TarikhDan | تاریخدان



File:Chupanid - Jalayerid dyansty 1337–1432 ad.PNG


آل جلایر، جلایریان، سلسلهٔ ایلکا یا ایلکانیان دودمانی مغول نژاد بودند که از ۷۴۰قمری (۱۳۳۵ میلادی) تا ۸۳۵قمری (۱۴۳۲ میلادی) بر بخش‌هایی از ایران و عراق امروزی (عراق عرب و عراق عجم) تسلط داشتند.

پیدایش

پس از مرگ ایلخان ابوسعید بهادرخان که به انقراض سلسله هولاکویی انجامید، شماری از شاهزادگان و مدعیان دیگر مغول درصدد تسلط بر امپراتوری ایلخانی یا بخش‌هایی از آن برآمدند و پیامد آن کشمکش‌های پیوسته برای کسب قدرت بود که پاره‌ای از آن به گونه حاکمیت آل جلایر (یا جلایریان) چهره نمود که قلمروشان به موازات بین‌النهرین، آذربایجان و بعدها شروان دامن گسترانیده بود. این سلسله با قدرت‌یابی شیخ حسن بزرگ در بغداد به سال ۷۴۰ق/۱۳۴۰م آغاز شد. دوره اوج حکمرانی آل جلایر مقارن است با دوران حکومت شیخ اویس و با مرگش دوره زوال این سلسله آغاز می‌شود که مقارن است با حملات تیمور به ایران و بین‌النهرین و اوج‌گیری ترکمانان قراقویونلو.

تبارشناسی

واژه جلایر از نام یکی از قبیله‌های بزرگ و مهم مغول ریشه گرفته‌است. اغلب سلسله ایلکا یا ایلکانیان نیز نامیده می‌شود. نام ایلکا از ایلقه نویان (یعنی امیر ایلقه) پدر جد شیخ حسن گرفته شده‌است که در مقام یکی از فرماندهان هولاکو سهم عمده‌ای در فتح آسیای مرکزی و خاور نزدیک به دست مغولان داشت. فرزندان او نیز در اشرافیت نظامی امپراتوری ایلخانی مقام والایی یافتند و چند تن از آنان توانستند خواتین خاندان هولاکو را به عقد نکاح خود درآورند. از آن میان حسین نوه ایلقه با دختر ایلخان ارغون به نام اولجتای ازدواج کرد و شیخ حسن بزرگ مؤسس آل جلایر فرزند این دو بود.

تاریخچه

شیخ حسن بزرگ که در زمان ابوسعید به بالاترین منصب یعنی اولوس بیک و نایب مناب دست یافت در کشمکش‌های پی در پی قدرت در اواخر حکومت مغولان شخصیت تأثیرگذاری از خود نشان داد. ظاهراً هدف وی بیشتر بازسازی امپراتوری ایلخانی بوده تا براندازی آن. گفته شده که وی هرگز لقبی به غیر از اولوس بیک به خود نبست و چند تن از از خانان چنگیزی را نیز به رسمیت شناخت. فرزندش سلطان اویس که پس از وی به قدرت رسید، اولین کسی است که لقب سلطان بر خود نهاد. وی آذربایجان را متصرف شد. در کشمکشهای قدرت طلبی آل مظفر به نفع شاه محمود دخالت کرد و در نبرد موش قراقویونلوها را در هم شکست.


پس از مرگ سلطان اویس دوران زوال آل جلایر آغاز شد. پسرش حسین، تبریز را به شاه شجاع از آل مظفر واگذار کرد، هر چند به زودی دوباره آن را تصرف کرد. وی در رویارویی با ترکمانان قراقویونلو موفق بود اما با سرکشی برادرانش شیخ علی، احمد و بایزید مواجه شد. در صفر ۷۸۴/ آوریل ۱۳۸۲ سلطان احمد تبریز را تصرف و سلطان حسین را به قتل رسانید. پس از آن شیخ علی در بغداد و بایزید در سلطانیه قد علم کردند.


سلطان احمد برای سرکوب شیخ علی از دشمن بزرگ خاندانش یعنی قراقویونلوها کمک طلبید. سپس پیمانی بین دو برادر منعقد شد و آذربایجان، مغان و آران به سلطان احمد و عراق عجم به سلطان بایزید واگذار شد. همچنین مقرر شد که عراق عرب بین دو برادر تقسیم شود. این پیمان اما دوامی نداشت و احمد به زودی بغداد و بعدها سلطانیه را تصرف کرد. این زمان مصادف بود با آغاز حملات تیمور به ایران. تیمور به سال ۱۳۸۵ سلطانیه و در سال ۱۳۹۳ پس از شکست دادن آل مظفر بغداد را متصرف شد. سلطان احمد توانست بگریزد و کمی بعد دوباره به بغداد بازگشت و حکومتش را از سرگرفت. اما وقت موج سوم حملات تیمور آغاز شد، سلطان احمد را یارای مقاومت نبود. لاجرم بغداد در ۲۷ ذوالقعده ۸۰۳/ ۹ ژوئیه ۱۴۰۱ با یورش وحشتناکی تصرف شد، تیمور دستور قتل‌عام بیرحمانه مردم شهر را صادر کرد.


سلطان احمد به ممالیک پناه برد و مدتی به همراه قرایوسف قراقویونلو در قلعه‌ای محبوس بود. پس از آزادی قرایوسف به تبریز رفت و سلطان احمد به بغداد برگشت تا اینکه قرایوسف وی را در جنگی شکست داد، اسیرش ساخت و سپس گردنش را زد. کمی بعد قراقویونلوها شاه ولد را شکست داده و بغداد را متصرف شدند. دیگر سلاطین آل جلایر به سلطنت خود در شوشتر و سپس حله ادامه دادند. آخرین سلطان جلایری، سلطان حسین دوم بود که پس از سقوط حله به دست قراقویونلوها کشته شد (۳ ربیع‌الاول ۸۳۵ ق/۹ نوامبر ۱۴۳۱م).

فرهنگ و هنر جلایری

در این دوره هنر نگارگری ایران از اهمیت والایی برخوردار شد. فعالیت‌های هنری آنان در تبریز و به ویژه در بغداد متمرکز بود یعنی جایی که نمونه‌های برجسته‌ای از معماری آنان حفظ شده‌است. از شاعران برجسته این دوره سلمان ساوجی و عبید زاکانی و حافظ شیرازی در شیراز است. گفته شده که شیخ اویس نقاش زبردستی بوده و سلطان احمد نیز گویا در موسیقی و نقاشی دستی داشته‌است. عمارت دولتخانه تبریز از آثار به جای مانده از این دوره است که در زمان شیخ اویس بنا شده‌است.

زبان و مذهب

زبان دیوانی و نیز زبان ارتباط جمعی قلمرو آل جلایر، مانند دیگر قلمروهای منشعب شده از دولت ایلخانی، فارسی بود و سلاطین آل جلایر، نامه‌های خویش را به فارسی می‌نگاشتند و دارای ملک الشعرای پارسی سرا مانند سلمان ساوجی بودند و خود نیز به به‌طور گسترده، به فارسی شعر می‌سرودند، چنان‌که از سلطان احمد ایلکانی، دیوان شعری به شیوه سلمان و حافظ برجامانده‌است.


File:Folio from a Divan (collected poems) by Sultan Ahmad Jalayir - Google Art Project.jpg

صفحه‌ای از دیوان شعر سلطان احمد با مینیاتورهای جنید بغدادی، نمونه‌ای شاخص از شعر عصر ایلکانی و نگارگری مکتب بغداد-تبریز. سلطان اویس جلایر و فرزندانش از جمله سلطان احمد در شاعری، شاگرد سلمان ساوجی بودند و در دیگر هنرها از قبیل خوشنویسی، نگارگری و موسیقی نیز صاحب فن بودند.


فارسی نگاری در حوزه آثار علمی که پیش از آن از دوره ایلخانی و با سقوط خلافت، آغاز و جایگزین عربی نگاری شده بود، با حمایت‌های سلاطین جلایری، پیشرفت بسیار کرد و کتب منطق، فلسفه، تراجم، قصص، تصوف و مخصوصاً تاریخ، به فارسی نگاشته می‌شد. نیز به سبب حضور سپاهیان ترک‌زبان ایلکانی، زبان ترکی نیز در این دوره در عراق عرب رواج یافت.


آل جلایر در حوزه مذهبی گرایش‌های شیعی بی‌چون و چرایی از خود نشان دادند، چنان‌که از انتخاب نام‌های علی، حسن و حسین هویداست. یک اشاره صریحتر در این زمینه می‌تواند وصیت شیخ حسن بزرگ باشد که در هنگام مرگ سفارش کرد تا در نجف اشرف به خاک سپرده شود. مع‌الوصف توجیهی برای عدم وجود اشارات و قواعد شیعی بر روی مسکوکات آل جلایر وجود ندارد، مگر آنکه قبول کنیم گرایش سلاطین این سلسله به تشیع، ضرورتاً شکل نمایشی و گرایش اتباع آنان را به این مذهب را در پی نداشته‌است.

فرمانروایان آل جلایر

اسامی فرمانروایان این دودمان به این ترتیب هستند:

  • شیخ حسن بزرگ (۷۳۶ ق/۱۳۳۶م - ۷۵۷ ق/۱۳۵۶م)
  • شیخ اویس بهادرخان (۷۵۷ ق/۱۳۵۶م - ۷۷۶ ق/۱۳۷۴م)
    • حسن (۷۷۶ ق/۱۳۷۴م)، وی با توطئه امیران رده بالا به قتل رسید و جانشینی به برادرش حسین رسید.
  • حسین اول (۷۷۶ ق/۱۳۷۴م - ۷۸۴ ق/۱۳۸۲م)
  • سلطان احمد (۷۸۴ ق/۱۳۸۲م - ۸۱۳ ق/۱۴۱۰م)
  • شاه ولد
  • سلطان محمود
  • سلطان اویس دوم
  • سلطان محمد
  • محمود دوم
  • سلطان حسین دوم



منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



File:Sarbadar map 1345.png

قلمرو سربداران


سربداران نام جنبشی از شیعیان ایران، در سده هشتم خورشیدی بود. پس از یکصد و بیست سال چیرگی قوم تاتار و مغول بر ایران و بسیاری از مناطق آسیا، جنبشی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ستم و تعدی فرمان‌روایان مغول و عاملان آنان با شعار (سر به دار میدهیم تن به ذلت نمیدهیم) رخ داد. از تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام، منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد. مهم‌ترین ویژگی‌های این حکومت عبارت بود از: تنفر و انزجار از عنصر مغولی و تثبیت ایدئولوژی تشیع امامی.[نیازمند منبع]


زمینه‌های نهضت سربداران در خراسان

در فاصله بین سال‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ میلادی بخش شرقی خراسان (ناحیه هرات) در تصرف ملوک هرات از سلاله کرت بود و از سال ۱۳۱۸ میلادی (۷۱۸ هجری) امتیازات مهمی بدست آورده بود. دیگر بخش‌های خراسان (نواحی نیشابور و مرو و بلخ) همچنان توسط ایلخانان در خراسان اداره می‌شد. وضع اقتصادی خراسان سخت وخیم بود و بسیاری از نواحی آن بر اثر تهاجم و غارت شاهزاده یساور جغتایی که چند تن از امیران محلی نیز به وی پیوسته بودند ویران گشته بود. (۱۳۱۷–۱۳۱۶ میلادی ،۷۱۷–۷۱۶ هجری).


ایلخان ابوسعید بهادرخان امیر شیخعلی را به حکومت خراسان برگزید و خواجه علاءالدین محمد هندو صاحب دیوان محلی را به وزارت وی معین کرد. اقدامات هندوی وزیر نتایج نیک به بار آورد ولی اقدامات وی کافی نبود و از ستمگری‌های بزرگان صحرانشین مغول و ترک به رعایا ممانعت نکرد. اعیان مغول و ترک در خراسان بسیار مقتدر بودند. به ویژه امیران طایفه اویغور و طایفه مغولی اویرات نفوذ فراوان داشتند.


نیرومندترین سران ملک‌الطوایف خراسان عبارت بودند از:

  • امیر شیخعلی جانشین ایلخان که فرزند امیرعلی قوشچی بود.
  • رئیس طایفه اویرات، امیر ارغونشاه از قبیله جانی‌قربانی که نواحی نیشابور و طوس و مشهد و ابیورد و غیره را به تصرف خویش درآورده بود.
  • امیر عبدالله مولایی صاحب قهستان؛
  • امیرمحمود اسفراینی صاحب اسفراین؛
  • امیر محمد توکل که او نیز از طایفه جانی قربانی بود.

این فئودالهای بزرگ هریک دارای دسته‌های نیرومند لشکری بودند و خود را تقریباً مستقل و مجزا از حکومت مرکزی می‌دانستند. پس از مرگ ایلخان ابوسعید جنگ داخلی بین خان‌ها و امیران فئودال شدت یافت و خودسری و ستمگری آنان افزون گشت، سرانجام امیران خراسان در آغاز سال ۷۳۷ هجری (بهار سال ۱۳۳۶ میلادی) طوغای تیمورخان را به ایلخانی برگزیدند.


در آخرین سال‌های حکومت ایلخان ابوسعید نیتی مردم روستا و شهر در خراسان به حد اعلا رسیده بود و هم در آن زمان واعظی پدید آمد که کوشید تا نهضت ناراضیان را سامان دهد و از لحاظ فکری رهبری کند. واعظ مزبور یکی از شیوخ صوفیه و از مردم مازندران بود به نام شیخ خلیفه.


ورود شیخ خلیفه به سبزوار

شیخ خلیفه در دوران جوانی مرید بالوی زاهد که از شیوخ درویشان آمل مازندران بود گشته و پاسخ مسائلی که ناراحتش می‌کرد را در سخنان وی نیافت و به سمنان نزد رکن‌الدین علاءالدوله سمنانی که در آن عهد معروفترین شیخ دراویش ایران بود رفت ولی آنجا نیز مراد و مقصودش حاصل نشد. برآن شد تا به سبزوار که یکی از کانون‌های اصلی تشیع در ایران و در عین حال یکی از مراکز سنتهای وطن‌پرستی بود عزیمت کند.


شیخ خلیفه پس از ورود به سبزوار در مسجد جامع منزل کرد و به صدای بلند قرآن می‌خواند و وعظ می‌کرد و عدهٔ کثیری شاگرد و مرید در گرد او جمع شدند، از طرفی مخالفان نیز قصد خون شیخ خلیفه کردند. فقهای سبزوار کوشیدند تا خلیفه را دستگیر کنند ولی در زد و خورد با پیروان وی کاری از پیش نبردند. پس دشمنان شیخ خلیفه تصمیم گرفتند او را پنهانی به قتل برسانند. سرانجام در ۲۲ ربیع‌الاول سال ۷۳۶ هجری دشمنان شیخ خلیفه شبانگاه وی را در مسجد جامع حلق‌آویز کرده و شایع کردند که وی خودکشی کرده‌است. یکی از شاگردان شیخ خلیفه به نام حسن جوری به عقل و درایت و قدرت ممتاز بود. وی جوانی روستازاده بود از دهکدهٔ جور. حسن مدرسه را با موفقیت به پایان رساند و به لقب مدرس مفتخر گردید. شیخ خلیفه وی را به جانشینی خویش برگزید.


شیخ حسن جوری پس از مرگ استادش (۲۳ ربیع‌الاول ۷۳۶ هجری) شبانه از سبزوار گریخت، وارد نیشابور شد و مدت دو ماه در آن شهر پنهان بود، سپس به مشهد رفت و از آنجا رهسپار ابیورد و خبوشان گشت و در طی پنج ماه از محلی به محل دیگر نقل مکان می‌کرد. روز اول شوال ۷۳۶ هجری (۱۳ مه سال ۱۳۳۶ میلادی) شیخ حسن جوری خراسان را ترک گفت و به عراق نقل مکان کرد و یکسال و نیم در آن خطه بسر برد و سپس به خراسان بازگشت و عازم بلخ گردید و سپس به ترمذ (بر رود جیحون) و آنگاه به هرات و قهستان سر زد و بعد رهسپار کرمان شد.


در این مدت شیخ حسن جوری می‌کوشید تا پیروان خویش را متحد نماید و سازمان آنان را مرتب کند و ظاهراً به شکل مجامع درویشان درآورد. در همین حین شیخ حسن بیمار شد و مجدداً به مشهد و نیشابور رفت و نزدیک دو ماه در کوه‌های اطراف پنهان بود و هر چند روز مکان تازه‌ای انتخاب می‌کرد. امیرکبیر ارغونشاه جانی‌قربانی رسولی به مشهد فرستاد تا شیخ حسن را دستگیر کند. سرانجام شیخ حسن جوری به همراه شصت هفتاد نفر از درویشانی که همراه او بودند در ناحیه یازر در راه قهستان و نیشابور توقیف و در دژی محبوس گشت و عده‌ای از مریدان وی مجروح و به طوس اعزام شدند.

قیام در ولایت بیهق

قیام در خراسان غربی به خودی خود و پیش از آنکه شیخ حسن جوری دستوری دهد آغاز شد. رفتار ناهنجار یک ایلچی مغول در دهکدهٔ باشتین در نزدیکی سبزوار کاسهٔ صبر روستاییان را لبریز و انفجار و طغیانی را که از مدت‌ها پیش ماده آن رسیده بود تسریع کرد.


پنج ایلچی مغول در خانه حسین حمزه و حسن حمزه منزل کردند و از ایشان شراب و شاهد طلبیدند و به خواسته خود اصرار و به میزبان خود بی‌حرمتی نمودند و کار را بجایی رساندند که ناموس ایشان را خواستند. دو برادر گفتند دیگر تحمل این ننگ را نخواهیم کرد، بگذار سر ما برود. شمشیر از نیام کشیدند هر پنج تن مغول را کشتند و قیام بدین ترتیب آغاز شد.


در این هنگام عبدالرزاق که فرزند یکی از مالکان محل بود وارد باشتین شد و با ایلچی که از جانب خواجه علاءالدین هندو (وزیر خراسان) برای بردن حسن حمزه و حسین حمزه آمده بود روبرو شد. وی پس از آگاهی از حوادثی که در زادگاهش وقوع یافته بود با عزمی راسخ جانب روستاییان را گرفت و آنان را به خروج علیه مأموران مغول دعوت کرد. در روز ۱۲ شعبان سال ۷۳۷ هجری (۱۶ مارس ۱۳۳۷ میلادی) گروهی از روستازادگان جسور، مسلح شده و عبدالرزاق را که به خاطر نیروی جسمانی و شجاعتش مشهور بوده به سرداری خویش برگزیدند.


قیام‌کنندگان نام سربداران را اختیار کردند.


علاءالدین محمد هندو، وزیر خراسان هزار سوار مسلح برای سرکوب آنان فرستاد ولی روستاییان آنان را شکست دادند. سپس قیام‌کنندگان عزم کردند تا کار هندوی وزیر را نیز بسازند. او با سیصد سرباز از فریومد به استرآباد که مقر امیرشیخعلی حاکم خراسان بود گریخت ولی سربداران در حدود کوهسار کبود جامه گرگان به او رسیدند و به قتل رساندند. سپس سربداران اموال و خزائن هندوی وزیر را تصرف کرده و بین خود تقسیم کردند.


در آن زمان نیروی جنگی سربداران عبارت بود از هفتصد نفر مرد مسلح.


در آغاز کار، سربداران بر ضد فئودال‌های بزرگ مغول یا هواداران ایشان به جنگ نامنظم می‌پرداختند. در ولایت بیهق دیگر کسی نبود که در برابر سربداران پایداری کند و سردار قشون سبزوار بدون مقاومت تسلیم سربداران شد. سبزوار دژ محکمی داشت که مرکز ستاد سربداران و پایتخت دولت تازه تأسیس ایشان گشت.


تأسیس و نخستین گام‌های دولت سربداران در خراسان

سربداران جوین و اسفراین و جاجرم و بیارجمند را مسخر کردند. عبدالرزاق نیز خود را امیر نامید و بر مسند حکومت تکیه زد خطبه و سکه به نام خویش فرمود.


در سال ۷۳۸ هجری در پی نزاع پیش آمده بین عبدالرزاق و برادرش وجیه‌الدین مسعود، عبدالرزاق بقتل رسید. امیران خراسان که ارغونشاه جانی‌قربانی در راس ایشان قرار داشت اجلاس کردند و قرار گذاشتند تا سه سپاه در روز و ساعت معین به هنگام نیمروز به یکدیگر پیوسته سپس یکجا به لشکریان سربدار بزنند. سربداران به رهبری وجیه‌الدین مسعود هر یک را جداگانه تارومار کرده غنیمت فراوان بدست آوردند. امیر ارغونشاه بیهوده کوشید تا وحشت و هراس به سپاهیان راه نیابد و در آخر خود نیز گریخت و سربداران سربلند وارد نیشابور گشتند و وجیه‌الدین مسعود خود را سلطان خواند. (این روز را روز پیروزی ایرانیان بر ترکان یعنی صحرانشینان مغول و ترک می‌شمارند)


امیر ارغونشاه به ساحل اترک فرار کرد و فرزندش محمدبک در واحه‌های دامنه شمالی کوه‌های کوپت داغ متواری شد و نیشابور، سرخس، زاوه، طوس و جام بدست سربداران افتاد و حدود قلمرو آنان از مغرب به دامغان و از مشرق به جام و از شمال به خبوشان و از جنوب به ترشیز رسید.


امیر وجیه‌الدین مسعود برای جلب توجه روستائیان ۱۲۰۰۰ نفر از ایشان را وارد دستجات لشکری کرد و مستمری دائم و علوفه داد.

پیدایش دو جریان در میان سربداران

چیزی از پیروزی سربداران بر ارغونشاه و امیران مغول و ترک خراسان نگذشت که وجیه‌الدین مسعود ناگزیر شد حسن جوری را که در دژ محبوس بود و به خواری روز می‌گذراند آزاد کند. امیر وجیه‌الدین مسعود ظاهراً به شیخ حسن بسیار حرمت می‌کرد. در مسجد جامع سبزوار ضمن خطبه نام شیخ را نخست و نام وجیه‌الدین را بعد از وی می‌آوردند. گویی در دولت سربداران دو رئیس وجود داشت، یکی یعنی شیخ حسن و دیگری ی یا سلطان وجیه‌الدین مسعود.


در آغاز شیخ حسن جوری و وجیه‌الدین مسعود متفقاً کار می‌کردند ولی بزودی چنانچه انتظار می‌رفت بین ایشان اختلاف نظر پیدا شد و بدین طریق دو جریان در میان سربداران پیدا شد: یکی اعتدالی و میانه‌رو یا سربداری و دیگری افراطی وتندرو یا درویشی و شیخی.


اختلافات داخلی سربداران از نظر دشمنان ایشان پوشیده نماند ولی این اختلافات هنوز مانع از آن نمی‌شد که مشترکاً عمل کنند. طوغای تیمورخان آخرین ایلخان مغول، ایلچی نزد شیخ حسن و وجیه‌الدین مسعود فرستاد و تکلیف کرد که سر به اطاعت وی نهند ولی ایشان قبول نکردند. طوغای تیمورخان با سپاهی از صحرانشینان مغول عازم حرب با سربداران شد و شیخ حسن و امیر مسعود نیز با سه هزارو هفتصد تن به طرف مازندران روان شدند و کنار آب گرگان لشکرگاه ساخته و ایلچی پیش پادشاه فرستادند.


طوغای تیمورخان پاسخ داد:
. مشتی روستایی می‌خواهید ما را مأمور امر خود گردانید و مردم را فریب دهید»


این پیکار در سال ۷۴۲ هجری با پیروزی کامل سربداران پایان یافت و سپاهیان ایلخان پراکنده شدند و امیر علی کاون، برادر طوغای تیمورخان کشته شد. پس از آن بعضی از مالکان و فئودال خراسان از جمله امیرمحمد صاحب قهستان (کوهستان)، مطیع وجیه‌الدین مسعود شدند. پس از این فتح نمایان سربداران کوشیدند تا قدرت خود را در سراسر خراسان بسط دهند.


تحولات دوران سربداران

تحولات ی و اجتماعی دوران سربداران

وجیه الدین مسعود، برقراری عدالت اجتماعی، حذف مالیاتهای سنگین و نیکی به مردم را سرلوحه کارهای خود قرار داد. ابن بطوطه می‌گوید:

آیین عدالت، چندان در قلمرو آنان رونق گرفت که اگر سکه های طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی زمین می‌ریخت، تا صاحب آن پیدا نمی شد، کسی دست به سوی آن دراز نمی کرد.»

خواجه شمس الدین علی، با طغای تیمور صلح کرد تا امنیت مرزهای شمال سربرداران را حفظ کند.


از مهم‌ترین کارهای سربداران در مدت حکومتشان، نوعی ترکیب قدرت در حکومت بود که بخشی از قدرت در دست نیروهای نظامی و ی، و بخش دیگر قدرت در اختیار ان انقلابی صوفی بود که رهبری دینی و معنوی جامعه را برعهده داشتند.


تحولات فرهنگی و احیای مذهب تشیع

سابقه تشیع در قلمرو سربداران، به مهاجرت علویان، به ویژه حضور امام رضا در خراسان بر می‌گردد. مهاجرت آنان موجب شد مردم خراسان، تحت تأثیر فرهنگ شیعه قرار گیرند.

برخی از امیران سربدار در دوران حکومت خود، به ترویج مذهب شیعه و مناقب ائمه و ضرب سکه به نام دوازده امام پرداختند. 

نبرد هرات

شیخ حسن و امیر مسعود ناچار می‌بایست خواسته‌های عامه مردم را برآورند و با بزرگترین امیر فئودال خراسان - معزالدین حسین کرت ملک هرات – وارد جنگ شوند. وی در آن روزگاران مستقل بود و یار و متحد طوغای تیمور مغول شمرده می‌شد. سربداران لشکری مرکب از ده هزار مرد جنگی گردآوردند ولی امیدهای سربداران برآورده نشد و روز ۱۳ صفر سال ۷۴۳ هجری در دو فرسنگی زاوه بین ایشان و لشکریان ملک معزالدین حسین کرت جنگ درگرفت. ملک هرات سپاهی قریب به سی‌هزار نفر از تاجیکان و غوریان و مغولان نکودری و خلجان و بلوچان گردآورده بود.


هنگام کارزار نخست کفه پیروزی به سوی سربداران متمایل شد؛ ولی شیخ حسن جوری ناگهان به اشارت امیر مسعود و به دست یکی از سربداران به نام نصرالله جوینی به قتل رسید. مرگ وی سبب وحشت و هراس سربداران گردید و صفوف ایشان برهم ریخت و منهزم شدند. عده‌ای از ایشان به اسارت ملک هرات درآمدند و وی امر کرد که تمام اسیران را به جز ابن یمین شاعر به قتل رساندند. گویا عده اسیران به چهارهزار می‌رسید. ابن یمین در آن گیرودار یگانه نسخه خطی اشعار خویش را از دست داد ولی در نخستین فرصتی که بدست آورد گریخت و مجدداً به دهکدهٔ زادگاهش بازگشت و به سربداران پیوست.


از طرفی نیز در آن ایام سمنانیان، یعنی امیر سمنان، نیز از سوی مغرب به سربداران حمله کردند و این خود پیروزی ملک هرات را آسان‌تر ساخت.


وجیه‌الدین مسعود در پایان دوران فرمانروایی خویش به مازندران لشکر کشید و آمل شهر عمده مازندران را مسخر ساختند ولی بعد در اعماق ناحیه پر جنگل رستمدار داخل شده در کمینگاهی که یکی از امیران فئودال – ملک رستمدار- ترتیب داده بود گرفتار شدند و عده‌ای تلف گشتند و بخشی نیز باتفاق وجیه‌الدین مسعود اسیر شدند و آنگاه مسعود به فرمان ملک رستمدار به قتل رسید. این شکست در ماه ربیع‌الثانی سال ۷۴۵ هجری به سربداران وارد آمد ولی دو شکست نظامی دولت سربداران خراسان را در هم نشکست.

دولت سربداران پس از مرگ وجیه‌الدین

پس از مرگ وجیه‌الدین ده تن از زمامداران سربدار که بعضی منتسب به جناح میانه‌رو و برخی مربوط به جریان افراطی بودند، یکی پس از دیگری برسر کار آمدند.


نخستین فرمانروایانی که پس از مرگ وجیه‌الدین مسعود در راس سربداران قرار گرفتند لقب سلطان نداشتند. زیرا اسماً جانشین لطف‌الله – فرزند صغیر وجیه‌الدین مسعود - بودند و وی را به ولیعهدی پدر می‌شناختند و به لقب میرزا (شاهزاده) می‌نامیدند.


پس از وجیه‌الدین مسعود به ترتیب:

آقا محمد تیمور (محمد آی تیمور)؛ رفیق جنگی مسعود بود که به نیابت خود در سبزوار گذاشته بود، از آنجایی که وی نمایندهٔ جناح میانه‌رو بود، خواجه شمس‌الدین علی که از متنفذترین جناح افراطی بود از وی خواست که از مسند خلافت برخیزد، وی نیز رضا داد و مقر حکومت را ترک گفت و خواجه شمس‌الدین عده‌ای را از پی فرستاد، وی را کشتند. خواجه شمس‌الدین خود نیز از قبول زمامداری سر باز زد.


کلو اسفندیار سربدار؛ وی برگزیده شیخیان بود و در ۴ جمادی‌الثانی سال ۷۴۸ هجری بدست لشکر سربدار یا همان هواداران جناح میانه‌رو کشته شد. لشکریان قصد داشتند خواجه لطف‌الله فرزند خواجه مسعود را به تخت سلطنت بنشانند ولی خواجه شمس‌الدین علی مانع شد و تصمیم گرفتند تا بلوغ وی خواجه شمس‌الدین ابن فضل‌الله نایب و جانشین وی باشد.


خواجه شمس‌الدین ابن فضل‌الله؛ این مرد فقط هفت ماه بر سر کار بود، وی بمحض شنیدن خبر حمله طوغای تیمورخان که امیدوار بود سربداران بر اثر نفاق و مبارزات داخلی ناتوان شده باشند، خود را خلع کرد و گفت که من شایسته این کار نیستم»


خواجه شمس‌الدین علی؛ (۷۵۳–۷۴۸ هجری)؛ وی پس از چند بار امتناع از قبول زمامداری این مقام را پذیرفت. در عهد او مستخدمینی که از دولت مواجب می‌گرفتند به ۱۸۰۰۰ رسید که بیشتر آنان لشکریان بودند.


درویش هندوی مشهدی که از طرف شمس‌الدین علی به حکومت دامغان معین شده بود در آن شهر خروج کرد که این طغیان فرونشانده شد.


دولت سربداران در دوران شمس‌الدین علی چنان استوار بود که ایلخان طوغای تیمورخان در گرگان و مازندران و ملک معزالدین حسین کرت در هرات بیمناک شدند و طوغای از لشکرکشی که مقدمات آن را فراهم کرده بود چشم پوشید. در عهد شمس‌الدین علی پیمان صلحی با طوغای تیمورخان منعقد گشت و قرار شد ولایاتی که به تصرف خواجه مسعود بوده بتصرف او باشد. سربداران در دوران خواجه شمس‌الدین علی با ارغونشاه جانی قربانی جنگ کردند و به محاصره طوس پرداختند و نزدیک بود آن شهر را مسخر کنند ولی برای مقابله با حمله معزالدین حسین کرت ملک هرات ناگزیر دست از محاصره کشیدند.


خواجه شمس‌الدین علی پس از قریب پنج سال حکمرانی به دست یکی از نوکران خویش بنام حیدر قصاب که تحصیلدار خراج بود کشته شد و پهلوان یحیی کرابی که یکی از سربداران میانه‌رو بود شهریار ایشان گشت.

سقوط سلاله هلاکوئیان

یحیی کرابی از روستای کراب از توابع بیهق ویکی از مقربان وجیه‌الدین مسعود بود. وی از جناح میانه‌رو بود و به درویشان طریقت شیخ حسن جوری حرمت می‌داشت. عدهٔ لشکریانی که در زمان او از دولت مواجب می‌گرفتند به ۲۲۰۰۰ بالغ گشته بود. یحیی کرابی پس از آزاد کردن طوس و مشهد از سلطهٔ امیران جانی‌قربانی به تلافی ویرانی‌های امیران جانی‌قربانی مشغول شد. خدمت مهم و تاریخی و انکارنکردنی سربداران همانا انهدام بقایای حکومت هلاکوییان بود که در عهد فرمانروایی یحیی کرابی صورت گرفت.


در آغاز حکومت یحیی کرابی (سال ۷۵۴ هجری) طوغای تیمورخان ایلخان مغول که تنها در ناحیهٔ گرگان و مازندران حکومت می‌کرد وی را به اردوی خویش خواند تا پیمان صلحی امضا کند و سوگند یاد کند که از اطاعت ایلخان سر نپیچد. این دعوت حیله و خدعه‌ای بود از طرف طوغای تیمور خان. نیت وی این بود که با یک پذیرایی و نواخت گرم سران سربدار را غافل کرده شراب فراوان به ایشان بنوشاند و آنگاه بازداشتشان کرده به قتل برساند. پس طرفین نامه‌هایی ردوبدل کردند و قرارشد ملاقات در اردوی ایلخان به‌عمل‌آید. یحیی کرابی باتفاق دیگر سران سربدار چون حافظ شغانی و محمد جیش و سیصد نفر سپاهی سربدار وارد اردوی خان شد.


سه روز و سه شب بساط بزم و سرور در اردوی ایلخانان گسترده بود. سربداران که از خدعهٔ ایلخانان اطلاع پیدا کرده بودند مصمم شدند پیش دستی کرده و پیش از سوگند خوردن و پیمان بستن به وی حمله کنند تا به سوگندشکنی متهم نشوند. در پایان روز سوم همین که در نوبتی ایلخان ساغرهای پر از شراب را دور گرداندند یحیی کرابی دست بر سر گذاشت. حافظ شغانی بمحض مشاهدهٔ این علامت ضربت مهلکی به طوغای تیمور وارد آورد و دیگر سربداران با شمشیرهای آخته به مغولان حمله کردند. ناگهانی بودن حمله موجب شد برخی مغولان از پای درآمده و بخشی دیگر از وحشت و هراس پا به گریز نهند. تاریخ این واقعه ۱۶ ذیقعده سال ۷۵۴ هجری (۱۳ دسامبر سال ۱۳۵۳ میلادی) بوده‌است. سربداران ثروتهای کلان اردوگاه ایلخان را به غنیمت بردند و ایالت گرگان و شهر استرآباد جزو قلمرو ایشان گشت و کشورشان از کرانه جنوب شرقی دریای خزر تا شهرهای طوس و مشهد ممتد شد.

در عهد یحیی کرابی میان سربداران و قازان خان (خان کازان) جغتایی، خان مغول آسیای میانه و سلطان ماوراءالنهر پیمان دوستی بسته شد.

دولت سربداران پس از مرگ یحیی کرابی

یحیی کرابی به دست برادرزن خود کشته شد و عملاً قدرت به دست حیدر قصاب افتاد. ظهیرالدین کرابی اسماً فرمانروا بود ولی چیزی نگذشت که حیدر قصاب او را برکنار کرد و خود شهریار شد. در آن ایام خواجه نصرالله باشتینی که اتابک لطف‌الله بود در اسفراین علم طغیان برافراشت.

حیدر قصاب با لشکری مرکب از ۵۰۰۰ مرد جنگی اسفراین را محاصره کرد. پس از یک ماه محاصره پهلوان حسن دامغانی سپهسالار وی در اردوگاه توطئه‌ای ترتیب داد و حیدر قصاب را به قتل رسانید. سر حیدر قصاب را بریدند و به دور حصار شهر گرداندند و به این وسیله واقعه را به نصرالله باشتینی رساندند و وی بلادرنگ دروازه‌های قلعه را گشود.


سر پهلوان حیدر را به سبزوار فرستادند و خود نیز به سبزوار رفته طی مراسمی لطف‌الله به تخت نشست و خواجه نصرالله و پهلوان حسن دامغانی هر دو اتابکان لطف‌الله شدند. پس از یکسال و سه ماه سلطنت میرزا لطف‌الله، حسن دامغانی وی را برکنار ساخت و در دژ دستجردان بازداشت و خود را شهریار نامید. در ماه رجب سال ۷۶۲ هجری، حسن دامغانی حکم قتل میرزا لطف‌الله را داد.

شدت مبارزه میان سربداران خراسان

به دنبال مخالفت به حکم حسن دامغانی یکی از پیروان جناح افراطی به نام عزیز مجدی که به عراق گریخته بود به مشهد بازگشت و در راس قیامی علیه حسن دامغانی قرار گرفت و قلعهٔ مهم طوس را مسخر ساخت. پهلوان حسن دامغانی تنها پس از شش ماه توانست طوس را بازپس گیرد و به دنبال آن مشهد را هم تصرف کرد. قیام خاموش شد ولی پهلوان حسن دامغانی جرئت نکرد درویش عزیز را که پیشوای قیام‌کنندگان بود بکشد و دو خروار ابریشم خام به وی بخشید و او را از ملک خویش بیرون کرد. درویش نیز عازم اصفهان شد.


در این مدت اصیل‌زاده‌ای از خواجه‌زادگان سبزوار به نام خواجه علی موید علم عصیان علیه حسن دامغانی برافراشت و خواست شهریار شود. خواجه علی موید و درویش عزیز هم پیمان شدند و عزم سبزوار کردند تا از غیبت حسن دامغانی که به قلعه شقان رفته بود استفاده کرده پایتخت دولت سربداران را متصرف شوند و از آنجا که هیچ‌کس در سبزوار هواخواه پهلوان حسن دامغانی نبود، خواجه علی موید بر سریر دولت نشست.

آنها ابتدا خواجه یونس سمنانی که وزیر حسن دامغانی بود را به بهانه خونخواهی قتل میرزا لطف‌الله بن وجیه‌الدین مسعود کشتند. سپس علی موید نامه‌هایی به سران سپاه سربدار که نگهبانان قلعه شقان بودند نوشت و خواست حسن را بکشند. در سال ۷۶۶ هجری سر حسن دامغانی را از تن جدا کرده نزد خواجه علی موید فرستادند.


در گرگان نیز صحرا نشینان مغول و ترک تحت ریاست امیر ولی که پس از مرگ ایلخان (سال ۷۵۴ هجری) به قلعه امیر شبلی جانی‌قربانی فرار کرده و دختر امیر شبلی را به زنی گرفته بود پس از پیکار سختی استرآباد را از دست سربداران بیرون آورد و متصرف گشت و بعد شهرهای بسطام و دامغان و سمنان و فیروزکوه را از قلمرو ایشان منتزع ساخت. بدین قرار سربداران ناحیه‌های مهم گرگان و قومس را در مغرب از دست دادند.


پرونده:Sarbedaran Coins 001A.JPG

سکه نقره سربداران ضرب سبزوار ۷۴۸ ه.ق


خواجه علی موید پس از ده ماه زمامداری هنگامی که برای نبرد با ملک هرات در راه هرات بودند تغییر عقیده داد و به سبزوار بازگشت و مکتوبات نزد اعیان سپاهیان روان ساخت که درویش را تنها گذاشته مراجعت نمایند. درویش عزیز همراه ۴۰۰ تن از هواخواهان خویش به ناچار رهسپار عراق عجم شد. علی موید نیز دو هزار مرد جنگی بدنبال او فرستاد و امر کرد بدون سر بریده درویش بازنگردند. این عده در یکی از منازل بین راه، در بیابان، نزدیک چاهی به فراریان رسیدند. درویش عزیز و قریب هفتاد نفر از رفیقانش کشته شدند.


علی موید توانست بیش از دیگر فرمانروایان حکومت کند ولی دوران شهریاری او فاقد افتخار و عظمت بود. (۱۳۷۱–۱۳۶۴ میلادی، ۷۷۳–۷۶۶ هجری) در عهد وی امیر ولی که در گرگان مستقر شده دائماً از سوی مغرب تهدیدش می‌کرد. در این جنگ پیروزی گاهی نصیب این و گاهی نصیب آن می‌گردید. از سکه‌ای که در سال ۷۷۵ هجری به نام علی موید در استرآباد زده شده بود معلوم می‌شود که شهر موقتاً به دست سربداران افتاده بوده.

علی موید در مبارزه با ملک هرات غیاث‌الدین دوم پیرعلی کرت جمله ولایت‌های پرثروت و حاصلخیز مشرق قلمرو سربداران را از دست داد. ملک هرات در سال ۷۷۷ هجری حتی شهر مهم نیشابور را از ایشان گرفت.


قلمرو سربداران که در پیرامون سال ۱۳۵۰ میلادی (۷۵۱ هجری) سراسرخراسان غربی و قومس و گرگان را شامل بود اکنون به ولایت بیهق و چند شهرستان مجاور غربی آن محدود و منحصر گشته بود. در سال ۷۷۸ هجری بار دیگر هواخواهان جناح افراطی به رهبری درویش رکن‌الدین که در فارس پنهان شده بود خروج کردند.


قیام کنندگان در سال ۷۷۹ هجری شهر سبزوار را تصرف کردند و در مسجد جامع آن شهر به نام رکن‌الدین خطبه خواندند. نیشابور سر به اطاعت وی فرود آورد و امیر اسکندر شیخی، مریدی وی را پذیرفت یا ناگزیر شد بپذیرد. این نهضت دو سال دوام داشت تا سرانجام علی موید برای خاموش کردن این قیام از دشمن خویش امیر ولی استمداد کرد. امیر ولی و علی موید با لشکریان خود متفقاً رهسپار سبزوار گشتند. هواخواهان درویش رکن‌الدین در پیکار شکست خوردند و درویش گریخت. علی موید در سال ۷۸۰ مجدداً وارد سبزوار گشت.


انقراض دولت سربداران در خراسان

امیر ولی پس از فرونشاندن شورش بار دیگر به علی موید حمله کرد و در سال ۷۸۳ هجری عزم سبزوار نمود تا کار دولت سربداران را یکسره کند و شهر را محاصره کرد. علی موید پس از تحمل ۴ ماه محاصره به فاتح آسیای میانه، تیمور لنگ متوسل شد و از وی یاری طلبید.


تیمور با لشکریان خویش به خراسان آمد و امیر ولی را منهزم ساخت و پیروزمندانه وارد سبزوار گشت. علی موید به پیشواز او رفت و دربرابرش سر تعظیم فرود آورد و خود را عبد و دست نشانده و تابع وی خواند. (سال ۷۸۳ هجری) تیمور، علی موید را در دربار خویش نگاهداشت، اکرامش کرد و به شهریاریش شناخت ولی اجازه رفتن به سبزوارش نداد. تیمور پس از چند سال دستور قتل علی موید که دیگر مورد احتیاج هیچ‌کس نبود را صادر کرد. (سال ۷۸۸ هجری)


پرونده:Timur captures the fortress of Sabzevar.JPG

تصرف قلعه سبزوار توسط تیمور


مردم سبزوار که از شهریاران خیانت دیده بودند نمی‌خواستند با سلطه فاتح بیگانه سازش کنند. در سال ۷۸۵ هجری در سبزوار قیامی به رهبری شیخ داود سبزواری وقوع یافت. تیمور بی‌درنگ روانهٔ سبزوار شد و شهر را محاصره کرد. با وجود دفاع مردانه‌ای که از شهر به عمل آمد سبزوار در آغاز ماه رمضان سال ۷۸۵ هجری به دست سپاهیان تیمور افتاد. تیمور کشتار وحشتناکی کرد و فرمان داد قریب دو هزار نفر از قیام‌کنندگان را لای دیوار برجی نهاده زنده به گور کنند. دژ مستحکم سبزوار را هم ویران کردند؛ ولی این کشتار اراده مردم سبزوار زا که طالب استقلال بوده و روحیه سرشار سربدار داشتند نکشت. پس از مرگ تیمور (در سال ۸۰۷ هجری) بی‌درنگ در سبزوار و اطراف سربداران علیه سلطان شاهرخ فرزند تیمور خروج کرند و یکی از اخلاف وجیه‌الدین مسعود را به شهریاری برگزیدند. لشکریان شاهرخ به دشواری توانستند این قیام را خاموش کنند.

پیامدهای حکومت سربداران

قیام سربداران با آن که جنبشی محلی بود و مدت زیادی دوام نیافت، اما در تاریخ ایران اهمیتی خاص دارد، زیرا در پی این قیام و با نیرو گرفتن از پیروزی‌های آن بود که در نقاط دیگر نیز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت مرعشیان در مازندران را باید یکی از بارزترین پی آمدهای حکومت سربداران دانست. امرای سربداران در اداره حکومت با یکدیگر اختلاف بسیار داشتند و بسیاری از آنان با توطئه یاران خود را از پای درآمدند. با این همه در مدت کوتاه حکومت ایشان، آبادانی بسیار صورت گرفت و خرابی‌های حمله مغول تا حد زیادی جبران شد. امیران سربدار در پی بهتر کردن زندگی روستائیان و طبقه محروم شهر بودند و به نوعی مساوات در تقسیم عواید و ثروت عمومی اعتقاد داشتند.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.


File:Chupanid - Jalayerid dyansty 1337–1432 ad.PNG


آل جلایر، جلایریان، سلسلهٔ ایلکا یا ایلکانیان دودمانی مغول نژاد بودند که از ۷۴۰قمری (۱۳۳۵ میلادی) تا ۸۳۵قمری (۱۴۳۲ میلادی) بر بخش‌هایی از ایران و عراق امروزی (عراق عرب و عراق عجم) تسلط داشتند.

پیدایش

پس از مرگ ایلخان ابوسعید بهادرخان که به انقراض سلسله هولاکویی انجامید، شماری از شاهزادگان و مدعیان دیگر مغول درصدد تسلط بر امپراتوری ایلخانی یا بخش‌هایی از آن برآمدند و پیامد آن کشمکش‌های پیوسته برای کسب قدرت بود که پاره‌ای از آن به گونه حاکمیت آل جلایر (یا جلایریان) چهره نمود که قلمروشان به موازات بین‌النهرین، آذربایجان و بعدها شروان دامن گسترانیده بود. این سلسله با قدرت‌یابی شیخ حسن بزرگ در بغداد به سال ۷۴۰ق/۱۳۴۰م آغاز شد. دوره اوج حکمرانی آل جلایر مقارن است با دوران حکومت شیخ اویس و با مرگش دوره زوال این سلسله آغاز می‌شود که مقارن است با حملات تیمور به ایران و بین‌النهرین و اوج‌گیری ترکمانان قراقویونلو.

تبارشناسی

واژه جلایر از نام یکی از قبیله‌های بزرگ و مهم مغول ریشه گرفته‌است. اغلب سلسله ایلکا یا ایلکانیان نیز نامیده می‌شود. نام ایلکا از ایلقه نویان (یعنی امیر ایلقه) پدر جد شیخ حسن گرفته شده‌است که در مقام یکی از فرماندهان هولاکو سهم عمده‌ای در فتح آسیای مرکزی و خاور نزدیک به دست مغولان داشت. فرزندان او نیز در اشرافیت نظامی امپراتوری ایلخانی مقام والایی یافتند و چند تن از آنان توانستند خواتین خاندان هولاکو را به عقد نکاح خود درآورند. از آن میان حسین نوه ایلقه با دختر ایلخان ارغون به نام اولجتای ازدواج کرد و شیخ حسن بزرگ مؤسس آل جلایر فرزند این دو بود.

تاریخچه

شیخ حسن بزرگ که در زمان ابوسعید به بالاترین منصب یعنی اولوس بیک و نایب مناب دست یافت در کشمکش‌های پی در پی قدرت در اواخر حکومت مغولان شخصیت تأثیرگذاری از خود نشان داد. ظاهراً هدف وی بیشتر بازسازی امپراتوری ایلخانی بوده تا براندازی آن. گفته شده که وی هرگز لقبی به غیر از اولوس بیک به خود نبست و چند تن از از خانان چنگیزی را نیز به رسمیت شناخت. فرزندش سلطان اویس که پس از وی به قدرت رسید، اولین کسی است که لقب سلطان بر خود نهاد. وی آذربایجان را متصرف شد. در کشمکشهای قدرت طلبی آل مظفر به نفع شاه محمود دخالت کرد و در نبرد موش قراقویونلوها را در هم شکست.


پس از مرگ سلطان اویس دوران زوال آل جلایر آغاز شد. پسرش حسین، تبریز را به شاه شجاع از آل مظفر واگذار کرد، هر چند به زودی دوباره آن را تصرف کرد. وی در رویارویی با ترکمانان قراقویونلو موفق بود اما با سرکشی برادرانش شیخ علی، احمد و بایزید مواجه شد. در صفر ۷۸۴/ آوریل ۱۳۸۲ سلطان احمد تبریز را تصرف و سلطان حسین را به قتل رسانید. پس از آن شیخ علی در بغداد و بایزید در سلطانیه قد علم کردند.


سلطان احمد برای سرکوب شیخ علی از دشمن بزرگ خاندانش یعنی قراقویونلوها کمک طلبید. سپس پیمانی بین دو برادر منعقد شد و آذربایجان، مغان و آران به سلطان احمد و عراق عجم به سلطان بایزید واگذار شد. همچنین مقرر شد که عراق عرب بین دو برادر تقسیم شود. این پیمان اما دوامی نداشت و احمد به زودی بغداد و بعدها سلطانیه را تصرف کرد. این زمان مصادف بود با آغاز حملات تیمور به ایران. تیمور به سال ۱۳۸۵ سلطانیه و در سال ۱۳۹۳ پس از شکست دادن آل مظفر بغداد را متصرف شد. سلطان احمد توانست بگریزد و کمی بعد دوباره به بغداد بازگشت و حکومتش را از سرگرفت. اما وقت موج سوم حملات تیمور آغاز شد، سلطان احمد را یارای مقاومت نبود. لاجرم بغداد در ۲۷ ذوالقعده ۸۰۳/ ۹ ژوئیه ۱۴۰۱ با یورش وحشتناکی تصرف شد، تیمور دستور قتل‌عام بیرحمانه مردم شهر را صادر کرد.


سلطان احمد به ممالیک پناه برد و مدتی به همراه قرایوسف قراقویونلو در قلعه‌ای محبوس بود. پس از آزادی قرایوسف به تبریز رفت و سلطان احمد به بغداد برگشت تا اینکه قرایوسف وی را در جنگی شکست داد، اسیرش ساخت و سپس گردنش را زد. کمی بعد قراقویونلوها شاه ولد را شکست داده و بغداد را متصرف شدند. دیگر سلاطین آل جلایر به سلطنت خود در شوشتر و سپس حله ادامه دادند. آخرین سلطان جلایری، سلطان حسین دوم بود که پس از سقوط حله به دست قراقویونلوها کشته شد (۳ ربیع‌الاول ۸۳۵ ق/۹ نوامبر ۱۴۳۱م).

فرهنگ و هنر جلایری

در این دوره هنر نگارگری ایران از اهمیت والایی برخوردار شد. فعالیت‌های هنری آنان در تبریز و به ویژه در بغداد متمرکز بود یعنی جایی که نمونه‌های برجسته‌ای از معماری آنان حفظ شده‌است. از شاعران برجسته این دوره سلمان ساوجی و عبید زاکانی و حافظ شیرازی در شیراز است. گفته شده که شیخ اویس نقاش زبردستی بوده و سلطان احمد نیز گویا در موسیقی و نقاشی دستی داشته‌است. عمارت دولتخانه تبریز از آثار به جای مانده از این دوره است که در زمان شیخ اویس بنا شده‌است.

زبان و مذهب

زبان دیوانی و نیز زبان ارتباط جمعی قلمرو آل جلایر، مانند دیگر قلمروهای منشعب شده از دولت ایلخانی، فارسی بود و سلاطین آل جلایر، نامه‌های خویش را به فارسی می‌نگاشتند و دارای ملک الشعرای پارسی سرا مانند سلمان ساوجی بودند و خود نیز به به‌طور گسترده، به فارسی شعر می‌سرودند، چنان‌که از سلطان احمد ایلکانی، دیوان شعری به شیوه سلمان و حافظ برجامانده‌است.


File:Folio from a Divan (collected poems) by Sultan Ahmad Jalayir - Google Art Project.jpg

صفحه‌ای از دیوان شعر سلطان احمد با مینیاتورهای جنید بغدادی، نمونه‌ای شاخص از شعر عصر ایلکانی و نگارگری مکتب بغداد-تبریز. سلطان اویس جلایر و فرزندانش از جمله سلطان احمد در شاعری، شاگرد سلمان ساوجی بودند و در دیگر هنرها از قبیل خوشنویسی، نگارگری و موسیقی نیز صاحب فن بودند.


فارسی نگاری در حوزه آثار علمی که پیش از آن از دوره ایلخانی و با سقوط خلافت، آغاز و جایگزین عربی نگاری شده بود، با حمایت‌های سلاطین جلایری، پیشرفت بسیار کرد و کتب منطق، فلسفه، تراجم، قصص، تصوف و مخصوصاً تاریخ، به فارسی نگاشته می‌شد. نیز به سبب حضور سپاهیان ترک‌زبان ایلکانی، زبان ترکی نیز در این دوره در عراق عرب رواج یافت.


آل جلایر در حوزه مذهبی گرایش‌های شیعی بی‌چون و چرایی از خود نشان دادند، چنان‌که از انتخاب نام‌های علی، حسن و حسین هویداست. یک اشاره صریحتر در این زمینه می‌تواند وصیت شیخ حسن بزرگ باشد که در هنگام مرگ سفارش کرد تا در نجف اشرف به خاک سپرده شود. مع‌الوصف توجیهی برای عدم وجود اشارات و قواعد شیعی بر روی مسکوکات آل جلایر وجود ندارد، مگر آنکه قبول کنیم گرایش سلاطین این سلسله به تشیع، ضرورتاً شکل نمایشی و گرایش اتباع آنان را به این مذهب را در پی نداشته‌است.

فرمانروایان آل جلایر

اسامی فرمانروایان این دودمان به این ترتیب هستند:

  • شیخ حسن بزرگ (۷۳۶ ق/۱۳۳۶م - ۷۵۷ ق/۱۳۵۶م)
  • شیخ اویس بهادرخان (۷۵۷ ق/۱۳۵۶م - ۷۷۶ ق/۱۳۷۴م)
    • حسن (۷۷۶ ق/۱۳۷۴م)، وی با توطئه امیران رده بالا به قتل رسید و جانشینی به برادرش حسین رسید.
  • حسین اول (۷۷۶ ق/۱۳۷۴م - ۷۸۴ ق/۱۳۸۲م)
  • سلطان احمد (۷۸۴ ق/۱۳۸۲م - ۸۱۳ ق/۱۴۱۰م)
  • شاه ولد
  • سلطان محمود
  • سلطان اویس دوم
  • سلطان محمد
  • محمود دوم
  • سلطان حسین دوم



منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



آل مظفر سلسله‌ای بود که در قرن هشتم هجری بیشتر بر جنوب ایران و گاه بر تمام ایران بزرگ بجز خراسان حکومت می‌کرد.

سرسلسله این دودمان سلطان مبارز الدین محمد بن شرف الدین مظفر - (؟ -۷۶۵)یا امیر مبارزالدّین محمد بود. اجداد او از اهالی سلامه از توابع شهرستان خواف بودند. پدر او که شرف الدین مظفر بن منصور میبدی نام داشت، نزد پادشاهان مغول به مراتب بالایی رسید. پس از مرگ پدر، امیر مبارزالدین محمد مورد توجه سلطان ابوسعید قرار گرفت و منصب پدر را به انضمام فرمانروایی یزد به دست آورد.

پس از ابوسعید که مغولها ضعیف شدند، امیر مبارزالدین به فکر استقلال و جهانگشایی افتاد. او در سال ۷۴۱ کرمان و در ۷۵۴ شیراز را به متصرفات خود افزود و ابواسحاق اینجو فرمانروای شیراز را کشت. حافظ در یکی از غزلهای مشهورش به سوگ ابو اسحاق می‌پردازد.



مبارزالدین به دلیل تندروی‌هایی که می‌کرد سرانجام به دست پسرانش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده و دامادش شاه سلطان اسیر و کور گردید و در سال ۷۶۵ از دنیا رفت. پس از او فرزندش شاه شجاع که بر خلاف پدرش تعصب مذهبی زیادی نداشت، به پادشاهی رسید.

سرانجام آل مظفر

پس از چند قرن تهاجم و اشغال ترکان و مغولان در ایران، سلطنت آل مظفر با ظهور امیر مبارزالدین محمد و استمرار به دست شاه شجاع، حکومتی ایرانی بود که با وفات شاه شجاع در سال ۷۸۶هجری قمری، اسیر جنگهای جانشینی شد و سپس با یورش تیمور، از میان رفت. مجاهدالدین سلطان زین‌العابدین که وارث شاه شجاع بود و نمی‌خواست گماشتهٔ تیمور باشد، با آغاز تهاجم تیمور به ایران، شیراز را رها کرد و عازم غرب شد.


شاه منصور او را در شوشتر از سلطنت عزل کرد و سپاه را به شیراز بازگرداند تا با تیمور را مقابله کند، اما تیمور به ماوراءالنهر بازگشته بود. شاه منصور از سال ۷۹۰ تا ۷۹۵ هجری برای یکدست کردن قدرت آل مظفر و جلب همکاری سلاطین ایلکانی، عثمانی و دیگر کشورها علیه تیمور تلاش کرد و سرانجام در نبردی با تیمور، جان باخت.


تیمور پس از این نبرد، شاهزادگان آل مظفر را جمع کرد و فرمان داد تا در قمشه آنان را کشتند و حتی اطفالی را که از آل مظفر در شهرها بودند، نیز توسط فرستادگان تیمور کشته شدند. برخی از مورخان نوشته‌اند که چون شاهزادگان آل مظفر در نبردهای جانشینی، هر شهر و روستایی را عرصهٔ نبرد خویش ساخته بودند و رعایا از آنان آسیب بسیار می‌دیدند، پس تیمور برای رعایت رعایا، آل مظفر را قتل‌عام کرد.


مقبره شاه شجاع مظفری در شیراز


اما از سوی دیگر برخی را عقیده برآن است که رعایا از خود تیمور آسیب‌های بیشتر دیده بودند و تا سالها پس از آن نیز به یادگاران سلاطین مظفری مهر بسیار داشتند و سبب قتل‌عام این خاندان تهور و بی‌باکی سلاطین مظفری است و تیمور که خود سختی مبارزه با شاه منصور را در نبردها چشیده بود، از تکرار چنین جنگی می‌هراسید.


دیدار تیمور با شاهزادگان آل مظفر، این هراس را تشدید کرد. نقل است که در ضیافتی، شاهزادگان مظفری را سه سه و چهار چهار بر یک قالی نشاندند و سفره انداختند. تیمور که به آنان می‌نگریست، ناگهان پرسید که آیا شما هیچ‌گاه این گونه بر یک قالی نشسته‌اید؟ سلطان ابواسحاق پسر سلطان اویس مظفری و نوه شاه شجاع، پاسخ داد: اگر ما یک بار بر یک قالی کنار هم می‌نشستیم، ترا کی در ایران، مدخل بود؟!» این سخن، بیم تیمور را بیشتر کرد و در همان مجلس هم حرکات سر و دست شاهزادگان را، اشاراتی برای هماهنگی قتلش تعبیر کرد، پس به سرعت از آن مجلس برخاست و تدبیر به قتل‌عام شاهزادگان آل مظفر کرد.

آخرین بازمانده آل مظفر

پس از مرگ تیمور، سلطان معتصم، پسر سلطان زین العابدین که در خردسالی در واقعه کشتار قمشه، گریزانده شده بود، برخاست و چون از جانب مادر، از خاندان سلاطین ایلکانی بود، با حمایت مردمان و بزرگان عراق و فارس و اصفهان مواجه شد. او مدتی اصفهان را هم فتح کرد، اما به سال ۸۱۲ هجری قمری در نبرد با سپاه تیموری کشته شد.

پیامدهای حکومت آل مظفر

تأثیر آل مظفر را می‌توان در ابعاد زیر بررسی کرد:

  • احیای وحدت اسلامی
  • احیای دولت ایرانی
  • فعالیت‌های عام‌المنفعه و غیرانتفاعی

احیای وحدت اسلامی

پس از آنکه صد سال از زوال خلافت عباسی در سال ۶۵۶ هجری قمری به دنبال حملهٔ مغول به بغداد گذشته بود، امیر مبارزالدین محمد در سال ۷۵۶ هجری و بعدها جانشینش شاه شجاع، داوطلبانه با یکی از بازماندگان خاندان عباسی به عنوان خلیفهٔ مسلمین بیعت کردند و هر شهر که فتح می‌شد به نام خلیفهٔ مسلمین خطبه می‌خواندند. این واقعه چنان بازتابی در جهان اسلام داشت که علما امیر مبارزالدین محمد را مصداق حدیثی نبوی تشخیص دادند و او را مجدّد رأس مائه (احیاگر اسلام در صدمین سال) خواندند و در این باره کتابهایی تألیف شد.


مسجد جامع مظفری، از بناهای روزگار امیر مبارزالدین محمد

احیای دولت ایرانی

سلطنت آل مظفر نخستین دولت ایرانی پس از قرنها حکومت ترکان و مغولان بر ایران بود. سلاطین آل مظفر با مقاومت در برابر مغولها، اعتماد به نفس را به ایرانیان بازگرداندند. هنگامی که جانی بیک، پادشاه مغول قبچاق به امیر مبارزالدین محمد نامه نوشت و او را راهدار میبد خطاب کرد. سپس وی را به حضور طلبید تا بدان شغل بازش گرداند، امیر مبارزالدین، تحمل نکرد و با سی هزار سوار به آذربایجان حمله کرد و سپاه مغول را در سال ۷۵۹ هجری در بیرون شهر میانه شکست داد و آنان را تا بدان سوی ارس عقب راند. پس از این پیروزی، رؤیای آن داشت که مغولان را بدان سوی جیحون براند و برای همیشه از ایران بیرون کند، اما مجال نیافت. شاه منصور نیز به تأسی از نیایش امیر مبارزالدین محمد، تنها یک رؤیا داشت: اینکه نگذارد مغولان از رود جیحون بگذرند و وارد ایران شوند.



نگارهٔ مسجد جامع یزد بر اسکناس ۲۰۰ ریالی. این مسجد، نمونهٔ عالی مکتب آل مظفر است

فعالیت‌های عام‌المنفعه و غیرانتفاعی

در حوزهٔ فعالیت‌های عام‌المنفعه و غیرانتفاعی، آل مظفر با برقرار کردن حقوق ماهیانه برای اهل دانش و دین و ادب و هنر، دستگیری از تهیدستان و ضعفا، ساختن ابنیهٔ عمومی و حفر کاریزها و وقف کردن موقوفه‌ها برای رفاه رعایا تلاش بسیاری کردند. توجّه آنان به ساخت ابنیهٔ عمومی و عام‌المنفعه بر هنر ایرانی و اسلامی نیز تأثیر گذاشت. یادگار شاخص این سلسله، مسجد جامع کرمان معروف به مسجد جامع مظفری است. مسجد جامع یزد که متعلق به عصر تیموری است، آغاز ساختش در عصر آل مظفر بوده‌است.


رأفت این خاندان را در این نقل قول مشهور از شاه منصور می‌توان یافت که خطاب به کارگزارانش در خصوص رعایت حال رعایا می‌گوید:

ما این مردم را وعدهٔ عدل داده‌ایم. چگونه میاومه (پرداختی روزانه) که آبا و اجداد ما داده باشند، ناقص کنیم. فرمود که از آن قدر وجوه ساخته به سویّت قسمت کنند و فرمود که ما دو لشکر داریم: صوری شمایید و معنوی، سادات و علما و مشایخ و محتاجان»


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.


چوپانیان (آل چوپان) دودمانی بودند که طی سده هشتم (۷۳۸–۷۵۸ق) در قسمتی از ایران حکومت کردند.

این دودمان سلسله‌ای از امرا بود که پس از درگذشت ابوسعید بهادرخان آخرین ایلخان مغول در قسمتی از ایران حکومت کرد. مؤسس آن امیر شیخ حسن چوپانی پسر بزرگ‌تر امیر تیمورتاش بن امیر چوپان سلدوز است و پس از او برادر کوچک‌ترش امیر ملک اشرف چوپانی حکومت کرد. پادشاهان خاندان چوپانی منحصر به همین دو تن است.

چوپانیان از خانواده مغول بودند که در قرن ۱۴ میلادی به شهرت رسیدند. در آغاز زیر نظر ایلخانیان حکومت می‌کردند ولی پس از سرنگونی آن‌ها، تقریباً همگی سرزمین‌های آنان را زیر کنترل درآوردند. چوپانیان آذربایجان را پایگاه قدرت خود قرار دادند؛ تا زمانی که جلایریان در بغداد به قدرت رسیدند.


شیخ حسن (۷۳۸–۷۴۴ق)

شیخ حسن چوپانی اولین امیر چوپانی بود که بیشتر مورخان او را گرداننده حکومت و ابوسعید بهادرخان را بازیچه دست وی می‌خوانند. بعد از مرگ ابوسعید در ۱۳ ربیع‌الثانی ۷۳۶ هجری، ایلخانان رو به سقوط می‌رفتند و بر اثر همین اتفاقات، شیخ حسن از فرصت استفاده کرده و حکومتی در بخشی از ایران تشکیل داد. وی در ۷۴۴ هجری به دست زن و چند تن از کنیزانش کشته شد.

ملک اشرف (۷۴۴–۷۵۸ق)

ملک اشرف چوپانی فردی مال‌اندوز و سفاک بود و در دوران حکومتش، تبریز دچار وبای شدیدی شد و از اعتبار افتاد. علمای تبریز که از ظالمیت او به تنگ آمده بودند، به نزد جانی‌بیک حاکم مغول دشت قبچاق رفتند و از او کمک خواستند. جانی‌بیک به تبریز لشکر کشید و در جریان تعقیب و گریزهایی، ملک اشرف را اسیر و به اصرار حاکم شروان کشتند.


رنگ آبی محدوده حکومت چوپانیان
پایتخت: تبریز


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.


قلمرو مغولان


ایلخانان یا ایلخانیان نام سلسله‌ای مغول است که از سال ۶۵۴ تا ۷۵۰ ه‍.ق معادل ۱۲۵۶ تا ۱۳۴۹ میلادی در ایران حکومت می‌کردند و فرزندان چنگیزخان مغول بودند. لشکریان چنگیزخان نخستین بار در سال ۶۱۸ ه‍.ق معادل ۱۲۲۱ میلادی به خراسان حمله نمودند. چنگیزخان در سال ۱۲۲۵ میلادی به مغولستان بازگشت و در آنجا درگذشت. سال ۱۲۵۱ م. منگو یا منگل، خان بزرگ یا قاآن، بر آن شد تا با اعزام برادرانش هولاکو و قوبیلای (کوبلاخان) به ترتیب به ایران و چین پیروزی‌های مغولان را تحکیم و تکمیل کند. هولاکو با فتح ایران سلسله ایلخانیان ایران و قوبیلای با فتح چین سلسله یوان چین را بنیان نهادند. ایلخانان یعنی خانان محلی و غرض از این عنوان آن بوده‌است که سمت اطاعت ایلخانان را نسبت به قاآنان می‌رسانند و این احترام همه وقت از طرف ایلخانان ایران رعایت می‌شده‌است. فتح ایران به دست هلاکوخان پیامدهای مهمی چون پایان کار اسماعیلیان و انقراض خلافت عباسیان در پی داشت. ایلخانان در ابتدا دین بودایی داشتند اما به تدریج به اسلام گرویدند. ایلخانان مسلمان خود را سلطان نامیده و نام‌های اسلامی برگزیدند.


در طی همان روزهایی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزها ماوراءالنهر گسترش می‌داد و خلیفه بغداد، الناصر لدین الله، برای رویارویی با توسعه قدرت او در جبال و عراق بر ضد محمد خوارزمشاه توطئه می‌کرد حدود ۶۱۳ ق / ۱۲۱۶ م»، در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاه، قدرت نوخاسته‌ای در حال شکل‌گیری بود که به تدریج به درون مرزها می‌خزید و خود را برای تهدید و تسخیر آماده می‌کرد. با این حال، خلیفه و سلطان در کشمکش‌ها و مناقشات ی خویش، آن را در نظر نگرفتند یا آن قدر در محیط بسته افکار ی و حشمت قدرتشان غرق شده بودند، که حضور این نیروی ویرانگر را اصلاً نمی‌دیدند یا به عبارتی دیگر در مجموعه مناسبات ی عصر، آن را وزنه‌ای به‌شمار نمی‌آوردند. اما این نبردی عظیم و ویرانگر که از نواحی صحرای گوبی و جبال تیانشان به سوی ماوراءالنهر می‌خزید و از همان ایام فاجعه‌ای عظیم را تدارک می‌دید، دولت نوخاسته مغول بود که ظرف چند سال، هم به دولت پر آوازه خوارزم پایان داد، و هم به خلافت بغداد. پیشروی مغولان به درون ایران از جانب ماوراءالنهر مغول که در آن روزها عنوان اتحادیه طوایف تاتار، قیات، نایمان، کرائیت و تعداد دیگری از طوایف بدوی نواحی بین ترکستان، چین، و سیبری به‌شمار می‌رفت، پیشروی خود را از سوی مرزهای فرارود (ماوراءالنهر) آغاز کرده بود. این طوایف که به قول برخی مورخان، هونهای جدید» به‌شمار می‌رفتن، اگر هم در واقع نوادگان هون‌های قدیم نبوده باشند، اما وارث مهارت آنها، در جنگجویی، تیراندازی، و سلحشوری به‌شمار می‌آمدند. با وجودی که هونهای جدید هشتصد سال پس از هون‌های قدیم پا به عرصه تاریخ گذاشتند، با این وصف خاطره فجایع آن‌ها را در تاریخ زنده کردند. به‌طوری‌که اینها نیز مانند همان مهاجمان باستانی، از اعماق بیابانهای گوبی و سرزمین‌های اطراف چین و سیبری برخاستند، و با ولع و آزمندی بی‌سابقه‌ای، مدت زمانی کوتاه، بخش عمده‌ای از دنیای متمدن در قلمرو اسلام را، به ویرانی و نابودی کشیدند. به‌طوری‌که گذشت هشت سده، هیچ گونه تغییری در خُلق و خوی و رفتار معیشتی و اجتماعی آن‌ها پدید نیاورد، چنان‌که همچون هونهای قدیم، در زیر چادرهای نمد یا در هوای آزاد بیابانها سر می‌کردند و در کنار شتران، گوسفندان، و اسبان خویش عمر را سپری می‌کردند.


پرچم ایلخانان به نقل از اطلس کاتالان


تموچین فرمانروای بی‌رقیب طوایف مغول

وقتی تموچین، سرکرده یک تیره از این طوایف با پیروزی بر اقوام مجاور، اندک اندک تمامی اقوام مغول را فرمانبردار ساخت و از جانب سرکردگان قبایل قوم قوریلتای»، خان بزرگ خوانده شد. او سپس با لقب چنگیز خان، در مدت زمانی کوتاه هیبت و خشونتش مایه وحشت تمامی نواحی مجاور شد، به عنوان خان محیط یا خان اعظم، فرمانروای همه این طوایف شد. به‌طوری‌که چندی بعد نیز قبایل اویرات و قنقرات را فرمانگزار خویش کرد و بدین گونه خان اعظم سایر قبایل اطراف را به جنگ یا به صلح زیر فرمان خویش گرفت


قتل فرستاده چنگیز به دربار ایران و گریپذیری جنگ


مسیرهای لشکرکشی سرداران ایلخانی به ایران

چنگیز خان تجارت با شاه خوارزم را وسیله‌ای برای برقراری رابطه بین دو دولت ساخت. به‌طوری‌که نخستین سفیر سلطان خوارزم در جلوی دروازه پکن به حضور خان رسید و بر ضرورت توسعه مناسبات تجاری بین مغول و قلمرو سلطان تأکید کرد و آن را لازمه توسعه مناسبات دوستانه و صلح‌آمیز اعلام نمود.

در جریان سفر هیئت پانصد نفره بازرگانی مغولان که از میان مسلمانان انتخاب شده بودند، قتل‌عام همگی این تجار و سؤ تدبیرهای بعدی سلطان، جنگ بین دو کشور را اجتناب ناپذیر ساخت. در ابتدا این کاروان بازرگانانی توسط حاکم شهر اترار در مرزهای شرقی امپراتوری خوارزمشاهیان به ظن جاسوسی مورد حمله قرار گرفته و دستگیر شدند. سپس چنگیز خان سه سفیر شامل دو مغول و یک مسلمان به درگاه علاءالدین محمد خوارزمشاه فرستاد با درخواست آزادی کاروان بازرگانان مغول و نیز قتل حاکم اترار به عنوان تنبیه. پادشاه دو سفیر مغول را سر تراشید و سر از گردن سفیر مسلمان جداکرد و سر وی را به همراه دو سفیر مغول به نزد جنگیزخان بازگرداند. از طرفی خان مغول که از سؤ رفتار سلطان خوارزم به خشم آمده بود در ۶۱۴ ق / ۱۲۱۷ م، به ایران لشکر کشید. به‌طوری‌که یورش وحشیانه مغول، فرار مفتضحانه سلطان از مقابل وی، و رفتن از شهری به شهر دیگر را به‌دنبال داشت. ویرانی این تهاجم را چند برابر نمود. مغولان به هر دیار که وارد می‌شدند به کشتار نفوس، غارت اموال و ویرانی کامل شهر و آبادی‌ها می‌پرداختند. به نحوی که در کوتاه مدتی ماوراءالنهر، خراسان و عراق عرصه کشتار و ویرانی مغولان شد و مقاومت جلال الدین منکبرنی نیز نتوانست از ادامه هجوم چنگیز خان جلوگیری کند. ده سال حضور این قوم وحشی، بخش‌های عظیمی از ایران را به ویرانی و تباهی کشاند. تا این که عاقبت چنگیز در بازگشت به مغولستان در ۶۲۴ ق / ۱۲۲۷ م، درگذشت و فاجعه عمیق انسانی را در پس این حادثه باقی گذاشت.


ورود نسل تازه مغولان به ایران به سرکردگی هلاکوخان

چهل سال پس از این ماجرا، نوادگان مغول در موکب سپاه هلاکوخان دوباره به ایران آمدند. اما اینان با اعقاب خویش چنگیز خان، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشی‌گری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر می‌رسیدند. لشکرکشی هلاگو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشه‌ای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راه‌گذار لشکر آماده و حتی پل‌ها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت و اسماعیلیه ضرورت دارد و آن‌ها می‌بایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بی‌نقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبه مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آن‌ها در ایران به‌شمار می‌آمدند، از بین بردارد.

سقوط قلعه الموت و برچیده شدن اسماعیلیه

برچیدن قدرت اسماعیلیه در ایران با مشکل و مقاومتی جدی رو به رو نشد و با سقوط قلعه الموت در ۶۵۴ ق، دولت خداوندان الموت به پایان راه رسید. از سوی دیگر خلیفه عباسی، علی‌رغم کوشش‌هایی که در ترساندن مغولان از عواقب شوم درافتادن با خاندان عباسیان انجام داد، نتوانست از حرکت هلاکو به بغداد جلوگیری کند، چرا که به زودی تختگاه عباسیان به محاصره افتاد. به همین دلیل مستعصم خلیفه ناچار به اردوگاه هلاکو آمد، این امر نیز مانع غارت و کشتار بغداد نشد. خلیفه و اولادش نیز با عده کثیری از رجال دولت به قتل رسیدند. بدین گونه خلافت عباسیان نیز فرو پاشید، هر چند سپردن امارت بغداد و عراق به عطا ملک جوینی، که از والیان مسلمان بود، تا حدی در کاهش آثار فروپاشی خلافت عباسی و کشتار بغداد مؤثر واقع شد.

بازگشت هلاکوخان به مغولستان پس از گشودن بغداد

پس از گشودن بغداد، برانداختن حکومت‌های شام، فلسطین و مصر در دستور کار هلاکو خان قرار گرفت. اما این نیت با مرگ برادرش منگو قاآن - خان مغولستان - که وی حکومتش را از وی داشت، هلاگو را به ترک شام و عزیمت به مغولستان وادار کرد.

هلاکو در آبادی ویرانیهایی که لشکرکشیهای او، موجب آن شده بود، اهتمام ورزید. به‌طوری‌که تعدادی ابنیه از جمله معبد بودایی در خوی، قصری در دامنه جبال آلاغ، و رصد خانه‌ای در مراغه ساخت.


توسعه علوم در عهد مغولان


غازان خان حاکم مغول در حال خواندن قرآن


هجوم مغول به ایران در سال ۶۱۶ه‍. ق، موجب ویرانی بسیاری از مراکز و نهادهای علمی و فرهنگی ایران گردید؛ اما پس از یک دوره فترت فرهنگی، دوباره برخی از شاخه‌های دانش، هم‌زمان با حاکمیت ایلخانان مغول و به همت اندیشمندان ایرانی، شکوفا شدند.

در عصر آن‌ها طب، اخترشناسی و ریاضیات در ایران توسعه یافت. به‌طوری‌که عدم توجه این قوم به زبان فارسی نیز با اظهار علاقه زیادی که به تاریخ نشان می‌دادند جبران شد. چرا که کتاب‌های تاریخی قابل ملاحظه‌ای در این دوره به فارسی تدوین شد که جامع التواریخ (تاریخ رشیدی) در آن میان شاید نخستین تجربه موفق در نگارش دسته جمعی و گروهی تاریخ بود. به علاوه توجه برخی از این ایلخانان به ایجاد بناهای عظیم و آبادانی، در خاطر نسلهای بعدی به منزله جبران گذشتهٔ اخلاف وحشی این قوم در ایران بود، چنان‌که پیدایش سبک تلفیقی ممتاز در تاریخ معماری ایران، نتیجه کوشش‌های برخی از این امیران بود.


پایان کار مغولان

دوران ایلخانان هر چند با نظم و انضباط آغاز شد، اما در بی‌نظمی و هرج و مرج مقاومت ناپذیری پایان یافت. به‌طوری‌که تجربه حکومت ایلخانان در ایران دگرگونی اجتماعی جالبی را در تاریخ به معرض آزمون آورد. این که در فاصله دو نسل، ایلخانان اسلام آوردند، تجربه انحلال قوم فاتح را در فرهنگ قوم مغلوب یک بار دیگر در تاریخ ایران به صورت یک واقعیت تسلی بخش و قابل اعتماد به منصه ظهور رساند. سلاله یک قوم مهاجم سرانجام در طی دو نسل، مدافع قلمرو ایران شدند که از آن در برابر تهاجمات دیگران و هجوم بیگانگان جانانه دفاع کردند. ارتباط آنهادست کم شروع جالبی برای روابط بازرگانی شرق و غرب شد.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



خوارزمشاهیان نام خاندان ترک نژادی است از غلامان ترکان سلجوقی، که در نهایت سلجوقیان را کنار زده و بر تخت سلطنت ایران نشستند. آنها قبایل ترک زبانی بودند که در اطراف دریاچه خوارزم (آرال)، سیردریا و آمودریا می‌زیستند که از سال ۴۷۷ تا ۵۹۸ خورشیدی، برابر با ۴۹۱ تا ۶۱۶ قمری، و ۱۰۹۸ تا ۱۲۱۹ میلادی بر ایران فرمانروایی کردند.

جغرافیای خوارزم

خوارزم با نام‌های خوراسیمه و خوراسیما در منابع ذکر شده‌است که این سرزمین پس از حملهٔ مغول به ایران، خیوه نامیده شد. محققان دربارهٔ واژهٔ خوارزم، تعاریف گوناگونی ارائه داده‌اند؛ برخی از آن‌ها معتقدند که خوار» به‌معنای پایین» و رزم» به‌معنای زمینِ پَست» است. عده‌ای دیگر از پژوهشگران، خوار را به‌معنای خورشید» گرفته‌اند و خوارزم یعنی سرزمینی که خورشید از آن بالا می‌آید. خوارزم به‌علت مجاورت با رود جیحون و موقعیت تجاری و بازرگانی آن، سرزمینی حاصلخیز بود و به‌دلیل اینکه بر سر راه کاروان‌ها قرار داشت، اقوام و گروه‌های مختلفی را به‌سوی خود جذب کرد.

در مورد حدود جغرافیایی خوارزم، نظرات مختلفی ارائه شده‌است. بدون شک، خوارزم، ماورالنهر و خراسان بزرگ، سه سرزمین جدا از هم بوده‌اند ولی بعضی از منابع جغرافیایی اسلامی، این سه سرزمین و بخشی دیگر، خراسان و خوارزم را یکی دانسته‌اند.

تاریخ خوارزم

به گفته ابوریحان بیرونی اولین خاندانی که بر خوارزم حاکمیت یافتند، فرزندان سیاوش بودند؛ اما اولین سلسله که به عنوان خوارزمشاه در این منطقه قدرت یافت، آل آفریغ بود که حکومت آنان از ۳۰۵ قمری / ۹۱۷ میلادی تا ۳۸۵ قمری / ۹۹۳ میلادی ادامه داشت. خاستگاه تاریخی و نسب خوارزمشاهیان افریغی در هاله‌ای از ابهام ناشی از روایت‌های اسطوره‌ای قرار گرفته‌است. منابع به جز آثار الباقیه از بیرونی اطلاعی در این باب نمی‌دهد. بنابر گفته بیرونی آل آفریغ از نسل کیخسرو هستند و سر سلسله خود را آفریغ معرفی می‌کنند. در سال ۳۸۵ قمری / ۹۹۳ میلادی امیر ابو العباس مأمون بن محمد با کشتن ابوعبدالله بن احمد حکومت آنان را منقرض کرد و حکومت مامونیان بر سر کار آمد. مأمون لقب خوارزمشاه را برای خود انتخاب کرد و بدین گونه دومین سلسله خوارزمشاهی یا آل فریغون تأسیس شدند. ابوعلی مأمون بر اثر اختلافاتی که با سپه سالارانش داشت به قتل رسید و پسرش ابوالحسن جایگزین او شد. قدرت‌گیری ابوالحسن مصادف با آغاز کار محمود غزنوی در سال ۳۸۸ قمری / ۹۹۸ میلادی و سقوط سامانیان همزمان شد ابوعلی ابتدا به جانبداری از اسماعیل منتصر شاه پرداخت اما با شکست و قتل او به سمت غزنویان متمایل شد و خواهر محمود غزنوی، به نام حره ختلی را به همسری خود درآورد. با مرگ ابوالحسن برادرش ابوالعباس بر تخت نشست. او بر تداوم ت همکاری با غزنویان ادامه داد اما در آن زمان قدرت سلطان محمود افزایش یافته‌بود و از یک قدرت کوچک محلی تبدیل به امپراتوری بزرگی شده‌بود. این شرایط باعث تنش‌هایی در دربار خوارزمشاه شد؛ که در نهایت موجب قتل ابوالعباس و حمله سلطان محمد به خوارزم شد.

در سال ۴۰۸ قمری / ۱۰۱۷ میلادی سلطان محمود غزنوی سپاهی به خوارزم روانه کرد؛ پس از تصرف آن همراه غلامان بسیاری که به اسارت گرفته‌بود به غزنین بازگشت؛ سلطان اداره خوارزمشاه را به یکی از سپهسالاران خود، به نام ابو سعید آلتونتاش سپرد و وی لقب خوارزمشاه یافت. آلتونتاش و پسرانش تا سال ۴۳۲ قمری / ۱۰۴۰ میلادی سلسله کوتاه مدت خوارزمشاهی را تشکیل دادند. پس از شکست غزنویان از سلاجقه خوارزم ابتدا تابع خراسان شد. در زمان ملکشاه سلجوقی سرزمین خوارزم به طشت‌دار» دربار سپرده شد تا هزینه طشت‌دار خانه را تأمین کند؛ بدین ترتیب سرزمین خوارزم به جد خاندان خوارزمشاهی انوشتکین غرچه رسید اما والی از سوی انوشتکین خوارزم را اداره می‌کرد؛ تا در دوره برکیارق سلجوقی حکومت خوارزم به قطب‌الدین محمد فرزند انوشتکین غرچه سپرده شد و بدین ترتیب بنیان حکومت خوارزمشاهی و قدرت یابی این خاندان آغاز شد.

آغاز کار خوارزمشاهیان

نوشتکین غرچه نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سلجوقیان خریداری شد.

این غلام رفته رفته در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد.

نوشتکین صاحب ۹ پسر بود که بزرگ‌ترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت.

پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید ۴۷۷ خ. / ۴۹۱ ق. / ۱۰۹۸ م.» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد.

بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب‌الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد.

پسرش اتسز هم که بعد از او در ۵۰۷ خ. / ۵۲۲ ق. / ۱۱۲۸ م. به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیری‌های متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند.

چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان ۵۳۵ خ. / ۵۵۱ ق. / ۱۱۵۶ م.» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان ۵۴۲ خ. / ۵۵۸ ق. / ۱۱۶۳ م.» و ماوراءالنهر ۵۳۷ خ. / ۵۵۳ ق / ۱۱۵۸ م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یابد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند.


مسیر لشکرکشی‌های سرداران و پادشاهان خوارزمشاهی


میراث سلجوقی در اختیار خوارزمشاهیان

بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید.

در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نیتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد.

رویارویی علاء الدین محمد با خلیفه عباسی

بیست سال ۵۹۶–۶۱۶ ق / ۱۲۰۰–۱۲۱۹ م» فرمانروایی علاءالدین محمد خوارزمشاه به طول انجامید. سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیانِ عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‌شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.

رویارویی با مغولان

در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای فرارودان (ماوراءالنهر) گسترش می‌داد، خلیفهٔ بغداد — الناصر الدین بالله — برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود.

در آن سوی مرزهای شرقیِ قلمروِ خوارزمشاهیان، قدرت نوخاسته‌ای در حال طلوع بود.

مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‌ای از طوایف بَدَوی یا بدوی‌گونه خود را برای حرکت به سوی فرارودان آماده می‌ساختند اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات یِ سلطانِ خوارزمشاه و خلیفه بغداد نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد.

در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده می‌شد از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به‌طوری‌که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی‌ماند ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیهٔ تباه‌شده و در یک کلام ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش بازمی‌گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنیِ آن نابود شده بود.

دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که می‌توانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در استبداد مطلق، ماجراجویی‌های شاهانه و تنگ‌نظری‌های مذهبی و ی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کارگردانان و از همه مهم‌تر مردم محروم نمود.

در کل علل سقوط خوارزمشاهیان را می‌توان در چند مورد زیر خلاصه کرد:

  • خوارزمشاهیان مغولان را اقوامی پست می‌دیدند و به همین دلیل به حمله آن‌ها به قلمرو شمال غربی توجه نکردند.
  • دخالت‌های بسیار نابجا و قدرت نامحدود و نفوذ فوق‌العاده ترکان خاتون.
  • آرایش دفاعی نیروهای خوارزمشاهیان در شهرها.
  • از بین رفتن حکومت قراختاییان توسط سلطان محمد که ایران را با امپراتوری مغول همسایه ساخت.

فرمانروایان خوارزمشاهی

  • نوشتکین غرچه متوفی ۴۹۱ ه‍. ق.
  • قطب‌الدین محمد از ۴۹۱ تا ۵۲۱ ه‍. ق.
  • اتسز خوارزمشاه از ۵۲۱ تا ۵۵۱ ه‍. ق.
  • ایل ارسلان از ۵۵۱ تا ۵۶۸ ه‍. ق.
  • سلطانشاه (پسر ایل‌ارسلان) متوفی ۵۸۹ ه‍. ق.
  • علاءالدین تکش (پسر ایل‌ارسلان) از ۵۶۸ تا ۵۹۶ ه‍. ق.
  • علاءالدین محمد و ترکان خاتون از ۵۹۶ تا ۶۱۷ ه‍. ق.
  • جلال الدین منکبرنی از ۶۱۷ تا ۶۲۸ ه‍. ق.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



Seljuqs Eagle.svg

عقاب دوسر، به‌عنوان نماد توسط بیشتر حاکمان سلجوقی شامل کی‌قباد یکم استفاده می‌شد


دودمان سلجوق (سلاجقه، آل‌سلجوق)، دودمانی بودند که در سده‌های پنجم تا ششم هجریقمری، بر بخش‌های پهناوری از آسیای غربی و آسیای صغیر نظیر ایران، روم، افغان، شام، ارمن، گستره‌های عرب و ترک و دیگر نقاط وسیع فرمان می‌راندند. مؤسس این سلسله طغرل بیک نام داشت که خود از نوادگان سلجوق بود و با شکست سلطان مسعود غزنوی، در نیشابور بر تخت نشست.

سلطنت دودمان سلجوق دو دوره متمایز داشت، یکی دوره اقتدار که عصر سه پادشاه نخستین آنان یعنی طغرل، آلب ارسلان و ملکشاه را شامل است و دیگر دوره ضعف و انحطاط که پس از مرگ ملکشاه آغاز می‌گردد. سلطنت سلاجقه بزرگ که پایگاه‌شان خراسان بود تا سال ۵۵۲ برقرار بود، و بعدها در نتیجه بروز اختلافات بر سر جانشینی میان شاهزادگان، اقتدار مرکزی از میان می‌رود، و در نتیجه سلطنت آنان به چند قسمت تجزیه و تقسیم می‌گردد: بدین ترتیب سلجوقیان سوریه تا اوایل قرن ششم و سلجوقیان عراق و کرمان و کردستان تا اواخر سده ششم و سلجوقیان آسیای کوچک تا اواخر سده هفتم در قلمرو خود حکمرانی داشتند.

در زمان سلطان ملکشاه سلجوقی این قلمرو به اوج اقتدار رسید. این محدوده از شرق تا ماوراءالنهر و از غرب تا دریای مدیترانه امتداد یافت. واپسین شاه این سلسله از سلجوقیان عراق عجم و طغرل سوم نام دارد.

سلجوقیان زبان فارسی را زبان رسمی و درباری قرار دادند و وزیران این دوره به‌ویژه عمیدالملک کندری و خواجه نظام‌الملک توسی خدمات مهمی به این زبان و عمران و آبادانی شهرها و گسترش فنون و دانش‌ها نمودند.

نیاکان دودمان سلجوقی

خاندان سلجوقی را از بازماندگان یکی از قبایل ترکان اوغوز می‌دانند. اوغوزها قبیله‌ای از ترکان، شامل بر ۲۲ طایفه بودند که این طوایف، خود متشکل از شعبه‌ها و تیره‌هایی بود. قسمتی از تاریخچهٔ این قوم، با روایت‌هایی اساطیری و داستانی همراه است اما برای روشن شدن تبار آنان، ذکر می‌گردد. بنابر روایات اسلامی، فرزند ارشد نوح، که یافث نام داشت، از سوی پدر عهده‌دار مشرق، ترکستان و نواحی اطراف آن شد و یافث که صحرا نشین بود، در اصطلاح ترکان، اولجای خان نام گرفت. جانشین اولجای خان که پادشاهی بزرگ بود، دیب یاوقوخان نام داشت و پسرانی با نام‌های قراخان، اورخان، گورخان و کرخان داشت، که قراخان جانشین پدر شد و اوغوز که ترکان اوغوز خود را منسوب به او می‌دانند، فرزند قراخان بود. دربارهٔ کودکی اوغوز روایت‌هایی مطرح شده که مجال بیان آن در این مقاله وجود ندارد اما دربارهٔ اقدامات او روایت است که اعمالش سبب نزاع او با پدر و عموهایش شد که پس از کشته شدن آنان، اوغوز به مدت ۷۵ سال به نزاع و درگیری با ایل عموهای خود پرداخت و پس از شکست آنان بر ولایت‌هایشان تسلط یافت و سپس به جهانگشایی پرداخت. نوادگان و بازماندگان اوغوز که شامل طوایف و قبایل متعدد می‌شدند، در طی چندین قرن به جنگ و کشمکش‌های درونی در میان اتحادیه‌های مختلف و حکومت‌های ترک و نزاع‌های و روابط بیرونی با امپراتوران چین و اطراف پرداختند و پس از گسترش اسلام و هجوم اعراب به نواحی شرقی، با آنان تماس پیدا کرده و دچار کشمکش‌هایی در ابتدا و روابطی در ادامه با آنان گشتند. آنان مدتی با اختیار و زمان‌هایی نیز تحت سلطهٔ امپراتوران چین یا حاکمان متعدد، به گذران زندگی پرداختند. ترکان اوغوز علاوه بر این که در امپراتوری گوک-ترک، برجسته‌ترین جایگاه را دارا بودند، از موقعیتی ویژه در اتحادیه تو-کیو نیز برخوردار بودند.


سردیس یک شاهزاده دوره سلجوقیان


خان‌های ترک بر اساس کتیبه‌های اورخون، از دودمان ترک‌های اوغوز یا توقوز اوغوز بودند. در برخی دیگر از روایات، منبع تأسیس امپراتوری ترکان را شخصی به نام بومین می‌دانند. بر اساس اطلاعات همین کتیبه، اتحادیه توقوز اوقوز با دارا بودن نه قبیله، وسیع‌ترین بخش مغولستان را تحت سیطرهٔ خود داشتند. علاوه بر این موارد، در کتیبه‌های اورخون که یادگار قرن هشتم میلادی هستند، دربارهٔ شکل‌گیری و ساختار درونی یک دولت ترک و عناوین و منصب‌های متعدد و غیره سخنانی رانده شده و یک دورهٔ پنجاه ساله از تاریخ ترکان که شامل ۶۸۰–۶۳۰ میلادی می‌باشد نیز تشریح شده‌است. دولت ترکان در قرن ششم، دارای تفاوتی واضح نسبت به دیگر دولت‌های چادرنشین بودند که مشتمل بر اطاعت از یک دودمان فرمانروا به جای اطاعت از یک شخص بود. در کتیبه‌های ینی سئی نیز برای نخستین بار، از اتحادیهٔ آلتی اغوز که مشتمل بر شش قبیلهٔ اوغوز بودند، یاد شده‌است، که این کتیبه‌ها در قرن هفتم به نگارش درآمده‌اند.

در اواخر سدهٔ دوم هجری (هشتم میلادی) اوغوزها راه مهاجرت به سمت غرب را در پیش گرفتند و از مسیر استپ‌های سیبری از طرف جنوب غرب تا دریاچهٔ آرال و مرزهای ماوراءالنهر و از طرف شرق تا رود ولگا و جنوب روسیه پیشروی کردند. سرانجام اوغوزها در استپ‌های شرق دریای خزر اسکان گزیدند و فرمانروایشان که به یبغو شهرت داشت، بر قلمرویی مشتمل بر بخش‌های انتهایی رود سیحون (سیر دریای سفلی) تا رود ولگا، مسلط گشت. قلمرو اوغوزها را در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) از دریای خزر تا حوزهٔ میانی سیحون (سیر دریا) دانسته‌اند. هنگام تسلط ترک‌های اوغوز بر حوزهٔ پایینی سیر دریا، که خارج از سیطرهٔ سامانیان قرار داشته، مهاجرانی از ماوراءالنهر با رضایت ترکان بومی، سه شهر مسلمان‌نشین شامل جند، خووارا (خواره) و ینگی کنت (یانگی کند) به معنای ستگاه جدید را بنا نمودند که این شهرها تحت حکومت اوغوزهای غیرمسلمان قرار داشتند. ینگی کنت که در مصب رود سیحون واقع بود، پایتخت زمستانی یبغوی اوغوزها بود. استقرار اوغوزها در سرحدات و حاشیه‌های شمالی قلمرو سامانیان که مصادف با قرن چهارم هجری صورت پذیرفت، مقدمهٔ حوادث تاریخی فوق‌العاده مهم در دهه‌های بعدی و نقطهٔ آغاز حضور اوغوزها در صحنهٔ تاریخ اسلام به صورت واضح و روشن بود.


سکه شیر و خورشید نشان دوره سلجوق


پیشینهٔ نخستین سلجوقیان

تاریخ ی و نظامی ترکان سلجوقی با ورود سلجک (سلجوق) به درگیری‌های ی و نظامی در سرزمین‌های واقع در شمال شرق دریای خزر و شمال ماوراءالنهر که مصادف با نیمهٔ دوم سدهٔ چهارم هجری بوده‌است، آغاز شد. سلجوق فرزند شخصی بود که دقاق، تقاق یا یقاق یا لقمان نام داشت. دقاق به تمریالیغ که به معنای سخت کمان است، شهرت داشت و عده‌ای از منابع او را با واسطهٔ ۳۳ نسل، به افراسیاب بن پشنگ (شاه اساطیری ترکان) می‌رسانند، که عده‌ای از مورخان این نسب‌نامه را ساختگی می‌دانند. دقاق از اعضای طایفهٔ قنق که خاستگاه فرمانروایان اوغوز بود، به‌شمار می‌رفت و از امیران معتبر یبغو بود. روایتی نیز خدمت آنان در درگاه شاه خزران را بیان می‌دارند. سلجوق به علت مقام ارجمند دقاق در حکومت یبغوی اوغوزها، پس از پدر و از جانب یبغو، عهده‌دار سمت سوباشی (فرماندهی لشکر) شد. پس از مدتی روابط میان یبغو و سلجوق به علل مختلفی که منابع بیان می‌دارند و به‌طور کلی مشتمل بر افزایش روزافزون قدرت سلجوق، حسادت و فتنه‌انگیزی همسران یبغو و حسادت یبغو به قدرت و مقام سلجوق می‌باشد، رو به تیرگی نهاد و موجب شد سلجوق به اجبار به همراه یاران و احشامش، در سدهٔ چهارم هجری (واپسین دههٔ سدهٔ دهم میلادی) به سوی جند متواری گشت. در آنجا وی به همراه خاندانش به دین اسلام گروید و سلجوق مذهب حنفی اختیار نمود که در نتیجه، خاندان سلجوقی و زیردستانشان نیز به مذهب حنفی گرویدند. او را نخستین فرد از از ترکمانان اوغوز می‌دانند که اسلام اختیار کرده‌است. البته عده‌ای از محققان به واسطهٔ نام‌های فرزندان سلجوق که شامل میکائیل، موسی و اسرائیل می‌باشد، او را یهودی یا مسیحی نستوری مذهب می‌دانند، که این فرضیه نمی‌تواند قابل تکیه باشد زیرا اسامی یاد شده، اسلامی هم می‌باشند. سلجوقیان دو مرتبه در سال را به سفر مشغول بودند و نخست سفر زمستانی به نور که در نزدیکی بخارا واقع بود و دیگری نیز سفر تابستانه به سغد که در نزدیکی سمرقند قرار داشت، را شامل می‌شد. آنچه به حقیقت نزدیک‌تر می‌نماید این است که ایل سلجوقی پس از وصول به حدود و مرزهای ماوراءالنهر و استقرار در آن مکان، از مذهب شمنی ترک و مغولی خود فاصله گرفته و به اسلام گرویده‌اند. از اقدامات او پس از ست در جند و پذیرش اسلام، از نجات ساکنان بخش سفلای سیردریا از خراجی که بر عهدهٔ آنان بود، خبر داده‌اند که بر همین اساس، روابط نزدیک و تنگاتنگی میان مسلمانان ساکن این منطقه و بازماندگان سلجوق برقرار گشت. سلجوق، در سن ۶۷ یا ۱۰۰ سالگی و در شهر جند وفات یافت و در همان مکان نیز به خاک سپرده‌شد.


قلمرو سلجوقیان در دوران سلطان ملکشاه یکم سلجوقی


ورود سلجوقیان به ماوراءالنهر را پس از درگذشت سلجوق یا در زمان حیات وی و به رهبری پسرانش، می‌دانند. روایات در باب تعداد فرزندان سلجوق و نام آنان، متفاوت است، اما سه نام در تمام روایات تکرار شده‌اند که شامل اسرائیل، موسی یبغو و میکائیل می‌باشند. دو نام دیگر نیز بر طبق بعضی روایات شامل یونس و یوسف می‌باشند. عده‌ای وارثان سلجوق را متشکل از چهار پسر به نام‌های اسرائیل، موسی بیغو، یونس یا یوسف و میکائیل می‌دانند. پس از سلجوق پسرانش، اسرائیل، موسی یبغو و میکائیل به همراه فرزندان میکائیل که طغرل‌بیک و چغری‌بیک بودند، وارد چرخهٔ نزاع‌ها و درگیری‌هایی که در ماوراءالنهر و خوارزم در جریان بود، شدند و در خدمت کسانی مانند سامانیان که به آنان اطمینان برخورداری از مراتع برای احشامشان را می‌دادند، درمی‌آمدند و حتی در برابر دیگر ترکان پایداری می‌کردند. در اواخر دورهٔ سامانیان وقایعی روی داد و عده‌ای از ترکان برای جنگ به دیگر ترکان، در ابتدا به امیر سامانی یاری رسانده و دشمنانش را شکست دادند اما در ادامهٔ راه به سامانیان خیانت کرده و از آنان روی گردانیدند که بحث‌هایی پیرامون نقش خاندان سلجوق و دیگر ترکان در این زمینه شکل گرفته که در بعضی انگشت اتهام به سمت سلجوقیان دراز شده و در بعضی دیگر آنان را تبرئه کرده‌اند. پس از گذر از دورهٔ سامانیان، سلجوقیان به اطاعت از قراخانیان روی آوردند و در خدمت آنان درآمدند و به زندگی کوچ‌نشینی خود ادامه داده و قدرت خود را افزایش دادند. آل سلجوق با شخصی از قراخانیان به نام علی تگین همکاری کردند و او را در تصرف بخارا در سال ۴۱۱ هجری، یاری رساندند و سپس بزرگان سلجوقیان به وصلت با دختر علی تگین اقدام نمود که به دریافت جایگاهی ممتاز در حکومت علی تگین منجر شد.

از سمت دیگر، محمود غزنوی با بهره‌گیری از اغتشاشاتی که در قلمرو قراخانیان در جریان بود و به بهانهٔ رهایی بخشیدن ستم‌دیدگان از ظلم علی تگین و در حقیقت با محقق نمودن آرزوی خویش و حضور در آن سوی جیحون و سرکوب علی تگین که بر بخارا و سمرقند تسلط داشت، به آن ناحیه لشکرکشی نمود که با ورود او به ماوراءالنهر، علی تگین به بیابان‌ها گریخت و متحدش اسرائیل بن سلجوق نیز پنهان گشت. بر اساس روایات مختلف، اسرائیل با وقوف یمین الدوله به مخفیگاهش دستگیر شد و به سوی غزنین و سپس به سمت هند فرستاده شد و تا پایان عمر در آنجا بود. اما بنابر دیگر روایات موجود، محمود یکی از برادران را برای حضور در بارگاهش دعوت نمود که اسرائیل به علت تقدم و ارشد بودن، به این دعوت رفت و در آغاز نیز محمود با او به گرمی و مهربانی و با احترام برخورد نمود و لشکریان فراوانش را نیز بازگرداند اما با اطلاع بر قدرت روزافزون سلجوقیان و تعداد پرشمار آنان، او را که رهبر سلجوقیان بود، به همراه یارانش دستگیر نمود و در قلعه‌ای در هند جای داد که اسرائیل در همان‌جا جان سپرد. محمود برای جلوگیری از شورش و قیام سلجوقیان، به آنان اطمینان داد که این واقعه تصادفی و موقتی است و به زودی رفع می‌گردد. خاندان سلجوقی نیز در ابتدا قصد خروج بر علیه محمود را داشتند اما به واسطهٔ پیام او و همچنین قدرت و هیبت محمود غزنوی از این کار منصرف گشتند.


هنر دوره سلجوقی، پارچ تزئین نقره و قیر


ترکمانان از سلطان محمود غزنوی درخواست نمودند تا به آنان اجازه دهد در خراسان ساکن شوند و از امکانات محیطی آن بهره‌مند گردند، زیرا در مکانی که حضور داشتند، از تنگی چراگاه و ستم امیران در عذاب بودند. محمود نیز به واسطهٔ لشکر قدرتمند خویش، غرور خود و تصور منهدم شدن قدرت سلاجقه با مرگ رهبرشان، نصایح و م‌های اطرافیانش را نادیده گرفت و به ترکمانان اجازهٔ حضور در خراسان را ابلاغ نمود. ترکمانان به واسطهٔ این اجازه از رودخانهٔ جیحون عبور نمودند و در بیابان سرخس، فراوه و باورد ست گزیدند. روایتی نیز اقامت آنان میان نسا و ابیورد را مطرح می‌کند. یکی از مخالفان سرسخت این تصمیم محمود، ارسلان جاذب امیر طوس بود که به مخالفت علنی با این تصمیم پرداخت اما محمود به هشدارهای او وقعی ننهاد و او را سختگیر خواند. عده‌ای نیز نیروی قابل اتکای ترکمانان و درآمد حاصل از حضورشان در خراسان را از دلایل موافقت سلطان محمود با این امر، بیان می‌دارند. بدین ترتیب ترکمانان در خراسان اسکان یافتند و از چراگاه‌های گسترده و نعمت‌های فراوان آن بهره جستند اما پس از مدتی به چپاول و طغیان اقدام نمودند. مردم از آنان شکایت به سلطان محمود بردند و سلطان نیز ارسلان جاذب را فرمان به سرکوب آنان داد اما او نتوانست بر اوضاع مسلط شود در نتیجه سلطان در نامه‌ای دیگر او را سرزنش نمود اما ارسلان خواستار حضور سلطان محمود در آنجا جهت سرکوب ترکمانان گشت و محمود نیز با آزردگی و خشم فراوان در سال ۴۱۹ هجری به سمت طوس حرکت کرد. سلطان پس از دیدار با ارسلان در جریان مشکلات و وقایع قرار گرفت و نیرویی فراوان را در اختیار ارسلان قرار داد تا ترکمانان را سرکوب نماید و ارسلان نیز در در نبردی در نزدیکی رباط فراوه، آنان را شکست داد. در جریان این شکست عده‌ای از ترکمانان کشته و عده‌ای اسیر شدند و بقیه نیز به سوی بلخان، دهستان گریختند. ترکمانان با وجود این شکست سخت کاملاً از میان نرفتند و در انتظار نشستند تا بار دیگر به سرزمین‌های گذشته بازگردند. پس از مرگ سلطان محمود، ترکمانان امیدوار شدند که به خراسان بازگردند و در این راه با نامه‌نگاری‌هایی به سلطان مسعود و قبول تعهداتی، وارد آن سرزمین‌ها گشتند. ترکمانان پس از مدتی اقدامات خود را از سر گرفتند و به تاخت و تاز و غارت در خراسان پرداختند. یکی از مواردی که موجب پیشرفت کار آنان شد، عدم توجه کافی سلطان مسعود به خطر واقعی آنان و تمرکز مسعود بر روی هند بود که در پایان موجب شکست سنگین مسعود و سقوط سلسله‌اش و مرگ او گشت. ترکان سلجوقی در چندین جنگ در ایالات مختلف به رویارویی با مسعود پرداختند و هر بار او یا عاملانش را دچار هزیمت نمودند.

طغرل‌بیک

ابتدای سلطنت سلجوقیان را باید با خطبه سلطنت برای رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکاییل بن سلجوق (طغرل بیک) در تاریخ شوال ۴۲۹ هجری در نیشابور دانست.

طغرل به کمک ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف به سالار پوژکان، که همواره در دستگاه قدرت طغرل باقی‌ماند، به نیشاپور واردشد و سلطنت را آغازکرد.

طغرل برای خود اسمی عربی به نام، ابوطالب رکن‌الدین محمد را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تأیید خلیفه عباسی قرار گرفت.

طغرل وزیری با کفایت که او را هم رده خواجه نظام‌الملک طوسی می‌دانند به نام عمیدالملک کندری داشت و ت و تدبیر او به طغرل یاری بسیار رساند.

طغرل‌بیک در سال ۴۳۳ به شهر ری وارد شد و این شهر را آباد کرده و به‌پایتختی برگزید.

او سرانجام در رمضان ۴۵۵ هجری بعد از ۲۶ سال سلطنت در سن هفتاد سالگی در ری درگذشت و در مکانی که به برج طغرل (در ابن بابویه) معروف‌است دفن‌شد.

آلپ‌ارسلان

عضدالدوله محمد آلپ ارسلان بن جغری (۴۵۵–۴۶۵هجری) بعد از مرگ عمویش طغرل به سلطنت رسید و وزارت را به عمیدالملک کندری سپرد. اما بعد از مدتی آلپ ارسلان به تحریک رقیب عمیدالملک (خواجه نظام الملک طوسی) او را به قتل رساند و نفوذ او به خواجه نظام الملک طوسی منتقل شد.

بیش‌تر عمر آلب ارسلان در جنگ با عیسویان سپری شد. او به قصد گسترش اسلام به ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمین در سال ۴۶۴ با حملهٔ ارمانیوس دیوجانوس -امپراتور روم- مواجه شد.

آلب ارسلان در نبرد ملازگرد، رومیان را به سختی شکست داد و امپراتور ارمانیوس دیوجانوس را دستگیر کرد. مورخان این جنگ را مقدمهٔ تسخیر بیت‌المقدس و آغاز جنگ‌های صلیبی می‌دانند.


گستره حکومت سلجوقیان در آسیا

آلب ارسلان سرانجام به دست فردی به نام یوسف الخوارزمی که در جنگ آلپ ارسلان با حاکم تاوغاچ دستگیر و زندانی شده بود به سختی مجروح شد و بعد از چهار روز جان سپرد. تاریخ‌نگاران چنین ذکر می‌کنند که آلپ ارسلان پیش از مرگ چنین گفته‌است: دیروز در روی تپه‌ای بودم و زمین را می‌نگریستم که زیرپای ارتشم به لرزه درمی‌آمد. در این هنگام به خود گفتم حاکم این جهان منم، چه کسی است که می‌تواند با من مقابله کند. خداوند غرور مرا دیده و جان مرا به وسیلهٔ یک اسیر گرفت».

ملکشاه

ملکشاه پسر آلپ‌ارسلان، بعد از مرگ پدرش به کمک خواجه نظام‌الملک به سلطنت دست یافت. او به کمک فراست و دانایی خواجه نظام‌الملک توانست به تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان سلجوقی مدعی غلبه کند.

او موفق به توسعه سرزمین‌های تحت سلطه سلجوقیان شد. از متصرفات او می‌توان به بازپس‌گیری اورشلیم از فاطمیون مصر و انطاکیه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیای صغیر و شام از دیگر محدوده‌های تحت تصرف او می‌باشند.

حکومت ملکشاه که در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، پس از برکناری خواجه نظام‌الملک و روی کار آمدن تاج‌الملک قمی، حرکتی رو به زوال در پیش گرفت.

عاقبت، خواجه نظام‌الملک در نهاوند بدست یکی از اسماعیلیان به نام ابوطاهر اوانی در سال ۴۸۵ هجری کشته شد. البته بنا به روایتی دیگر، خواجه نظام الملک به دست یکی از غلامان خود و به تحریک تاج الملوک که پیشکار ترکان خاتون همسر زیبای ملکشاه بود، با ضربت دشنه کشته شد.

ملکشاه نیز در همان سال و تنها سی و پنج روز پس از مرگ خواجه نظام الملک، در حالی‌که در بغداد مهمان خلیفه عباسی بود، دچار زردی گردید و زندگی را بدرود گفت.

انشعاب در حکمرانی سلجوقیان

سلجوقیان از همان آغاز پیروزی بر غزنویان، ولایت‌های کشور را بین سران خود تقسیم کردند. دارالملک (پایتخت) هر کدام از سلاجقه بدین شرح بود: جغری بیگ شهر مرو، موسی یبغو بست در سیستان و هرات، قاورد شهذ کرمان، طغرل شهر ری، ابراهیم ینال شهر همدان، قتلمش گرگان و دامغان، و امیر یاقوتی ابهر، زنگان (زنجان) و آذربایجان را ولایت و مرکز حکومتی خود قراردادند.

یه علت گسترش حکومت سلاجقه، ملکشاه، کشور را به ایالات و ولایات مختلف تقسیم کرده بود و هر ولایت را یکی از شاهزادگان، امراء یا اتابکان اداره می‌کرد.

اینان به علت دوری از اصفهان، پایتخت آن عهد و قدرتی که ملکشاه به آن‌ها داده بود، بعد از مدتی شروع به تشکیل حکومتی جدا و مستقل کردند.

سلسله خوارزمشاهیان به دست انوشتکین غرجه که یکی از امراء بود تأسیس شد.

اتابکان نیز برای خود دم از استقلال زدند. در کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم بوجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال کردند.


File:فضای شتر خان یا تالار استبل در کاروانسرای دیر گچین استان قم - کاروانسرای ساسانی 03.jpg

فضای شترخان یا تالار اسطبل کاروانسرای دیر گچین با معماری دوره سلجوقی

سلطان محمد

سلطان محمد را می‌توان آخرین پادشاه سلجوقیان دانست که بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. پس از اینکه ملکشاه زندگی را بدرود گفت بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی درگرفت.

. ابتدا بین دو پسر او محمود و پسر بزرگ برکیارق جنگ بر سر تاج و تخت سر گرفت. این جدال عاقبت در اصفهان با پیروزی محمود به پایان رسید و برکیارق زندانی شد. اما بعد از مدتی محمود بر اثر بیماری آبله در گذشت و قدرت دوباره به برکیارق برگردانده شد.

محمد پسر دیگر ملکشاه که در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر به شورش علیه برادر خویش برداشت. بجز جنگ اول که در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد به پایان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد که عاقبت با صلح بین دو برادر به پایان رسید. اما برکیارق در سال ۴۹۸ هجری یک سال بعد از صلح با برادرش محمد در گذشت و امور به محمد منتقل شد.

سلطان محمد امور مربوط به خراسان را به برادر خود سنجر واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را به عهده گرفت. شام، آسیای صغیر و عراق عرب بخاطر از بین رفتن قدرت خلفای عباسی در فرمان او بود.

سلجوقیان در شرق ایران

بعد از آنکه سلطان محمد در گذشت سلطنت ایران تقریباً به دو قسمت تقسیم شد: سلجوقیان شرق به دست سلطان سنجر برادر سلطان محمد و سلجوقیان غرب به دست محمود. سلطان سنجر در دوران سلطنت خود کشمکش‌های فراوانی را پشت سر گذاشت، اما قسمتی از کشور یعنی خراسان به پایتختی مرو را کاملاً در اختیار خود داشت.

عاقبت سنجر در سن ۷۲ سالگی و بعد از تقریباً ۶۲ سال سلطنت در سال ۵۵۲ هجری زندگی را بدرود گفت. سنجر برای خود جانشینی نداشت و خواهر زاده‌اش رکن الدین محمود به جای او بر تخت نشست.

اما در سال ۵۷۷ هجری به دست یکی از سرداران سلجوقی نابینا شد و اواخر حیات خود را در زندان به سر می‌برد.

بدین‌سان، حکومت سلجوقیان شرق ایران با مرگ سلطان سنجر از بین رفت.

  • بطور کلی علل زوال خاندان سلجوقیان عبارتند از:
  1. جنگ‌های داخلی و نبردهای درون‌طایفه
  2. ملوک الطوایفی و تجزیه قلمرو
  3. ناتوانی مردم به دلیل مالیات‌های بسیار
  4. تضعیف نیرو و روحیه ارتش

طغرل بن ارسلان سلجوقی

طغرل فرزند سلطان ارسلان‌شاه ملقب به رکن الدنیا، طغرل سوم»، پس از مرگ پدر بر اریکه پادشاهی نشست. وی در آغاز پادشاهی با تدبیر و اندیشه و کفایتمندی وزیر خود بر مشکلات و سختیها فائق آمد و توانست برای مدت یک دهه آسوده‌خاطر امارت کند. او بر رقیبان خود مانند اتابک ایلدگز، عثمان قزل ارسلان، خلیفه ناصرالدین بالله (حاکم بغداد وقت) و چندی سلطان تکش خوارزمشاه پیروز شد و از مشهورین و دلاوران تاریخ سلسله سلجوقی است.

در پی مناشقات پی در پی با سلطان تکش خوارزمشاه پس از چندی، بار دیگر او علیه طغرل سوم برخاست و رهسپار عراق شد. طغرل نیز از همدان بیرون آمده و در روز بیست و چهارم جمادی الثانی ۵۹۰ ق، از ری به آهنگ مبارزه با تکش، سپاه خود را در برابر سپاه خوارزمشاهیان به صف آورد. نهایت، به سبب خیانت فرماندهان و بزدلی سپاهیان سلجوقی، طغرل یکه و تنها در میدان باقی ماند. دشمنان نیز او را محاصره کرده و به قتل آوردند.

و بدین سبب با مرگ او، سلسله سلجوقیان در ایران فرو پاشید.

اوضاع اداری کشور

نظام دیوانی مهمترین بخش حکومت سلجوقی بود. وزرا اکثراً از نخبگان عصر سامانی بودند که بعد از سقوط غزنویان در ایران به سلجوقیان پیوستند تا ارزشهای فرهنگی خود را حفظ کنند. به همین دلیل مقام وزیر وظایف بسیاری را بر عهده داشت همچون وظایف مالی، وظایف نظامی، وظایف قضایی و مذهبی و وظیفه تصدی و تشریفات. اما مهمترین و اصلی‌ترین وظیفه وزرا حفظ روابط حسنه بین خلیفه و سلطان بود (خلیفه قدرت عرفی و مذهبی و سلطان قدرت ی را داشت)

امرا و فرماندهان سلجوقی مرکب از فرماندهان نظامی و حکام ولایات بودند که آن‌ها را می‌توان به سه گروه تقسیم کرد: آنهایی که در درگاه سلطان بودند، آنهایی که زمیندار بودند و آنهایی که آواره بودند.

یکی از مقام‌هایی که با قدرت‌گیری سلجوقیان دچار تحول شدید شد، منصب قاضی بود. رئیس قاضیان قاضی القضات نام داشت که در پایتخت توسط سلاطین سلجوقی انتخاب می‌شد.

اوضاع مدنی

یکی از خصیصه‌های مهم وضع اجتماعی عصر سلجوقی هجوم دسته‌های ترکمن به شهرها و روستاهای ایران بود. یکی از مهمترین نیازهای مردم شهرها از طریق فراورده‌های دامی تأمین می‌شد.

کشاورزی اصلی‌ترین منبع درآمد دولت بود که وزیر مسئولیت افزایش آن را داشت.

اصلی‌ترین مالیات‌ها در عهد سلجوقی عبارت بود از: مالیات ارضی، مالیات مراتع و مالیات احشام.

فرهنگ

بنیادگذاری مدارس نظامیه، در بغداد، بلخ، نیشابور، اصفهان و ایجاد کتابخانه‌ها و خانقاه‌ها و مدارس گوناگون از کوشش‌های فرهنگی این دوره‌است.

نویسندگان و مشاهیری مانند: امام فخر رازی، امام محمد غزالی، ابوالفرج بنجوزی، شیخ شهاب الدّین سهروردی، امام الحرمین جوینی و امثال آنان نیز در این روزگار می‌زیستند.

زبان فارسی در این دوره رواج کامل یافت و بیشتر پادشاهان سلجوقی در گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و سخن فارسی و تشویق و ترغیب شعرا و نویسندگان فارسی‌زبان کوشش فراوان کردند.

پادشاهان سلجوقی برخی خود شعر می‌سرودند، چنان‌که ملکشاه سلجوقی هم اشعار فارسی حفظ داشت و هم خود به فارسی شعر می‌گفت و همچنین طغرل سوم آخرین پادشاه این سلسله شاعر فارسی گوی بوده‌است.

گروهی از شاعران این دوره هم‌چون امیرالشعرا معزی، انوری و خاقانی و نظامی در شمار استادان و پیشکسوتان بزرگ شعر و ادب فارسی قرار گرفتند و سخن‌سرایان و نویسندگان دیگری که در این دوره از پشتیبانی شاهان و وزیران سلجوقی برخوردار بودند عبارتند از: ابوالفضل بیهقی، خواجه عبدالله انصاری، اسدی طوسی، حکیم ناصر خسرو، عمر خیام، سنایی، جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی و دیگران… شعر فارسی در این روزگار پیشرفت‌هایی کرد و سبک ویژه‌ای به نام سبک عراقی در آن پدید آمد.

هم‌چنین در دوران سلجوقی آثاری چون کتاب الابنیه عن حقایق الادویه» در داروشناسی و مفردات دارو زادالمسافرین» ناصرخسرو در حکمت نظری و کیمیای سعادت غزالی در حکمت عملی به فارسی نوشته شدند؛ ولی کسانی چون زَمَخشَری و شهرستانی، نیز در این دوره کتب فراوانی به زبان عربی که در واقع زبان دینی به‌شمار می‌رفت تألیف کردند.

هنر در دوران سلجوقیان

نوآوری‌های معماران ایرانی در این دوره از هند تا آسیای صغیر، نتایج و پی‌آمدهای وسیعی دربرداشت؛ و هنرمندان در گسترهٔ وسیعی از هنرها، شامل نساجی و سفالگری، عاج کاری، فکاری با ویژگی‌های منطقه‌ای آثار ماندگاری را خلق کردند.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



دولت غَزنَوی یا غزنویان (۹۷۵–۱۱۸۷ م) (۳۴۴ ه‍.ق - ۵۸۳ ه‍. ق) یک حکومت ایرانی ترک تبار و مسلمان در بخشی از شرق خاورمیانه و جنوب آسیای میانه بود. اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تأیید خلافت عباسی بود. شهرت این حکومت در جهان، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در هندوستان انجام داده‌است.


از آنجا که غزنویان نخستین پایه‌های شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند. بنیانگذار این دودمان سلطان محمود غزنوی بود. پدران او از خانات ترک بودند که در خراسان می‌زیستند نام‌آورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند. پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی بستر حوزه فرمانروای‌اش به بخش‌هایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد. حکومت غزنویان هند از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسی‌سرا از اهمیت بالایی برخوردار است.

بنیان‌گذاری

در اواخر حکومت سامانیان یکی از سرداران ترک به نام آلپتکین کوشید با همدستی عده‌ای دیگر، یکی از اعضای خاندان سامانی به نام نصر بن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و پسر عموی وی یعنی منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست. پس از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنین در افغانستان شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.

دولت سامانی که حکومتی ضعیف بود و از سمت فرارود (ماوراءالنهر) نیز با حکومت مسلمان و ترک‌نژاد ایلک‌خانیان درگیر جنگ بود به ناچار البتکین حاکم غزنین پذیرفت. البتکین تا پایان عمر خود در شهر غزنین اقامت گزید اما دولتی که وی بنیاد نهاد پس از آن به علت انتساب به شهر غزنین به حکومت غزنویان مشهور گشت.


یکی از نامدارترین جانشینان البتکین داماد وی سبکتکین بود. سبکتکین با نشان دادن شایستگی خود به بزرگان ترک توانسته بود پشتیبانی و اعتماد آن‌ها را به خود جلب کند. همگام با این دگرگونی‌ها در غزنین، دولت سامانی به ضعیف‌ترین زمان خود رسیده بود و دچار مشکلات پرشماری بود. سبکتکین ضمن اعلام وفاداری به حکومت سامانی برای سرکوب سرداران یاغی خراسان راهی آن دیار گردید و توانست اوضاع را تا اندازه‌ای به نفع سامانیان آرام کند. سامانیان نیز به پاسداشت این خدمت وی، نه تنها وی را در مسند حکومت غزنین استوار کردند بلکه اداره خراسان را نیز به پسر وی محمود واگذاردند و سلطان محمود نیز با سود جستن از امکانات این منطقه پهناور و آباد توانست بر قدرت خویش بیفزاید. محمود پس از درگذشت پدر به حکومت غزنین دست یافت.


در همین اوضاع و احوال ایلک‌خانیان به فرارود تاختند و با تصرف بخارا و پایتخت سامانیان و سرزمین‌های جنوب آمودریا به عمر این دودمان پایان دادند و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد. خلیفه عباسی نیز وی را مورد تأیید قرار داد. دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولت‌های پیرامون و افزون کردن متصرفاتش گذشت. وی در بیشتر این نبردها پیروز میدان بود و علت نیز علاوه بر استفاده وی از سپاه کارآمد و مجهز که ویژه توجه خود سلطان محمود به امور نظامی بود، درگیری‌ها و ضعف داخلی دولت‌های پیرامون نیز افزون بر علت شد که وی راحت‌تر به پیروزی برسد. مثلاً سلسله آل بویه دچار تجزیه شده بود و دولت آل زیار در محدوده گرگان حاکمیت ضعیفی داشت. بازماندگان صفاریان نیز در سیستان دچار اختلافات خانوادگی بودند و هندوستان نیز در شرق باوجود ثروت انبوهش دارای یک وحدت ی نبود.

اهمیت هندوستان برای غزنویان

مسیر لشکرکشی‌های سلطان محمود

یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشی‌های مداوم به هندوستان بود. علل این اقدام آن‌ها اولاً این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکده‌ها و معابد هندوهای آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه می‌آوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود. علت بعدی این بود که هندوستان کشوری کافر از نظر مسلمانان بود و لشکر کشی غزنویان به آنجا تلاشی در جهت گسترش اسلام وانمود می‌کرد و مخصوصاً از نظر دولت عباسی جهاد در برابر کفر بود که مشروعیتی را برای حاکمان غزنه به بار می‌آورد. همچنین این لشکر کشیها باعث مشغول بودن سپاه غزنویان می‌شد که اگر این سپاه بی‌کار می‌ماندند باعث ایجاد مشکل و بحران در دستگاه غزنویان می‌گشت.

این حملات مداوم سپاه غزنویان به هند باعث شد که اسلام در آن شبه قاره گسترش یابد و همچنین باعث گشت قدرت دفاعی این کشور به علت حملات پی در پی رو به زوال گذارد و راه برای حملات بعدی غزنویان باز شود.

فتح سومنات

سکه ضرب شده به نام سلطان مسعود

یکی از بزرگترین فتوحات سلطان محمود در هند فتح سومنات بود که بزرگترین و مهم‌ترین بت هندوستان بود و طولش به پنج متر بالغ می‌شد. هندوان دسته دسته به زیارت این بت می‌رفتند و صدها برهمن نیز به دعای وی مشغول بودند. این بت آنچنان برای هندوان با ارزش بود که حتی معتقد بودند دریا نیز وی را می‌پرستد و جزر و مد را نشانهٔ همین پرستش می‌دانستند. جواهرات فراوانی نذر این بت می‌شد و حتی صدها روستا وقف این بت بود.

تا قبل از اینکه غزنویان به سومنات حمله کنند، برهمنان هندو برای توجیه بی‌قدرتی بت‌هایی که به دست سپاه غزنویان نابود می‌شد می‌گفتند که این بتان مورد قهر سومنات هستند. هنگامی که سپاه ۳۰ هزار نفری ترکان غزنویان به قصد سومنات حرکت کردند هندوان به پای سومنات افتادند که جلوی سپاه محمود را بگیرد اما سومنات برای جلوگیری از نابودی خود نیز توانایی کاری را نداشت ٬و بدستور محمود نابود شد و ثروت معبد نیز به غنیمت گرفته شد.

پس از محمود تا پایان دودمان

بعد از مرگ محمود برای به حکومت رسیدن میان دو پسرش یعنی محمد و مسعود اختلاف بوجود آمد و بعد از کشمکش‌هایی مسعود توانست پیروز شود و به حکومت برسد اما چون حس می‌کرد کارگزاران پدرش با به حکومت رسیدن وی مشکل دارند، در صدد کنار گذاشتن آن‌ها برآمد. در این زمان کارگزاران دستگاه غزنوی به دو دسته تقسیم شده بودند یک دسته پدریان یعنی طرفداران سلطان محمود و دیگران پسریان که هواداران مسعود بودند.

از جمله پدریانی که سخت مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفت ابو علی میکال معروف به حسنک وزیر بود که چون از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود به ناچار برای از سر راه برداشتن وی، او را به انحراف مذهبی متهم نمود که شرح آن در تاریخ بیهقی آمده‌است؛ و سپس وی را دار زد و اموالش را مصادره نمود. این اقدام وی ضربه مهلکی بر پیکره دودمان غزنویان وارد کرد؛ زیرا وی با این کار هم خود را از داشتن کارگزاران مجرب محروم ساخت و هم وجه خود را در میان مردم که می‌دانستند علت اصلی بر دار کردن حسنک چیست، خراب نمود.

مسعود غزنوی نیز مانند نیاکان خود حمله به هند را در سرلوحه کارهایش قرار داد اما دیگر از آن ثروت‌های افسانه‌ای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینه‌ها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نیتی مردم به ویژه مردم خراسان شد؛ و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند وی از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل ماند. پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود گشت؛ و در نهایت در سده ششم هجری غوریان، آخرین بقایای غزنویان (خسروملک) را نیز از بین بردند.


دو جام پیدا شده در نیشابور متعلق به دوران غزنویان که در موزه متروپلیس نیویورک نگهداری می‌شود


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.


آل بویه یا بوییان یا بویگان (۳۲۰–۴۴۷ ق / ۹۳۲–۱۰۵۵ م) از دودمان‌های دیلمی زیدی مذهب شیعه پس از اسلام است که در بخش مرکزی و غربی و جنوبی ایران و عراق فرمانروایی می‌کردند و از دیلم در لاهیجان گیلان برخاسته بودند. ایشان از جمله استقلال طلبانی بودند که بعد از سلطه اعراب بر ایران برای برگشت عزت ایران و ایرانی تشکیل دولت و کشور مستقل دادند. نام پدر آل بویه شجاع بود و سه پسر به نام‌های علی، حسن و احمد داشت که هر سه از جملهٔ سر دمداران تشکیل دولت و کشور آل بویه بودند و هر یک به سویی لشکر کشیدند. احمد نیز به عراق و بغداد حمله و خلیفهٔ عباسی را سرنگون کرد ،همزمانی این مقدمات و انقلابات و تشکیل دول ایرانی برابر بود با بی لیاقتی و بی کفایتی خلافت عباسیان که همین امر باعث فروپاشی این سلسهٔ عرب شد .البته قبل از هنگامه‌هایی مبنی بر تشکیل دول ایرانی داخل پهنهٔ ایران ،شورش‌ها و استقلال خواهانی چون ابومسلم خراسانی یا بابک سردار آذربایجانی بود که هیچ یک به تشکیل دولت و کشور نینجامید. از آنجا که آل بویه مذهب شیعه داشتند، می‌شود این سلسله را از آغازگران و مبدیان تبلیغ و تحکیم مذهب شیعه در ایران حساب کرد. از دستاوردهای احمد آل بویه که بنا به امر خلیفه وقت عباسی معزه دوله گفته می‌شد، می توان انتشار علنی عقاید شیعه و نوسازی عتبات و عالیات، امر به تعطیل بودن روز دهم محرم و سوگواری راحت و آشکار علویان و نظام دهی به امور شیعیان، اذان دادن به روش علویان در محل‌هایی که آمار علویان زیاد بود و روشن فکری در مورد دین، علم، هنر و پیشرفت جامعه از جملهٔ دستاوردهایی بود که تا آن زمان هنوز رخ نداده بود. برادران دیگر احمد نیز مانند او دلیر، بی باک و با ت بودند و در هیچ لشکرکشی و بعد از آن وحشی گری صورت نپذیرفت و تمام جنگ آن‌ها داخل میدان جنگ تمام میشد و همین مردانگی و مسلک آن‌ها زبانزد بود. آل بویه تا مدتی برای بدست آمدن اوضاع مملکت داری به ظاهر تحت فرمان خلیفه عباسی بودند و خود خلیفه عباسی نیز از آن‌ها بسیار هراس داشت.

منبع‌شناسی

مهم‌ترین منبع دربارهٔ اوایل حکومت آل بویه، تجارب» ابن مسکویه است. برای دوران میانی آل بویه، به ذیل کتاب تجارب الامم» ابوشجاع محمد روذراوری و تاریخ حلال الصابع» حلال بن محسن صابع و برای دوران آخر آل بویه باید به سراغ منتظم» ابن الجوزی و ابن اثیر رفت.

اطلاعات بیشتری می‌شود از رسائل» عبدالعزیز بن یوسف شیرازی (وزیر عضدالدوله)، المختصر من رسائل ابی اسحاق السابع» ابو اسحاق ابراهیم بن حلال صابع و رسائل الصاحب بن عباد» ابولقاسم اسماعیل صاحب بن عباد (وزیر معیدالدوله) جمع‌آوری کرد.

منابع اولیه دیگر شامل ابن بلخی، ابوبکر محمد بن یحیی صولی، اخبار الراضی بالله ولمتقی بالله او تاریخ الدول العباسیه من سنات ۳۳۲ الی ۳۳۳، نشوار المحاضره» ابو علی محسن تنوخی، دیوان المعید فی الدین»، السیرت المعیدیه» است.

تبار و خاستگاه بوییان

بوییان دودمانی از دیلمیان بودند و به زبانی ایرانی بسیار شبیه به زبان گیلکان صحبت می‌کردند. سرزمین بوییان دیلمستان بود.

دیلمیان ایرانی‌تبار بودند. فراتر از تاریخ ساسانیان، فقط یک داستان ابن الفقیه ذکر کرده که آن هم افسانه گونه است. در عصر ساسانی، چند بار از مردم دیلم سخن به میان آمده‌است. ثعالبی نوشته‌است که پس از تصرف یمن به وسیله حبشی‌ها و گریختن سیف بن ذی یَزَن به ایران و استمداد از انوشیروان، انوشیروان گروهی را به سرداری وَهرَز به یمن فرستاد که دیلمی‌ها هم جز این سپاه بودند. به استناد بلاذری، خسروپرویز چهارهزار دیلمی را به پایتخت آورد و ایشان را جز خادمان و خواص خود قرار داد. این گروه بعد از خسروپرویز در همین مقام باقی‌ماندند تا جنگ قادسیه که در گروه رستم فرخزاد درآمدند. بعد از شکست آن‌ها اسلام را پذیرفتند.


سواره نظام دیلمی

پیشینه

در باختر و مرکز ایران دو دودمان از دیلمیان به نام زیاریان (۳۲۰ ه‍. ق) و آل بویه که هر دو از سرزمین‌های گیلان برخاسته‌اند مرکزی و باختری ایران و فارس را از دست خلفا آزاد کردند. دیلمیان نام قوم و دیلمی نام گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن‌ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آن‌ها واگذاشتند و خود به عنوان خلیفگی و احترامات ظاهری بسنده کردند. این سلسله در سال ۴۴۷ ه‍.ق بدست سلجوقیان و به خاطر اختلاف همیشگی که با آل زیار و دیگر امیران محلی ایرانی داشتند، از میان رفتند. در سال‌های ناتوانی و انحطاط بغداد که فرماندهان ترک و کرد و گیل و دیلم خلیفه را هم در تختگاه وی دست نشانده قدرت و غلبه خویش ساخته بودند، با آن که در ایران اندیشه ایجاد یک قدرت پایدار همراه با زنده ساختن حکومتی مانند حکومت ساسانیان در خاطر بسیاری از داعیه داران این دوره، از گیل و دیلم و طبری شکفته بود، به بار نشستن این آرزو آن هم در یک مدت کوتاه، تا اندازه‌ای تنها برای آل بویه ممکن شد که آن نیز به سبب اختلافات خانگی، تقید به پیروی از دعوت زیدیان و برخورد با آشوب‌های خراسان به نتیجه نرسید، با این حال پایه‌گذار این سلسله علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله و برادر زاده‌اش فنا خسرو بن حسن معروف به عضدالدوله، با وجود محدود بودن قلمرو خویش و با آن که در زمان آن‌ها فرصتی هم برای زنده ساختن فرهنگ باستانی در قلمروشان پیدا نشد، باز استعداد خود را برای بازسازی وحدت و یکپارچگی از دست رفته قرنهای دور نشان دادند. هر چند دولت آن‌ها علی‌رغم پایبندی به رسم دوره با تکیه بر یک پادشاه باستانی مانند بهرام گور هم موفق به ایجاد تعادل پایدار عصر از یاد رفته بهرام در قلمرو یزدگرد نشد، باری طی چندین دهه فرمانروایی آنها، قدرت خلفای عباسی، که پیش از آن نقش فعالی را در تعیین سرنوشت مردم ایران داشت، ناتوان ساخت و بدینگونه عناصر تازه‌ای از نژادها و اقوام گوناگون مردم ایران بار دیگر آنچه را ایران با پیمودن سال‌ها به اعراب و ترکان اهل سُنت واگذاشته بودند، این بار همراه آیین شیعه، دیگر بار، و گرچه برای مدتی کوتاه، به دست آوردند. دولت شیعی آل‌بویه در بخش مهمی از سرزمین ایران حضور داشت.

سه تن از فرزندان بویه که گویا شغل ماهیگیری در گیلان داشتند، به خدمت فرماندهان آل زیار درآمدند. البته، ماکان کاکی هم از آنان حمایت می‌کرد. همچنین، علی»، احمد» و حسن» مورد حمایت مردآویج نیز قرار گرفتند. فتح اصفهان برای مرد آویچ، ظاهراً توسط علی که برادر بزرگ‌تر بود صورت گرفت. پس از قتل مرد آویچ، غلامان ترک از ترس غلامان دیلمی، به خصوص ابوالحسن علی بن بویه به اطراف گریختند و میدان تنها برای دیلمیان خالی ماند. علی بن بویه به همراه برادر خود، احمد که کنیه ابوالحسین داشت به گشایش اهواز توفیق یافت (۳۲۶ ه‍. ق). وی، غلامان ترک را که به سرداری بجکم» در آنجا پناه گرفته بودند گریزاند.


گنبد قابوس، ساخته شده در دوران زیاریان


علی بن بویه پس از به دست آوردن خوزستان، راهی فارس شد و احمد نیز به کرمان روی آورد و به فتح آن سرزمین دست یافت (۳۳۴ه‍. ق). سپس، به بغداد رفت و المستکفی بالله – خلیفه عباسی – را مطیع خود ساخت. خلافت بغداد که پیشرفت‌های برادران بویه را با چشم خود می‌دید، به خاطر دیدگاه برخی از وزیران خود، از جمله ابن مقله» با آنان از در سازش درآمد و لقب ویژه برای آنان فرستاد که علی را عمادالدوله» و حسن را رکن الدوله» و احمد را معزالدوله» نامید. همان معزالدوله بود که در بغداد دستور داد سب آل علی موقوف شود و مراسم عزاداری ماه محرم را برپا داشت. به خصوص، در ایام عاشورای سال ۳۵۲ ه‍. ق؛ که جمع کثیری در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد، مردم آن روز آب ننوشیدند و در بازارها خیمه پر پا کردند و بر آن خیمه‌ها پلاس آویختند و ن بر سر وروی خود می‌کوفتند. از این زمان رسم زیارت قبور ائمه شیعه رایج گردید و بغداد به دو قسمت مهم شیعه نشین (کرخ) و سنی نشین تقسیم شد (۳۶۳ ه‍. ق). همچنین، مقام نقابت علویان هم در زمان آل بویه تأسیس شد. در زمان رکن الدوله بود که مذهب شیعه رسمیت کامل یافت.

امرای حمدانی که به حمایت خلیفه به بغداد تاختند، از معزالدوله شکست خوردند. معزالدوله در سال ۳۳۶ ه‍.ق بصره را تصرف کرد. همچنین در سال ۳۳۷ ه‍.ق به موصل تاخت و ناصر الدوله حمدانی را فراری ساخت. اقامت معزالدوله در سال ۳۵۶ ه‍.ق در بغداد ادامه داشت.

عمادالدوله، برادر بزرگ‌تر، (متوفی به سال ۳۳۸ ه‍. ق) از آنجا که وی پسری نداشت، از رکن الدوله برادرش که در عراق و ری بود در خواست کرد تا پناه خسرو» پسرش را به شیراز بفرستد که جانشین او شود. این پناه خسرو، لقب عضد الدوله» یافت و در شیراز به حکمرانی فارس و بنادر و سواحل خلیج فارس پرداخت. رکن الدوله، مردی با تدبیر بود، او در ۳۵۹ ه‍.ق به کردستان لشکر کشید و حسنویه را وادار به مصالحه کرد. وزیر او، ابوالفتح که فرزند این عمید بود، قرارداد مصالحه را امضاء کرد.


یک ظرف سفالی و لعاب دار متعلق به دوران بوبیان. موزه متروپولیتن موزه هنر نیویورک


رکن الدوله با امرای سامانی، به خصوص ابوالحسن سیمجور که از جانب سامانیان حکومت خراسان را داشت، اغلب در کشمکش بود. تنها وقتی صلح میان این دو خانواده رخ داد که امیر نوح سامانی از دختر عضدالدوله خواستگاری کرد و این ازدواج هم صورت گرفت (۳۶۱ ه‍. ق) تا وقتی معزالدوله زنده بود، میان برادران و خانواده بویه اختلافی نبود. پس از مرگ معزالدوله (۳۵۶ ه‍. ق) که عزالدوله بختیار، پسر معزالدوله جانشین پدر شد اختلافها بالا گرفت. این مرد بیشتر نواحی شرق کرمان را در تصرف داشت و به همین دلیل هم، عضدالدوله در ۳۵۷ ه‍.ق یک لشکر کشی به کرمان انجام داده بود. عضدالدوله پسر رکن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندین بار به جنگ پرداخت. یکی از آن جنگ‌ها در حوالی بغداد بود که طی آن، عزالدوله شکست خورد و به موصل فرار کرد. معروف است وقتی این خبر را به رکن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زیر انداخت و چند روز از خوردن بازماند.

تبار خاندان بویه

در مورد تبار خاندان بویه در میان دانشمندان و تاریخ‌نگاران دیدگاه‌های گوناگون وجود دارد، صابی در کتاب تاجی آورده‌است که نسب بویه به بهرام گور منتهی می‌گردد و بعضی گفته‌اند که بویه از نسل دیلم بن ضبه بوده‌است و ابوعلی مسکویه در کتاب تجارب الامم آورده‌است که پادشاهان آل بویه خود را از فرزندان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی می‌دانند و می‌گویند که در آغاز تهاجم اعراب مسلمان بعضی از اولاد یزدگرد به گیلان رفته و درآنجا ساکن شدند.

ابو شجاع بویه جد آل بویه مردی متوسط الحال و سه پسر داشت: علی و حسن و احمد. هنگامیکه ماکان کاکی بر طبرستان استیلا یافت بویه در جزو خدام او درآمد و پسرانش نیز با اسفار بن شیرویه و مرداویج و وشمگیر پسران زیار، که خود را از نژاد ارغش پادشاه گیلان در عهد کیخسرو می‌دانستند، ملازمت ماکان می‌کردند تا آنکه اسفار بن شیرویه بر ماکان خروج کرد و بر دیلمستان مستولی گردید. اسفار بعد از یکسال کشته شد و مرداویج به جای او نشست. رستمدار، ری، مازندران، قزوین، ابهر، زنجان و طارم را بگرفت و در همدان دست به کشتار اهالی زد و کشتار زیاد هم نمود. مرداویج علی پسر بویه را با برادران به کرج ابودلف (کرهرود) فرستاد و خود عازم اصفهان گردید. در آن زمان مظفر بن یاقوت از جانب المقتدر عباسی حاکم اصفهان بود و به دفع مرداویج پرداخت ولی شکست خورد و به فارس نزد پدرش گریخت. یاقوت پدر مظفر با لشکریان فارس متوجه مرداویج گردید ولی از وی هم چیزی ساخته نشد و تارومار گردید. درین هنگام علی پسر بویه با برادران در ارجان بود که یاقوت دوهزار تن از دلاورترین مردان لشکر خود را به جنگ ایشان گسیل داشت تا بتواند شکستهای پیهم خود و پسرش را جبران کند، درین پیکار نیز بخت یاقوت یاری نکرد آن‌ها نیز از پسران بویه شکست خورده فرار نمودند. پس ازین رویداد علی برادرش حسن را به کازرون فرستاد و حسن پس از تصرف کازرون سپاهی را که یاقوت به جنگ او فرستاده بود بار دیگر شکست داد. در سال ۳۲۲ جنگی سختی میان یاقوت و علی پسر بویه درگرفت، نخست گروهی از سربازان علی به یاقوت پناه بردند ولی یاقوت همه را سر برید، این عمل زشت یاقوت باعث توانمندتر شدن علی گردید زیرا یاران او چنین دیدند در وفاداری به وی استوارتر گردیدند. یاقوت درین جنگ نیز شکست خورد و برادر کوچکش احمد که نوزده سال داشت درین جنگ کشته شد. پس از شکست دادن یاقوت علی وارد شیراز شد و بر فارس مستولی گردید و بدین ترتیب کار خاندان بویه بالا گرفت و بوییان روی کار آمد. علی پسر بویه در شیراز در سرای مربوط به یاقوت نزول کرد. می‌گویند سپاهیان مواجب خود را از وی خواستند و او سخت گرفتار بی‌پولی بود، روزی در سرای خویش در اندیشه و پریشان نشسته بود و دید ماری از موضعی در سقف خانه بیرون آمد و به سوراخی رفت. علی فراشان را بخواست و فرمان داد تا مار را بیرون آورند. چون نیک بگشتند از آن سوراخ راه به اتاق دیگر یافتند که در آن صندوقهای پر از مال بود که ارزش پانصد (پنجصد) هزار دینار داشت. این مال را علی بی‌درنگ در مواجب سربازان مصرف کرد. پس از آن نامه به الراضی بالله عباسی فرستاد و از وی خواست که مقاطعه شهرهای راکه در دست دارد بوی واگذارد و الراضی نیز پذیرفت. در این وقت مرداویج آمادگی حمله به شیراز را داشت که به دست غلامش کشته شد. دیگر کسی در میدان نبود که با پسران بویه رقابت کند. علی از سوی خلیفه بغداد عمادالدوله» و حسن رکن الدوله» و احمد به معزالدوله» ملقب گردیدند.


نقشه آل بویه و دیگر دولت‌های محلی در سال ۹۷۰ میلادی


ت مذهبی آل بویه

آل بویه با اینکه احتمالاً در آغاز شیعه زیدی بودند، هنگامی که به حکومت رسیدند به شیعه دوازده امامی گرایش یافتند. آل‌بویه چون از نسل پیامبر مسلمانان نبودند طبق آموزه‌های مذهب زیدی باید امامی زیدی از نسل پیامبر را برای اطاعت کامل از او به امامت می‌رساندند؛ بنابراین احتمالاً به همین دلیل آنان بعد از رسیدن به حکومت به شیعه دوازده امامی مایل شدند. زیرا ایده یک امام غائب از نظر ی برای بوییان مطلوبتر بود.

به هر ترتیب آنان بطور مستمری مذهب شیعه را تبلیغ نموده و مراسمی مانند محرم و عید غدیر را پاس می‌داشتند. با اینحال آل بویه معمولاً ت‌مدارا و پذیرا بودن با سایر مذاهب مانند اهل سنت را در پیش داشتند. مثلاً آنان بزرگترین تکریم‌ها را برای عبدالله ابن خفیف شیخ کبیر، عالم بزرگ اهل سنت پایتخت (شیراز) بجا می‌آوردند. یا خانقاه برای اهل تصوف می‌ساختند. با این حال آنقدر از لحاظ ی قدرتمند بودند که در تصمیم‌گیری‌های خلفای عباسی دخالت می‌کردند.

در شیراز زمان آل بویه، برخلاف سنت رایج آن زمان غیر مسلمانان مانند زردشتی‌ها مجبور نبودند که علامت مشخص‌کننده به تن داشته باشند یا در محله‌های خاصی زندگی کنند. در زمان آل بویه بازار شهر شیراز در هنگام جشن مهرگان و نوروز نورانی می‌شد و هنگامی که در سال ۳۶۹ هجری مصادف با ۹۸۰ میلادی مسلمانان شیراز علیه زرتشتیان به اغتشاش پرداختند. عضدالدوله لشکری برای تنبیه اغتشاش کنندگان به شیراز فرستاد.

ابن اثیر در حوادث سال ۳۶۳ ه‍.ق گفته‌است که فتنه‌ای بزرگ میان شیعه و سنی در محله سوق الطعام بغداد برخاست. سنی‌ها زنی را سوار بر شتر کردند و او را عایشه نامیدند و ۲ نفرشان خود را طلحه و زبیر نامید. این گروه با گروه دیگر (شیعه) به جنگ پرداخت و می‌گفتند ما با اصحاب علی بن ابی طالب جنگ می‌کنیم. این عمل آنها، شبیه‌سازی جنگ جمل دز دوران خود تلقی شد.

پادشاهان آل بویه

دیالمه فارس

  • عمادالدوله عمادالدوله ابوالحسن علی بن بابویه (۳۲۰–۳۳۸ ه‍. ق)
  • عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو پسر رکن الدوله حسن پسر بویه (۳۳۸–۳۷۲)
  • شرف‌الدوله ابوالفوارس شیرزیل پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو (۳۷۲–۳۷۹)
  • صمصام‌الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو (۳۷۹–۳۸۸)
  • بهاءالدوله ابونصر پسر عضدالدوله ابو شجاع فنا خسرو (۳۸۸–۴۰۳)
  • سلطان‌الدوله ابو شجاع پسر بهاءالدوله ابونصر (۴۰۳–۴۱۵)
  • ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان‌الدوله (۴۱۵–۴۴۰)
  • ملک رحیم ابونصر خسرو فیروز پسر ابوکالیجار (۴۴۰–۴۴۷)

علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله. اولین از سلاطین دیلمی فارس. وی به همراه دو برادر کهتر خویش رکن الدوله حسن و معزالدوله احمد در اوان قیام داعیان علوی در گیلان و طبرستان بر کارداران امرای سامانی، در عداد یاران ماکان بن کاکی سردار دیلمی، درآمد؛ و پس از پریشانی احوال ماکان کاکی، این سه برادر به خدمت مرداویج بن زیار پیوستند و مرداویج مقدم آنان را گرامی داشت و هر کدام را مأمور قسمتی از عراق عجم کرد. از آن جمله علی (عمادالدوله) را نامزد کرج ابودلف کرد. وی در کرج ابودلف (کرهرود) با مردم و عمال مرداویج با مهربانی و مدارا رفتار کرد. سپس به فتح قلاع اطراف کرج پرداخت و به زودی در آن نواحی صاحب قدرت گردید؛ و در سال ۳۲۱ ه'. ق. اصفهان را که در آن هنگام مظفر بن یاقوت بر آن حکومت می‌کرد تسخیر کرد و چند ماهی بیش در آنجا نبود که مرداویج به سبب نگرانی خاطری که از عمادالدوله داشت، برادر خویش وشمگیر را با سپاهی انبوه برای دفع عمادالدوله بدانجا گسیل داشت. علی بن بویه نیز بدون جنگ و ستیز اصفهان را تخلیه کرد، و به ارجان، که ابوبکر بن یاقوت بر آن حکومت می‌کرد، رفت و در ماه ذی حجه سال ۳۲۱ ه'. ق. آنجا را تسخیر کرد؛ و به تدریج تا اواخر این سال سایر نواحی فارس را مسخر ساخت و سرانجام پس از جنگ سختی که با یاقوت حاکم شیراز کرد آنجا را نیز تحت نفوذ خویش درآورد. در این اوان مرداویج دست به تهیه سپاهی عظیم جهت راندن عمادالدوله از شیراز زد، ولی اجل مهلتش نداد و در سال ۳۲۳ به دست جمعی از غلامان ترک خود به قتل رسید و به این ترتیب عمادالدوله از شر دشمنی قوی‌پنجه رهایی یافت. عمادالدوله در سال ۳۲۲ برادر خویش رکن الدوله حسن را مأمور فتح کرمان کرد و او بدون هیچگونه مقاومت از طرف اهالی، کرمان را تصرف کرد و بدین ترتیب دربار خلافت، کلیه متصرفات خود را در ایران از دست بداد. عمادالدوله در سال ۳۲۹ ه'. ق. در حین قلع و قمع شورشیان و مخالفان خویش، تا طبرستان پیش رفت، و در سال ۳۳۱، برادرش احمد، خوزستان را نیز جزء متصرفات آل بویه درآورد. عمادالدوله در سال ۳۳۷ سخت مریض شد و کارها را به برادرزاده خویش عضدالدوله واگذاشت و خود در سال ۳۳۸ درگذشت. عمادالدوله در تمام مدت امارت خود با مردم مهربانی کرد و بساط عدل و انصاف را در سراسر قلمرو خویش گستراند.

با مرگ عضدالدوله دیلمی در شوال ۳۷۲ ق / مارس ۹۸۳ م، بزرگان قوم اعلام وفات او را برای سه ماه به تعویق انداختند و پس از به خاک سپاری جنازه عضدالدوله در نجف، پسرش ابوکالیجار در بغداد به امارت نشست. خلیفه هم او را صمصام الدوله لقب داد محرم ۳۷۳ ق / ژوئن ۹۸۳ م». با امارت صمصام الدوله، اختلاف وی با برادر دیگرش ابوالفوارس شیر دل که فارس را تصرف کرده بود بالا گرفت. نزاع این دو برادر طولانی شد و بعد از حوادث بسیار شرف الدوله غلبه یافت و صمصام الدوله را به زندان انداخت. رمضان ۳۷۶ ق / ژانویه ۹۸۷ م» و دستور داد تا وی را نابینا کنند. با مرگ شرف الدوله ۳۷۹ ق / ۹۸۹ م» برادرش ابونصر ملقب به بهاءالدوله به جای او نشست. بهاء الدوله از همان اوان امارت مواجه با مخالفت برادر بزرگترش صمصام الدوله شد. با این حال، علی‌رغم نابینایی، در فارس به طلب قدرت برخاسته بود و طالب سهم خود از قلمرو پدر بود. سرانجام پس از جنگ‌های پی در پی، بصره و اهواز به همراه فارس به دست صمصام الدوله افتاد و بغداد و نواحی دیگر برای بهاء الدوله ماند. اما فرمانروایی صمصام پس از مصالحه با بهاء الدوله دیری نپایید و خشونت رفتار او با ترکان فارس و بی تدبیریهایی که در حفظ اتحاد دیالمه آن سرزمین کرد موجب تزل قدرتش شد. سرانجام به وسیله پسران عزالدوله بختیار، که از زندان عضدالدوله پس از سال‌ها رهای یافته بودند، به قتل رسید ذی الحجه ۳۸۸ ق / دسامبر ۹۹۸ م» و بهاء الدوله از تهدید و مخالفت او نجات پیدا کرد.

دیالمه ناحیه جبال

  • رکن الدوله حسن پسر بویه
  • مؤیدالدوله ابومنصور بویه پسر رکن‌الدوله حسن پسر بویه
  • فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن‌الدوله حسن پسر بویه
  • مجدالدوله ابوطالب رستم پسر فخرالدوله

دیالمه عراق، خوزستان و کرمان

  • معزالدوله احمد بن بویه
  • عزالدوله فرزند معز الدوله
  • عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو پسر رکن الدوله حسن پسر بویه

بیماری عماد الدوله علی در سال ۳۳۸ هجری قمری او را به فکر آینده حکومتش انداخت و چون خود فرزندی نداشت از رکن الدوله حسن برادرش خواست، فرزندش فناخسرو را به شیراز بفرستد تا او را رسماً ولیعهد و جانشین خود معرفی کند فنا خسرو با آداب و تشریفات سلطنتی مورد استقبال قرار گرفت. عماد الدوله او را برتخت خود نشاند و مردم رسماً به او سلام پادشاهی دادند. عماد الدوله (عموی عضدالدوله) کار را تا بدانجا پیش برد که برای حفظ و تحکیم موقعیت آل بویه و عضد الدوله فرماندهان نظامی را که ممکن بود پس از مرگش از عضد الدوله تبعیت نکرده و طغیان کنند را دستگیر و به قتل رسانید. از جمله آنان می‌توان به شرنگین بن جلیس از سرداران دیلمی اشاره نمود. دوران عضد الدوله اوج قدرت و فرهنگ و هنر و ادب بود او نزد افرادی چون عبدالرحمان بن عمر بن سهل ابوحسین صوفی علم نجوم آموخته بود. او از علی بن حسین معروف به ابن اعلم که علوی بود، آموزش زیج گرفت و از ابو علی فارسی، دستور زبان عربی آموخت وی برای علما و فضلا و ارزش بسیاری قایل بود و در محضر آنان می‌نشست و درمسائل علمی و ادبی به مناظره می‌پرداخت علما در سرای عضد الدوله جایگاه مشخصی داشتند و در آن محل دور از جریانات ی و اختلافات مذهبی به مباحثات علمی می‌پرداختند. پزشکان در دربار وی اهمیت بسیار داشتند ازجمله ابوالحسن محمد طبری که طبیب مخصوص رکن الدوله بود وی حتی برای آموزش پزشکان بیمارستانی در بغداد به نام بیمارستان عضدی ایجاد کرده بودو کتاب‌های بسیاری از یونانی به عربی در این زمان ترجمه شد و به منجمان، ریاضی دانان، معماران، ادیبان و شاعران احترام بسیار روا می‌داشت. شاید بتوان او را مقتدرترین و علم دوست‌ترین پادشاه آل بویه دانست.

  • شرف الدوله ابوالفوارس شیرزیل پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو
  • ابوعلی کیخسرو پسر ابوکالیجار
  • جلال الدوله ابوطاهر پسر بهاءالدوله
  • ملک رحیم ابونصر خسرو فیروز پسر ابوکالیجار
  • قوام الدوله ابوالفوارس پسر بهاءالدوله
  • ابومنصور فولاذستون پسر ابوکالیجار

اسامی حاکمان آل بویه و زمان حکومت آن‌ها

الف- دیالمهٔ فارس

۱- عمادالدوله ابوالحسن علی بن بابویه (۳۲۰–۳۳۸)

۲- عضدالدوله و تاج الملة ابوشجاع پناه خسرو پسر رکن الدوله (۳۳۸–۳۷۲)

۳- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله (۳۷۲–۳۷۹)

۴- صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله (۳۷۹–۳۸۸)

۵- بهاءالدوله ابونصر پسر عضدالدوله (۳۸۸–۴۰۳)

۶- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (۴۰۳–۴۱۵)

۷- عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله (۴۱۵–۴۴۰)

۸- ملک رحیم ابونصر خسروفیروز پسر ابوکالیجار مرزبان (۴۴۰–۴۴۷)

ب- دیالمهٔ عراق و خوزستان و کرمان

۱- معزالدوله ابوالحسن احمدبن بویه (۳۲۰–۳۵۶) درعراق و خوزستان و فارس و کرمان.

۲- عزالدوله بختیار پسر معزالدوله (۳۵۶–۳۶۷) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.

۳- عضدالدوله ابوشجاع پسر رکن الدوله(۳۶۷–۳۷۲) درعراق و خوزستان و فارس وکرمان.

۴- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله درعراق و خوزستان و فارس و کرمان.

۵- بهاءالدوله ابونصر پسر عضدالدوله (۳۷۹–۴۰۳) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.

۶- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (۴۰۳–۴۱۲) در عراق و خوزستان و فارس وکرمان.

۷- مشرف الدوله ابوعلی پسر بهاءالدوله (۴۱۲–۴۱۶) در عراق فقط.

۸- ابوطاهر جلال الدوله پسر مشرف الدوله (۴۱۶–۴۳۵) در عراق فقط.

۹- ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله (۴۳۵–۴۴۰) در فارس از ۴۱۵ و در کرمان از ۴۱۹ و در عراق از ۴۳۵ به بعد.

۱۰- ملک رحیم پسر ابوکالیجار (۴۴۰–۴۴۷) در عراق فقط.

۱۱- قوام الدوله ابوالفوارس پسر بهاءالدوله (۴۰۳–۴۱۹) در کرمان فقط.

۱۲- ابومنصور فولادستون پسر ابوکالیجار (۴۴۰–۴۴۸) کرمان فقط (از ۴۱۹ تا ۴۴۰ کرمان ضمیمهٔ فارس بوده)

ج- دیالمهٔ ری و اصفهان و همدان

۱- رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویه (۳۲۰–۳۶۶) در تمام عراق عجم و کرمانشاه.

۲- مؤیدالدوله ابومنصور پسر رکن الدوله (۳۶۶–۳۷۳) در اصفهان و از ۳۶۹ در ری و همدان و گرگان و قسمتی از طبرستان.

۳- فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله (۳۶۶–۳۸۷) در ری و همدان و از ۳۷۳ مالک ولایات مؤیدالدوله.

۴- مجدالدوله ابوطالب رستم پسر فخرالدوله (۳۸۷–۴۲۰) در ری فقط.

۵- شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله (۳۸۷- حدود ۴۱۲) در همدان فقط.

۶- سماءالدوله ابوالحسن پسر شمس الدوله (حدود ۴۱۲–۴۱۴) در همدان فقط.»

اوضاع اداری

بوییان که تجربه چندانی در حکومت داری نداشتند، دولت خود را بیشتر با روش دولت عباسی اداره می‌کردند؛ بنابراین اصلاحات چندانی در نظام اداری پدید نیامد.

وزیر:

وزرای عهد بوییان اکثراً از افراد دانشمند زمانه خود بودند که توسط حاکمان آل بویه به منصب وزارت رسیدند. تأثیر اعمال وزرا در هر شاخه از حکمرانان آل بویه متفاوت بود. در شاخه بوییان جبال به دلیل آرامش منطقه و حضور وزرای دانشمند علم پیشرفت کرد و در شاخه بوییان فارس و خوزستان و عراق اختلافات داخلی و فروش مقام وزارت دردسر ساز بود

حاکمان آل بویه بعد از عهد عضد الدوله دو وزیر داشتند. یکی وزیر شیراز و یکی وزیر بغداد. اهمیت هر دوی این شهرها و تمایل عضد الدوله برای حفظ شیراز به عنوان پایتخت دلایل اصلی این امر بودند.

دیوان‌ها:

دیوان‌ها در عهد بوییان بدون برنامه‌ریزی عمل می‌کردند و تغییر سریع و مکرر کارکنان از جمله خصوصیات دیوان‌ها در عهد بوییان بود. رئیس دیوان‌های حکومتی صاحب الدیوان نام داشت که بیشتر به عنوان نایب وزیر شناخته می‌شد.

دیوان‌های عهد بوییان عبارتند از:

دیوان خراج: رسیدگی به عواید ایالات بود.

دیوان هزینه: رسیدگی به خرج دربار، امور مربوط به خزانه سلطنتی و ضرب سکه

دیوان رسایل: صدور دستورهای حکومتی و برقراری ارتباطات داخلی و خارجی

دیوان برید: خبررسانی و بر قراری ارتباط

دیوان قضا: امور قضایی و رسیدگی به اختلافات و دعاوی مردم

دیوان سواد: دیوانی برای رسیدگی به اوضاع مناطق بین دجله و فرات

دیوان سپاه: امور نظامی و جنگی

علم و فرهنگ

دوران حکومت آل بویه عصر پیشرفت علم و ادب بود. حاکمان آل بویه علاقه خاصی به اهل علم داشتند و به خصوص از شعرا و علمای حکمت استقبال می‌کردند.

در اوایل عهد بوییان علم چندان رونقی نداشت و توجه‌ها بیشتر به امور ی معطوف شده بود. در مقابل با به قدرت رسیدن عضد الدوله به دلیل صلح و آرامش ناشی از حکومت او و علاقه خود وی به دانش، بازار علم رونق دوباره یافت و در زمان حکومت فرزندان او هم همچنان به راه خود ادامه داد. مهم‌ترین دستاوردهای این دوران در زمینه نجوم (مانند ابن اعلم)، پزشکی و ریاضیات بود.

ادبیات عربی

آل بویه همانند فاطمیان حامیان بزرگ هنرها و علوم بودند، اگرچه در ابتدای امر دیلمیانی خشن و ناهنجار بودند. این حقیقت که آن‌ها بر بغداد حکومت می‌کردند و دلبستگی کلی به عراق داشتند که در آنجا ادب عربی رایج بود و آن‌ها را بیشتر حامی و مشوق ادب عربی ساخته بود تا ادب فارسی نوین که در آن ایام در قسمت شرقی ایران نشو و نما می‌یافت. با اینهمه در ایام فرمانروایی آل بویه شعرایی در مغرب ایران بودند که به زبان فارسی نو شعر می‌گفتند. اما در مغرب ایران ادب عربی بر ادب فارسی غالب بود.

کتابخانه‌های آل بویه در شیراز، ری، اصفهان نمونه‌های شگفت‌انگیز زمان خود بودند. از این گذشته ما در این دوره هنوز شاهد چیزهایی هستیم که در ایام گذشته نیز آن‌ها را می‌دیدیم: رئیس دبیران یعنی وزیران ایرانیانی که تسلطشان به زبان عربی به فرهنگی شگفت‌آور پیوند یافته که در کلیه زمینه‌های دانش سیر می‌کند. ابن العمید (در گذشته به سال ۳۰۹ ه‍. ق/ ۹۶۹–۷۰ م)، کاتب ایرانی تصویر گویا و روشن این فرهنگ وسیع و استعداد فنی در عربی است. ابن العمید فیلسوف، زبان‌شناس، عالم دینی، شاعر و نویسنده صاحب سبک بود و در زمینه رساله‌نویسی نام وی در کتاب نام عبدالحمید، جاحظ ثانی»، آن را ختم کرد. اما یک فرق اساسی در نثر این دو یافت می‌شود. سبک رساله‌نویسی عبدالحمید مردانه است و آرایش چندانی ندارد. اما سبک ابن العمید، مانند سبک خلفش در وزارت آل بویه، یعنی ابن عباد ایرانی معروف به صاحب (درگذشته به ۳۸۵ ه‍. ق/ ۹۹۶ م) آراسته به صنایع لفظی و مشحون از نثر مقفی بود که در آن زمان تداول داشت. در این مورد نوعی هدف و مقصود در ادب عربی وجود دارد خوشایند وزرای پیش گفته آل بویه نیست.


مجموعه بازار وکیل در شیراز، اصالتاً در زمان حاکمیت آل بویه ساخته شد

عمران و آبادانی

آبادانیهای آل بویه در امور آبیاری و کشاورزی، در مقایسه با امرای معاصر آنان در عراق، چون بریدیان و حمدانیان، سخت مشهود است. جدالهای متوالی و خونین امیرالامراها و حکامی که خواهان سیطره بر مرکز خلافت (مرکز قدرت و درآمد) بودند، ویران شده بود. اصلاحات و کارهای عمرانی وی در عراق، ازجمله تعمیر سد بادوریا بر رودالرفیل، باعث آبادی و فراوانی و ارزانی شد و مردم روی به بغداد نهادند. از اینجا آبادانی بغداد را می‌توان دریافت که گفتهاند در روزگار او، بغداد ۰۰۰‘۱۷ گرمابه داشته‌است. همو برای ساختن کاخی جهت خویش، نابسامانیها پدید آورد و بسیاری از بناهای سامرا و شهر المنصور و حصارها و دروازه‌ها را ویران کرد تا از مصالح آن‌ها استفاده کند. وی اموال مردم را به زور می‌گرفت. نیز در اواخر عمر، فرمان داد بیمارستانی در بغداد بنا کنند و املاکی بر آن وقف سازند (۳۵۵ه‍. ق/۹۶۶م)، اما عمرش وفا نکرد و درگذشت. بیشترین اصلاحات و آبادانیها، مربوط به روزگار عضدالدوله است. ابوعلی مسکویه انبوهی از این آبادانیها را برمی‌شمارد که برخی از آن‌ها برای مطالعه خصایل شخصی عضدالدوله خالی از فایده نیست. می‌گوید عضدالدوله فرمان داد خانه‌ها و بازارها و مساجدی را که در فتنه‌های بغداد دستخوش آتش‌سوزی و آسیب شده بود، بازسازی کنند و صاحبان خانه‌ها را واداشت که آن‌ها را به زیباترین شکل بسازند و آنان را که دست تنگ بودند، برای این کار وام می‌داد، و اگر غایب بودند، وکیلانی تعیین می‌کرد که به نیابت از آنان، آن کار را به انجام رسانند. نیز بیمارستانی در شیراز. بیمارستان معروف دیگری در بغداد پایهگذاری کرد و پزشکانی نام‌آور به آنجا برد و تأسیسات ممتاز در آنجا نهاد. در روزگار او شیراز چنان آباد و پرجمعیت شد که جای لشکر نماند و او در نزدیکی شهر، محلّتی ساخت به نام فنا خسروگرد» و لشکریان را در آن نشاند و شهر چنان آباد شد که ۰۰۰‘۲۰ دینار درآمد داشت. کاخ باشکوه وی که مقدسی از آن با شگفتی یاد می‌کند ۳۶۰ اتاق داشت که دیوارهای آن را با کاشی چینی آراسته بودند. نیز به جای شهر اردشیر خوره یا گور قدیم، شهر فیروزآباد را بنا کرد و در کازرون سرایی برای سمساران ساخت که خود روزی ۰۰۰‘۱۰ درهم از آنجا سود برمی‌گرفت. سد عظیمی هم بر پایه‌هایی از ساروج بر روی رود کُر بنا کرد که به بندِ امیر یا بند عضدی معروف شد. در ۲ سوی این سد، ۱۰ دولاب قرار گرفت که زیر هر دولاب، آسیابی سوار شد. نیز کاریزهای شیراز، آب را به ۳۰۰ دیه می‌رسانیدند. در کرمان هم قصری و منارهای برآورد و در میان اروندرود و کارون برای عبور کشتیها و وصول از دجله و فرات به کارون، آبراه‌های بنیاد کرد. یکی از برجستهترین کارهای او، ظاهراً ساختن مرقد علی و بنای آرامگاهی در آنجا بود. پدر وی رکن‌الدوله هم به رغم پول دوستی، آثاری از خود بر جای نهاد که نمایانگر علاقه وی به آسایش حال رعیت بود. احداث نهر رکن‌آباد در شیراز، و مرمت پل ایذه در خوزستان ازجمله کارهای اوست.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.


سامانیان (۲۶۱–۳۹۵ ق / ۸۷۴–۱۰۰۴ م) این سلسله یکی از دودمان‌های ایران کهن بودند که کم و بیش بر همگی سرزمین‌های خراسان، هیرکان، مکران، سیستان، خوارزم و کرمان فرمان‌روایی کردند و باعث رشد و شکوفایی زبان فارسی دری شدند. سامانیان به زبان فارسی علاقه زیادی نشان می‌دادند.

نابودی حکومت طاهریان

از میان رفتن حکومت طاهریان و ضعف و ناتوانی تدریجی که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمین‌های خاوری خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان به کار بستن قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و آسودگی که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه می‌ساخت، سرزمین فرارود که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، به رهبری فرماندهان این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، جرجان، طبرستان، و سیستان، از سوی خلیفه یا به حکم پیروزی و غلبه، به قلمرو آن‌ها پیوست. با آن که پیروزی این خاندان بر جرجان، طبرستان و سیستان همیشگی نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و فرارود در بخش عمده دوره فرمانروایی آنها، از مداخله مستقیم کارگزاران خلیفه آزاد ماند و باقی‌مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در همه این سرزمین‌ها، زندگی تازه‌ای یافت.

سامانیان

خاندان سامانی از مردم بلخ و از نوادگان بهرام چوبین ساسانی بوده و آیین زردشتی داشتند، سامان‌خدا بنیان‌گذار اعلی خانواده از روشناسان محل و فرمانروای بلخ بود. اسد والی عربی خراسان در نیمه سده هشتم با سامان دوست شد. سامان دین اسلام را برگزید و نام پسر خود را اسد گذاشت. پسران اسد اشخاص با کفایتی بودند و در سده نهم عهد مأمون عباسی به حکمرانی محلی فرارود و هرات برگزیده شدند. مانند: علی در سمرقند، احمد در فرغانه و الیاس در هرات. ابراهیم پسر الیاس بود که بعدها به سپهسالاری دولت طاهری ایران رسید. احمد حاکم فرغانه در ۸۷۴ فوت، و نصر پسرش در سمرقند جانشین او گردید. اسمعیل برادر نصر حاکم بخارا شد و همین شخص است که بعدها دولت حسابی سامانی را در سال ۸۹۲ بعد از مرگ نصر گرفت و در سمرقند پایه گذاشت.

نقشه آسیا و محدوده سامانیان و صفاریان در حدود ۹۰۰ میلادی

نصر یکم بنیانگذار سلسله سامانی

بنیانگذار این سلسله، نصر اول و گروهی از فرمانروایان برجسته آن، توانسته بودند دورانی از آرامش نسبی را برای ایرانیان فراهم آورند، ولی البته همه آنان چنین نبودند و همیشه نیز چنین نبود. ثبات این سرزمین با کوششهایی که توسط مرداویج زیاری برای بازگرداندن طرز حکومت پیش از اسلامی صورت گرفت و همچنین با افراط کاریهای دینی پادشاه با شکوه سامانی، نصر دوم در اواخر زندگی خود به مذهب اسماعیلی گروید و از این راه خود را با دستگاه خلافت درگیر کرد، در صورتی که این دستگاه در حقیقت تکیه‌گاه عمده این سلسله به‌شمار می‌رفت. با وجود این، حتی پیش از آن که نشانه سقوط سامانیان در نتیجه کشمکشهای ایشان با خاندانهای زمیندار با نفوذ یعنی دهقانان» و خاندانهای مأموران رسمی پدیدار شود و نیز در نتیجه جنگ‌های درون خاندان خود ایشان و بالاخره با گسترش قدرت آل بویه در باختر و جنوب باختری ایران آشکار شود، تحولی در نوار باختری منطقه نفوذ ایشان به دست آمد که چهره جهان اسلامی را از سده پنجم هجری / یازدهم میلادی به بعد کاملاً تغییر داد. مدت درازی مجاهدان در راه ایمان، بار جنگ‌های دفاعی را در مرزهای امپراتوری بیزانس بر دوش داشتند و تقریباً همه ساله با هجومهایی که به حمله‌های تابستانی» معروف شده بود، در سرزمین‌های آل بویه پیشروی می‌کردند، ولی هیچ پیشرفت بزرگی برای مردم ارتدوکس و آیین آناتولی به دست نمی‌آمد. در فرارود و کناره دره فرغانه نیز با همسایگان غیر مسلمان زد و خوردی صورت می‌گرفت؛ که از این میان تنها بهره عمده‌ای که در نبرد سامانیان با همسایگانشان نصیب ایشان شد، گرفتن طراز تلاس» در ۲۸۰ ق / ۸۹۳ م بود. همسایگان نامبرده شده؛ قرا خانیان یا ایلیک خانیان هر دو نام عنوانهایی است که داشتند» بودند؛ که بر ترکان قَرلُق فرمانروایی داشتند. کشور ایشان پس از انقراض دومین فرمانروایی گوک تورک‌ها به وجود آمده بود، که خیلی زود پاره‌پاره شد، به صورت دولتهای کوچکی درآمد که روابط آنان با یکدیگر خیلی هم دوستانه نبود.

زبان فارسی در دوره سامانیان

سامانیان ایجادگر دومین نو ایران گرایی تاریخ تمدن ایران بودند و در شکل‌گیری فرهنگ، تمدن و دانش در ایران پس از اسلام نقش بسزایی دارند. در دوره سامانیان، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در کارهای اداری زبان عربی را به کار می‌بردند و آن را شعار وحدت خلافت می‌شمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعران فارسی دری همچون رودکی وفات در ۳۲۹ ق / ۹۴۰–۱ م» و دقیقی حدود ۳۲۵–۷۰ ق / ۹۳۵–۸۰ م» از نخستین کسانی باشند که با گونه‌ای از زبان ملی خود که از تکمیل و آمیختن لهجه‌های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دربار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی نوین گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده‌است. فارسی نوین به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژه‌های عربی به آن راه یافت که این امر تا اندازه‌ای نتیجه پیشرفت جهانی تمدن اسلام بوده‌است. در دوره ایران سامانی، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد.

امیران سلسله سامانی

  1. سامان خدا
  2. اسد بن سامان
  3. یحیی بن اسد
  4. نصر بن احمد (۲۷۹–۲۵۰ ه‍. ق)
  5. اسماعیل بن احمد، معروف به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه‍. ق)
  6. احمد بن اسماعیل سامانی، معروف به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه‍. ق)
  7. نصر بن احمد، معروف به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه‍. ق)
  8. نوح بن نصر، معروف به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه‍. ق)
  9. عبدالملک بن نوح، معروف به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه‍. ق)
  10. منصور یکم سامانی، معروف به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه‍. ق)
  11. نوح بن منصور، معروف به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه‍. ق)
  12. منصور دوم سامانی (۳۸۹ – ۳۸۷ ه‍. ق)
  13. عبدالملک دوم سامانی (۳۸۹ – ۳۸۹ ه‍. ق)
  14. منتصر سامانی (۳۸۹ – ۳۹۰ ه‍. ق)

Samaniden klein.png

جمعیت

در زمان سامانیان، سغدیان در درهٔ زرافشان، ازبکستان، استان قشقه‌دریا و اسروشنه زندگی می‌کردند؛ باختریان در باختر (بلخ)؛ خراسانیان در قسمت جنوبی خراسان؛ خوارزمیان در خوارزم و ساکاها در پامیر.

زبان این گروه‌ها عموماً زبان‌های ایرانی و فارسی جدید بود.

دیوان‌سالاری سامانیان

یکی از ارکان اداری دولت سامانیان دیوان‌سالاری بود که به ۱۰ بخش تقسیم می‌شد: دیوان وزارت که در رأس تمامی دیوان‌ها قرار داشت و توسط وزیر اداره می‌شد بر مابقی بخش‌ها نظارت داشت. دیوان خراج امور مالی دولت سامانی را بررسی می‌کرد. دیوان اشراف وظیفه بازرسی در امور دیوانی را به عهده داشت که در هر ولایت هم نایبی داشت تا به کارهای مربوط به این دیوان رسیدگی کند. دیوان رسائل وظیفه داشت فرمان‌های حکومتی و مکاتبات اداری را ثبت کند این دستگاه به دیوان اسرار مشهور بود. دو دیوان به نام شرطه و قضا با یکدیگر همکاری داشتند، شرطیان حافظ نظم و امنیت شهرها بودند و اجرای احکام جنایت در مرحلهٔ ابتدایی، قاضی نیز وظیفهٔ حل و فصل منازعات بین مردم و رساندن حق به صاحب آن را داشت. تعیین این قضات به عهدهٔ قاضی‌القضات مسقر در پایتخت بود. دیوان دیگری به نام برید وظیفه جمع‌آوری و گزارش اطلاعات را داشت و حافظ امنیت دولت بود. دیوان حسبه وظیفه‌ای دینی و اجتماعی و اقتصادی داشت و در زمینهٔ امر به معروف و نهی از منکر بر کار اصناف و بازاریان نظارت داشت. دیوان سپاه مسئول ثبت مشخصات و تعداد افراد هر فرمانده بوده و همچنین وظیفه داشت مواجب آن‌ها را تعیین و سلاح و اسب آن‌ها را تأمین کند. دیوان اوقاف، آّب و مملکه خاصه از دیگر دیوان‌های سامانی بودند.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



پرچم امپراتوری تیموری مطابق اطلس کاتالان


امپراتوری تیموری یا امپراتوری گورکانی (۷۵۰ – ۸۸۶ خورشیدی /۱۳۷۰–۱۵۰۶ م) دودمانی ترک‌تبار با فرهنگی ایرانی بود. بنیان‌گذار این دودمان امیر تیمور بود که ادعا می‌کرد نسبش به چنگیز خان می‌رسد و در قبیلهٔ برلاس که کنفدراسیونی از مغولان کوچ‌رو بود به دنیا آمد.


تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین ماوراءالنهر را به اهمیتی رساند که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیده‌بود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سراسر خراسان و آنگاه به همهٔ بخش‌های ایران و امپراتوری عثمانی و بخش‌هایی از هندوستان گسترش داد.


از آنجایی که فتوحات تیمور بیشتر جنبهٔ یورش و هجوم داشت تا تسخیر واقعی، اغلب این مناطق باز به زودی از تصرف تیموریان خارج شد. با این حال ماوراءالنهر مدتی مرکز دولتی شد که بیشتر ایران و افغانستان را افزون بر ماوراءالنهر در بر می‌گرفت. هنگامی که کشور گسترده تیموری تجزیه شد، دورهٔ هرج و مرج به پیش آمد. به محض اینکه تیمور مرد، ترکان عثمانی و آل جلایر و ترکمانان درصدد تصرف سرزمین‌های ازدست‌رفتهٔ خود برآمدند.


با این همه، فرزندان تیمور موفق شدند که شمال ایران را کم و بیش به مدت یک سده برای خود نگاه دارند. هرچند آنان بیشتر با یکدیگر در کشمکش بودند. سرانجام شاهرخ موفق شد که مناقشات اقوام خود را تا حدی رفع و قدرت و اعتبار کشور را نگهداری کند؛ ولی پس از مرگ او تصرفاتش به قسمت‌های کوچک‌تر مجزا شد و به همین سبب صفویان و امرای شیبانی آن‌ها را به متصرفات خود پیوست کردند. با این حال خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی بستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند.



تیمور گورکانی

تیمور در یک خانوادهٔ اشرافی از طایفه بارلاس که کنفدراسیونی تاتارهای کوچ رو بودند در ۷۳۶ ه‍.ق / ۱۳۳۵ م دیده به جهان گشود و سلسله تیموری را در ایران و آسیای میانه و آسیای جنوبی پایگذاری کرد. تیمور خیلی زود در سوارکاری و تیراندازی مهارت یافت. پدرش تراغای، از جنگجویان ایل برلاس بود که طایفه‌اش در این نواحی از قدرت و نفوذ محلی برخوردار بودند. در ۷۶۱ ه‍.ق / ۱۳۶۰ م، فردی به نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتای، از فرارود به ماوراءالنهر لشکر کشید. حاجی برلاس که دفاع از شهر کش را در مقابل این مهاجم دشوار یافت، دفاع از ولایت را به پسر تراغای یعنی تیمور سپرد که در آن هنگام ۲۵ سال داشت

تیمور به زودی در رمضان ۷۷۱ ه‍. ق/ آوریل ۱۳۷۰ م توانست با شکست امیر حسین از نوادگان قزغن در کابل که مدعی منصب اجدادی خود بود، بلخ را تسخیر و حکومتی مستقل تشکیل دهد. تیمور از این پس خود را صاحبقران» خواند. پس از آن طی پنج سال از ۷۷۲ تا ۷۷۷ ه‍. ق/ ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ م، تیمور سه بار به خوارزم و پنج بار به قلمرو خانان جَثَه در آن سوی سیحون لشکر کشید. با این وجود در سال دهم سلطنتش موفق به فتح خوارزم شد و عاقبت توانست آنجا را ویران کند.

تیمور دشت قبچاق و مغولستان را نیز زیر فرمان خود آورد. او سپس در سال ۷۸۳ ه‍.ق فرزند ده ساله خود، میرانشاه را با سپاهی، مأمور تسخیر خراسان کرد و خود نیز به آن‌ها پیوست. تیمور نیشابور و هرات را تصرف کرد و در هرات از سرهای مردم مناره‌ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ۷۵۰ ه‍.ق در تصرف ملوک باوند بود به تسخیر خود درآورد. او در یورشی سه ساله که از ۷۸۸ تا ۷۹۰ ه‍.ق طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را نیز تصرف کرد و در سال ۷۹۳ ه‍.ق مردم خوارزم را قتل‌عام کرد. حملهٔ پنج ساله وی بین سال‌های ۷۹۴ تا ۷۹۸ ه‍.ق صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهر را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود سپرد. سپس مسکو را فتح کرد و به هندوستان یورش آورد. در سال ۸۰۱ ه‍.ق آنجا را نیز تصرف کرد و صد هزار نفر را به قتل رساند. تیمور سپس به سمرقند بازگشت. لشکرکشی وی به ایروان از سال ۸۰۲ تا ۸۰۷ ه‍.ق طول کشید که آن را یورش هفت ساله می‌نامند. در سال ۸۰۳ ه‍.ق با عثمانیان جنگید و چندین شهر را گرفت. در همین هنگام سفیرهایی به مصر فرستاد، ولی چون نتیجه‌ای نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند و در طول این لشکرکشی، حلب، دمشق و بغداد را نیز تصرف نمود. در سال ۸۰۴ ه‍.ق بایزید یکم سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. بعد از آن تصمیم گرفت چین را تسخیر کند و عازم آنجا شد. او با سپاهیانش تا کنار رود سیحون نیز رفت ولی در اترار بیمار شد و در رمضان سال ۸۰۷ ه‍.ق / فوریه ۱۴۰۵ م، در سن ۷۱ سالگی درگذشت.

تیمور از ۷۷۸ ه‍.ق / ۱۳۷۷م تا هنگام مرگش در ۸۰۷ ه‍.ق / ۱۴۰۵ م، به مدت ۲۹ سال، بخش عظیمی از جهان را زیر فرمان خود آورد و بنیان امپراتوری را گذاشت که بلافاصله پس از مرگش، انحطاط و زوال و تجزیه آن آغاز شد. فتوحات تیمور که به قیمت خونریزی‌های دهشتبار و ویرانی‌های بسیار به دست آمده بود چندان پایدار نماند و به زودی قلمرو او با توجه به منازعات بین بازماندگانش و ظهور دو طایفه ترکمان قراقویونلو و آق قویونلو تجزیه و بعدها توسط دولت صفوی دوباره یکپارچه و متمرکز شد.


مرگ تیمور و نزاع‌های پس از او

امیر تیمور پس از ۳۶ سال فرمانروایی و کشورگشایی با بر جای گذاشتن قلمروی گسترده، در ۸۰۷ ه‍.ق در اُترار درگذشت. از وی ۳۱ پسر، نوه، نبیره و نبیره‌زاده باقی ماند از پسران او عمرشیخ و جهانگیر در زمان حیاتش درگذشته بودند و میرانشاه و شاهرخ نیز چون مورد توجه پدر نبودند، به جانشینی انتخاب نشدند و تیمور، پیر محمد پسر میرزا جهانگیر را که در آن زمان والی کابل بود، به جانشینی خود برگزید. اما به‌رغم علاقه‌ای که سرداران سپاه تیمور نسبت به اجرای واپسین خواست او مبنی بر جانشینی نوه‌اش پیرمحمد جهانگیر نشان می‌دادند، مجالی برای اجرای این وصیت پیدا نشد.


ت تیمور در ادارهٔ شهرهای تسخیر شده، واگذاری حکومت هر ولایت به یکی از اعضای خاندانش یا حکامِ محلیِ مورد اعتماد و قرار گرفتن خودش در رأس همهٔ امور بود. به نظر می‌رسد او این ت را از چنگیز تقلید می‌کرد. اما بر خلاف چنگیز که پسرانش بلافاصله بعد از او، با جانشینی که او برگزیده بود کنار آمدند و با حفظ اتحاد، از فروپاشی امپراتوری جلوگیری کردند، بازماندگان تیمور به درگیری با هم پرداختند.


با اعلام خبر درگذشت تیمور، امیرزادگان و مدعیانِ سلطنت، که بیشتر از نوادگانش بودند، بر سر جانشینی او به به مخالفت با یکدیگر پرداختند. منازعات طولانی خانوادگی و درونی بین بازماندگان تیمور قلمرو وسیعی را که او با وجود آن همه جنگ و شقاوت به هم پیوند داده بود تجزیه کرد.


ابتدا همراهان تیمور مرگ او را پنهان کردند. آن‌ها طرح حمله به چین را بی‌آنکه لغو نمایند، متوقف کردند و چون نوه تیمور که باید بنا به وصیتش جانشین او می‌شد یعنی پیرمحمد فرزند میرزا جهانگیر در آن هنگام دور از پایتخت و در حدود غزنین بود، موقتاً شخص دیگری را به نیابت از او جانشین تیمور کردند. این شخص نوه دیگر تیمور، خلیل سلطان پسر میرانشاه (یا به روایتی پسر خود تیمور) بود که در آن هنگام با لشکر تیمور همراه و حاضر بود. این اقدام هم نتوانست تمرکز را در خاندان تیمور حفظ کند و به‌زودی با مخالفت بازماندگان مواجه شد. به‌تدریج این اختلافات طولانی شد و دامنه پیدا کرد. چنان‌که در اندک مدتی، توطئه‌ها و تحریکات، میراث عظیم تیمور را به حکومتهای مستقل و متخاصم تبدیل کرد.


جانشینان تیمور

میرانشاه و پسرش ابابکر در دیار بکر و عراق عرب حکومت داشتند. عمر، پسر دیگر میرانشاه، حاکم آذربایجان و عراق عجم بود. پیرمحمد و رستم و اسکندر (پسران عمرشیخ)، به ترتیب فارس، اصفهان و همدان را تحت فرمان داشتند. هریک از آنان می‌کوشیدند تا با کمک امیران و لشکریان، هر چه زودتر سمرقند، تختگاه تیمور، را فتح کنند.


پیرمحمد که تیمور وصیت کرده بود جانشینش باشد در قندهار بود و نتوانست به‌موقع به سمرقند برسد. برخی از امیران تیمور، به بهانهٔ عملی کردن نقشهٔ لشکرکشی تیمور به چین، خلیل سلطان پسر میرانشاه را که در تاشکند بود، بر تخت نشاندند. اما خلیل سلطان با مخالفت سایر امیرانِ قدرتمند تیمور، از جمله امیرشاه ملک و امیرشیخ نورالدین و دیگر مدعیان حکومت روبرو شد.


نخستین فرد از خاندان تیمور که مخالفت جدّی خود را با او آشکار کرد، سلطان حسین، نبیرهٔ دختری تیمور، والی ماورای سیحون بود اما نتوانست حمایت لشکریان را جلب کند و ناگزیر به شاهرخ پیوست و سپس در هرات به دستور او به قتل رسید. شاهرخ در هرات خود را وارث تخت پدر نامید و به سبب اقتدار و کفایتش توانست تا اندازه‌ای بر دیگر مدعیان چیره شود. پیرمحمد در شیراز بر خلاف برادرانش، حمایتش را از شاهرخ که ناپدری‌اش نیز بود، اعلام کرد.


در همین زمان درگیری و کشمکش میان مدعیان حکومت، یعنی پسران عمرشیخ (رستم، اسکندر، پیرمحمد و بایقَرا) و پسران میرانشاه (عمر و ابابکر و خلیل سلطان) آغاز شد. شاهرخ با اینکه بسیاری از امیران، همچون امیرشاه ملک و حاکمان محلی، از او حمایت می‌کردند از درگیری مستقیم با افراد خاندانش اجتناب کرد و به سروسامان دادن هرات مشغول شد.


از طرفی در تبریز، اصفهان، شیراز، کرمان و سبزوار به سبب بی‌کفایتی خلیل سلطان و درگیری مدعیان جانشینی، آشوب شده بود. خلیل سلطان پس از چهار سال حکومت در سمرقند و از بین بردن خزاین تیمور، گرفتار خدایداد حسینی، والی ماورای سیحون شد. شاهرخ در ۸۱۱ ه‍.ق به ماوراءالنهر لشکر کشید، خدایداد را کشت و خلیل سلطان را پس از رهایی به ری فرستاد و سمرقند را به اُلُغ‌بیگ داد.


حکومت شاهرخ

طی پانزده سال پس از درگذشت تیمور به‌تدریج قدرت پسر او شاهرخ بر سایر امیرزادگان و مدعیان تاج و تخت فزونی یافت و به خارج از مرزهای خراسان راه پیدا کرد. در واقع نزاع اولیه بین مدعیان تاج و تخت تیمور که پس از مرگ وی قریب سی سال طول کشید با چیرگی تدریجی شاهرخ بر تمامی قلمرو تیمور، دورانی هر چند کوتاه از ثبات و امنیت را تجربه کرد.


شاهرخ پس از تسخیر مازندران در ۸۰۹ ه‍. ق، ماوراءالنهر و مغولستان را در ۸۱۱ ه‍. ق، بلخ و تخارستان را در ۸۱۲ ه‍.ق و خوارزم را در ۸۱۵ تحت فرمانروایی خود درآورد. در ۸۱۷ ه‍.ق عراق عجم و فارس را از اسکندر گرفت و همانند تیمور حکومت این نواحی را میان پسران و نوه‌هایش تقسیم کرد. در این مدت بسیاری از مدعیان حکومت از بین رفتند: عمر در ۸۰۹ ه‍.ق به دست برادرش ابابکر کشته شد و ابابکر را ایدکو (والی کرمان) کشت، میرانشاه در ۸۱۰ ه‍.ق به دست قرایوسف ترکمان و پیرمحمد جهانگیر در ۸۱۱ ه‍.ق به دست وزیرش پیرعلی تاز به قتل رسیدند، خلیل سلطان هم در ۸۱۴ ه‍.ق به مرگ طبیعی درگذشت.


شاهرخ که توانسته بود از سرزمین‌های از هم گسیخته، قلمرو تقریباً یکپارچه‌ای فراهم سازد با همسایگان و رقیبانش روابطی دوستانه برقرار کرد چنان‌که سفیرانی از چین، هند، شروان و دشت قپچاق به دربار او آمد و رفت داشتند اما او هیچگاه نتوانست قدرت تیموریان را در خارج از مرزهای ایران و ماوراءالنهر تثبیت کند. شاهرخ با وجود کامیابی‌هایش در سامان دادن به امور داخلی و از بین بردن رقیبان، پس از قدرت گرفتن ترکمانان قراقویونلو در آذربایجان، نتوانست اقتدار خویش را در آنجا حفظ کند.


با مرگ قرایوسف ترکمان در ۸۲۳ ه‍. ق، شاهرخ حدود یک سال تبریز را در اختیار داشت و سه بار نیز به آذربایجان لشکر کشید که آخرین بار در ۸۳۹ ه‍.ق بود ولی با وجود این پیروزی‌ها نتوانست آنجا را حفظ کند و چون از بیم پسران قرایوسف، کسی حکومت آذربایجان را نمی‌پذیرفت، شاهرخ مجبور شد فقط به ذکر نامش در خطبه‌هایی که در آذربایجان خوانده می‌شد، بسنده کند.


وی در اواخر عمر با شورشِ سلطان محمد، پسر بایسنقر و حاکم ری، مواجه شد و با وجود بیماری، به تشویق همسر قدرتمنداش گوهرشادآغا بیگم، که قدرت واقعی در کنار شاه داشت در ۸۵۰ ه‍.ق به آنجا لشکر کشید. سلطان محمد گریخت و شاهرخ پس از ۴۳ سال سلطنت، در ری درگذشت. شاهرخ در سن هفتاد و دو سالگی و به سال ۸۵۰ ه‍.ق / ۱۴۴۶ م چشم از جهان فروبست. شورش سلطان‌محمد و مرگ شاهرخ، موجب تسریع در زوال این خاندان شد.


نزاع دوباره مدعیان تاج و تخت و افول نهایی

هنگام مرگ شاهرخ از میان پسرانش تنها الغ بیگ میرزا در قید حیات بود، که او هم بیشتر یک محقق و عالم ریاضی بود تا یک فرمانروا. از این رو پس از یک دوره نسبی ثبات، انحطاط خاندان تیموری دوباره آغاز شد و این بار با سرعت بیشتری هم رو به تلاشی و اضمحلال رفت. کشمکش بین بازماندگان شاهرخ ده سالی به طول انجامید تا این که ابوسعید، نواده میرانشاه و پسر میرزا سلطان‌محمد مدتی تفوق یافت، اما دیری نپایید که دوران فرمانروایی او نیز به پایان رسید به‌طوری‌که در یک دهه بعد، به دست میرزا یادگار محمد، نواده بایسنقر که به اردوی آق قویونلو پیوسته بود به قتل رسید. به این ترتیب با مرگ ابوسعید در رجب ۸۷۲ ه‍.ق / فوریه ۱۴۶۸ م، دوران فرمانروایی تیموریان به‌سر آمد.


در این دوره ثبات و آرامش نسبی و رونق اقتصادی که در قلمرو تیموریان، بخصوص در شرق ایران فراهم شده بود، از میان رفت. منازعات داخلی بیشتر شد و حریفان قدرتمندی همچون ازبکان از شمال و قراقویونلوها و آق قویونلوها از غرب، حکومت تیموریان را تهدید می‌کردند. شاهرخ، بر خلاف تیمور، جانشینی برای خود انتخاب نکرد. دو فرزندش، بایسنقر و جوکی میرزا در زمان حیات او درگذشته بودند و فرزند دیگرش، الغ بیگ، بیشتر اوقات در سمرقند بود و به عنوان مهمان به دربار پدر دعوت می‌شد و در امور سلطنت دخالتی نداشت.



بجز الغ بیگ و فرزندش عبداللطیف، دیگر مدعیان جانشینی عبارت بودند از: ابراهیم سلطان، پسر دیگر شاهرخ که در زمان پدر حاکم فارس بود؛ علاءالدوله و سلطان محمد، فرزندان بایسنقر. ابتدا سلطان محمد توانست بر دیگر حریفان چیره شود و علاءالدوله را که از حمایت گوهرشادآغا برخوردار و قائم مقام شاهرخ در هرات بود، از این شهر فراری دهد.


در این دوره قلمرو تیموری به سه بخش تقسیم گردید: ۱- الغ بیگ و عبداللطیف میرزا در ماوراءالنهر، ۲- ابوالقاسم بابُر در خراسان ۳- سلطان محمد در عراق عجم، فارس، کرمان و خوزستان


آذربایجان همچنان در اختیار قراقویونلوها بود. دیری نپایید که کشمکش‌های خونینی میان مدعیان حکومت درگرفت. الغ‌بیگ، پس از دو سال درگیری با پسرش، عبداللطیف، عاقبت در ۸۵۳ ه‍.ق به دست او کشته شد. عبداللطیف هم یک سال بعد با توطئهٔ امیرانش به قتل رسید و عبداللّه پسر ابراهیم، فرمانروای ماوراءالنهر شد ولی حکومت او هم دوامی نداشت و در ۸۵۴ ه‍.ق ابوسعید گورکان، نوهٔ میرانشاه، او را کشت و سرزمین او را گرفت.


در همین زمان جهانشاه قراقویونلو با بهره‌گیری از درگیری امیرزادگان تیموری، همدان و قزوین را گرفت و سپس برای مقابله با سلطان محمد به اصفهان رفت، اما پیش از رسیدن به آنجا در جُربادقان (گلپایگان) متوقف شد. با وساطت گوهرشادآغا ـ که به سبب استیلای ابوالقاسم بابر بر خراسان به سلطان محمد پناه آورده بود ـ غائله بدون جنگ خاتمه پذیرفت و حکومت سلطانیه و قزوین و همدان به جهانشاه تعلق گرفت. سلطان محمد نیز پس از توافقی ناپایدار با ابوالقاسم بابر، گرفتار برادر شد و به دستور او در ۸۵۵ ه‍.ق به قتل رسید. با مرگ سلطان‌محمد، قلمرو تیموریان کوچکتر شد، جهانشاه، یزد و عراق عجم و فارس را نیز گرفت و ابوالقاسم بابر به حکومت خراسان بسنده کرد. در این مرحله در خاندان تیموریان، دو مدعی جدید سر برآوردند: سلطان ابوسعید که با کمک ابوالخیرخان ازبک و حمایت نقشبندیان بر ماوراءالنهر مسلط شد و سلطان حسینِ بایقرا که در مرو حکومت تشکیل داد.


ابوالقاسم بابر، پس از ده سال حکومت، در ۸۶۱ ه‍.ق درگذشت و پسر یازده ساله‌اش، میرزا شاه محمود، در هرات جانشین او شد اما با حملهٔ ابراهیم، پسر علاءالدوله، از آنجا گریخت. جهانشاه در ۸۶۲ ه‍. ق، هرات را فتح کرد و ابراهیم را فراری داد. اما حکومت او در هرات هشت ماه بیشتر دوام نیاورد و با شنیدن خبر شورش فرزندش، حسنعلی قراقویونلو، ناگزیر در ۸۶۳ ه‍.ق هرات را به سلطان ابوسعید واگذار کرد و به آذربایجان بازگشت.


سلطان ابوسعید در ۸۶۳ ه‍.ق پس از غلبه بر لشکریان مشترک علاءالدوله و ابراهیم سلطان و سنجر میرزا (نوهٔ عمرشیخ) توانست به استقلال بر خراسان حکومت کند و با مرگِ این مدعیانِ حکومت، سلطان ابوسعید از فتنهٔ آنان آسوده شد و تا ۸۷۳ که به آذربایجان لشکر کشید، از بازماندگان خاندان تیموری، کسی قدرت مقابله با او را نداشت.


با کشته شدن جهانشاه به دست سپاهیان اوزون حسن آق قویونلو، اقتدار سلطان ابوسعید با خطری جدّی مواجه شد. اوزون حسن، یادگارمحمد (نوهٔ بایسنقر) را اسماً در آذربایجان بر تخت نشانده بود و خود به نام او حکومت می‌کرد. سلطان ابوسعید در ۸۷۲ ه‍.ق با لشکریان بسیار و امید دریافت کمک از شروانشاه (فرخ یسار)، به آذربایجان لشکر کشید، ولی به سبب خیانت اطرافیان، اسیر اوزون حسن گردید و در ۸۷۳ ه‍.ق کشته شد. با مرگ سلطان ابوسعید و پایان حکومت هجده سالهٔ او و نیز با قدرت گرفتن اوزون حسن در غرب ایران و عراق عجم، خاندان تیموری با سرعت بیشتری رو به زوال رفت. از سلطان ابوسعید ده پسر باقی‌ماند اما هیچ‌کدام اقتدار او را نداشتند.


بازماندگان تیموریان

هرچند پس از شاهرخ حکومت تیموریان به عنوان یک حکومت بزرگ و فراتر از یک منطقه خاص، دیگر وجود نداشت اما حکومت محلی در منطقه هرات و اطراف آن برقرار ماند. این حکومت که توسط سلطان حسین بایقرا اداره می‌شد، تا سال ۹۱۲ ه‍.ق ادامه یافت. سلطان حسین بایقرا، هرات را از مناطق مهم و تأثیرگذار در تاریخ ایران و تاریخ هنر ایرانی تبدیل نمود و باعث شد تا مکتب هرات در نقاشی و خوشنویسی ایرانی نامی ماندگار بیابد.


حکومت محلی تیموریان

سلطان حسین بایقرا در ۸۷۳ ه‍.ق پس از سلطان ابوسعید، بر هرات استیلا یافت، اما یادگار محمد با کمک آق قویونلوها هرات را از او گرفت. سلطان حسین پس از دو سال بر یادگار محمد چیره شد و بعد از کشتن او با ایجاد ثبات نسبی و احیای رونق فرهنگی در خراسان، توانست حدود ۳۵ سال در آنجا حکومت کند. ولایات دیگر ایران، ارمنستان و دیار بکر در اختیار آق قویونلوها بود که تا ۸۸۲ ه‍.ق در کمال قدرت بودند.


سلطان حسین چهارده پسر داشت و پس از چندی با حملات ازبک‌ها به خراسان از سمت شمال، با نافرمانیِ پسرانش، به‌ویژه بدیع امانِ تیموری (حاکم قندهار) مواجه شد. سلطان حسین که به سبب بیماری نمی‌توانست با ازبکان مقابله کند، از فرستادن نیرو برای بدیع‌امان به منظور دفع ازبکان، خودداری کرد. با وخیم‌تر شدن اوضاع، درباریان در ۹۱۱ ه‍. ق، بدیع‌امان و مظفر حسین میرزا (پسر دیگر سلطان حسین) را به‌طور مشترک بر تخت نشاندند.


سلطان حسین در همین سال درگذشت و چندی بعد شاهزادگان تیموری دو باره درگیر منازعات داخلی شدند. شیبک خان ازبک با استفاده از کشمکش‌های آنها، در ۹۱۳ ه‍.ق هرات را گرفت و به سلطهٔ دویست سالهٔ تیموریان در خراسان پایان داد. بسیاری از شاهزادگان تیموری کشته شدند و در ۹۱۴ ه‍.ق بدیع امان به شاه اسماعیل صفوی پناه برد. محمد زمان میرزا، فرزند بدیع‌امان و آخرین مدعی سلطنت تیموریان، برای احیای حکومت خاندانش تلاش کرد. وی مدتی در بلخ بود اما عاقبت به دست ازبکان افتاد.


هر چند جانشینان تیمور به لحاظ ساختار حکومتی وارث تشکیلاتی بودند که تیمور بر اساس سنت‌های مغولی بنا نهاده بود، به سبب نبود حکومتی متمرکز، بخصوص پس از شاهرخ، و تجزیه قلمرو تیمور در نیمهٔ دوم سدهٔ نهم، تشکیلات او نتوانست بر آن اساس باقی بماند. تفاوت اساسی در ساختار حکومتی جانشینان تیمور با خود او، رجحان دادن قوانین اسلامی بر قوانین مغولی (یاسا) بود که پس از آنکه شاهرخ، در ۸۱۵ ه‍.ق قوانین یاسا را لغو و فقه اسلامی را جانشین آن‌ها کرد، رایج گردید. پس از او نیز بیشتر فرمانروایان تیموری، از جمله ابوسعید و سلطان حسین بایقرا، به رعایت سنت‌های اسلامی پایبند ماندند.


در دورهٔ تیموریان، صوفیگری رواج و گسترش یافت و مشایخ و علما از احترام بسیاری برخوردار بودند. شاهرخ و سلطان حسین و سلطان ابوسعید از نقشبندیان حمایت می‌کردند. از دیگر سلسله‌های مهم صوفیه در این دوره نوربخشیه بودند فرقهٔ حروفیه نیز در همین دوره شکل گرفت. حروفیه ظاهراً دارای تشکیلات ی گسترده‌ای بوده و بنابر منابع، در سوءقصد به شاهرخ در ۸۳۰ ه‍.ق نیز نقش اساسی داشته‌اند.

گورکانیان هند

بعدها ظهیرالدین محمد بابُر، (فرزند میرزا عمر شیخ فرزند سلطان ابوسعید فرزند میرزا محمد فرزند میرانشاه) که در مناطق اطراف ماوراءالنهر حکومت داشت و برای دفع شیبک خان با بدیع‌امان متحد شده بود، نتوانست با ازبکان مقابله کند و به هندوستان رفت و و آنجا را فتح نمود و بر خلاف جدش تیمور در همان‌جا ست گزید. او در ۹۳۲ حکومت تیموریان هند (بابریان) را در آنجا پایه‌گذاری کرد.


جانشینان او که به گورکانیان هند یا مغولان کبیر هند معروف هستند، درخشان‌ترین سلسله‌های حکومتی در شبه قاره هند را تشکیل دادند و نقشی مهم در تاریخ آن سرزمین ایفا نمودند. چنانچه اکبر شاه از بزرگترین حاکمان تاریخ هند از این سلسله است. و این سلسله را آخرین امپراطوری دوران طلایی جهان اسلام می‌نامند.


دانش و هنر در زمان تیموریان

هنر

تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر علاقه نشان می‌داد. از این‌رو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان بودند. فرزندان او نیز ت بنیان‌گذار دودمان تیموریان را پی گرفتند ازجمله می‌توان به راه اندازی رصدخانه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر نگارگری یا نقاشی ایرانی و نیز خوشنویسی در این دوره از تاریخ ایران به شکوفایی قابل توجهی دست یافت. مهم‌ترین شاهد بر پشتیبانی تیمور از هنرها، قطعات و ابزار و اثاثیه آرامگاه احمد یسوی در ترکستان است. هنر این دوره عموماً به دو بخش دورهٔ نخست و دوران متاخر تقسیم کرده‌اند.


دورهٔ نخست

آرامگاه احمد یسوی یکی از آثار ارزندهٔ این دوره است. از زمان سلطنت تیمور نسخهٔ مصوری باقی نمانده‌است. از این آرامگاه چند شیء فی به دست آمده که دیگ مفرغی غول‌پیکر چشمگیرتر از بقیه است که برای استفاده در روز عاشورا برای تهیه هلیم به کار می‌رفته‌است. سطح خارجی دیگ دو نوار افقی مرکب از کتیبه‌های درهم تنیده به خط ثلث است. این دیگ حاوی امضای استاد عبدالعزیز بن شرف الدین تبریزی است.


طبق اشارهٔ سیاحان و مدیحه‌سرایان این عصر، دیوار کاخ‌های تیموری و کوشک‌های باغ‌هایش با نقاشی‌های تیمور، خاندان، درباریان و ملازمانش نقاشی شده بود، ولی فقط نقاشی‌های نسخه‌های خطی از این دوره باقی مانده‌است. در غرب ایران برای هنرپروران و دربار آل جلایر نسخه‌های باشکوهی تهیه می‌شد. این سبک فاخر و شورانگیز شالودهٔ نقاشی تیموریان را در زمان اسکندر سلطان (۱۳۸۴–۱۴۱۵م) نوهٔ تیمور فراهم ساخت.


اسکندر سلطان که در سال ۱۴۰۹ میلادی (۸۱۲ هجری قمری) حاکم شیراز شده بود، دستور تهیهٔ هجده دست‌نوشته را صادر کرد. به نظر می‌رسد این دست‌نوشته‌ها به مثابهٔ ابزاری آموزشی برای آشنایی شماری از شاهزادگان خاندان تیموری با فرهنگ ایرانی-اسلامی فراهم گردیده بوده‌اند، اما همین نسخه‌ها گرایش به اخترگویی را هم که می‌توانست بازتابی از سلیقهٔ سفارش‌دهنده یا مشاوران او باشد، آشکار می‌کند. نخستین نسخه‌های مصور موجود در شمال شرقی ایران و ماوراءالنهر برای شاهرخ، فرزند تیمور تهیه شدند. اکثر آن‌ها نسخه‌های تاریخی بودند و موقعیت تاریخی این حاکم و حق سلطنت خاندان او را نشان می‌دادند. قدیمی‌ترین آن‌ها کلیات تاریخی به تاریخ ۸۱۸–۸۱۹ هجری قمری بود؛ این نسخه دربردارندهٔ ترجمهٔ بلعمی از تاریخ طبری دربارهٔ زندگی پیامبران، جامع التواریخ رشیدالدین فضل‌الله و ظفرنامهٔ تیموری از شرف الدین علی یزدی با افزوده‌ها و ملحقاتی از حافظِ ابرو مورخ دربار شاهرخ بود. بیست نگاره زندگی پیامبران را تصویر کرده‌است.


دورهٔ متاخر

تاریخ کتاب آرایی هرات در فاصلهٔ بین مرگ شاهرخ در سال ۸۵۱ هجری قمری (۱۴۴۷م) و جلوس حسین بایقرا که دوره‌ای پر از نابسامانی و شوریدگی ی بود، در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. چند نسخه را با اطمینان می‌توان به این دوره نسبت داد و هنگامی که جهان‌شاه قراقویونلو در سال ۸۶۲ هجری قمری هرات را متصرف شد، چند تن از نقاشان به غرب ایران مهاجرت کردند و نسخه‌های خطی به این سمت منتقل شد؛ ولی در زمان هنرپروری حسین بایقرا هرات بار دیگر کانون ادبیات و کتاب آرایی در ایران شد. حسین بایقرا از کشمکش حاکمان ترکمان در غرب و شاهزادگان تیموری در شرق استفاده کرد و در خوارزم پناه گرفت و از آن‌جا هرات را تصرف کرد و به مدت سی و شش سال به فعالیت‌های درخشان هنری ادامه داد. این دربار بسیاری از هنرمندان و ادبای زبده را همچون عبدالرحمان جامی و شاعر و تمدار برجسته میرعلیشیر نوایی به خود جذب کرد.


نگارهٔ یوسف و زلیخا اثر بهزاد


قدیمی‌ترین نسخه‌ای که سلطان حسین بایقرا سفارش تهیه‌اش را صادر کرد، نسخهٔ ظفرنامه به خط شیرعلی در۸۷۱–۸۷۲/ ۱۴۶۷–۱۴۶۸ بود. تاریخ نخست اتمام آن نشان می‌دهد که حسین بایقرا پیش از تصرف هرات خود را با جدش تیمور که موضوع اصلی نسخهٔ مصور ظفرنامه است، مقایسه می‌کرده‌است. نگاره‌های این نسخه را اغلب به بهزاد پرآوازه‌ترین نگارگر دست‌نوشته‌ها در ایران نسبت داده‌اند ولی از آن‌جایی که نگاره‌ها دارای امضا نیستند، این انتساب با مقایسه آثار دیگر بهزاد صورت گرفته‌است. بهزاد سی سال پیش از نگارگری ظفرنامه به هرات آمده بود و در نزد امیر علیشیر نوایی مصاحب حسین بایقرا و سپس در نزد خود سلطان به کار پرداخت.


بهزاد پس از مرگ حسین بایقرا چندی را در خدمت حاکم شیبانی هرات گذراند اما سپس به تبریز مهاجرت کرد و در آن‌جا رئیس کتابخانهٔ سلطنتی سلاطین صفوی شد و نظارت بر کتاب‌داران، خطاطان، نقاشان، تذهیب‌کاران، حاشیه‌نگاران، طلاکاران، طلاکوبان و لاجوردشویان را بر عهده گرفت. نگاره‌های بوستان سعدی که بهزاد آن را برای کتابخانهٔ حسین بایقرا تهیه کرد، در مواردی دارای امضای بهزاد هستند. تمامی نگاره‌ها دارای سبکی مشابه و کیفیتی عالی‌اند. رنگ‌های آبی و سبز در نگاره‌ها غلبه دارند و پیکره‌ها سرزنده اغلب طنزآمیزند و در فعالیت‌های روزانه همچون بنایی، خوردن و نوشیدن نمایان شده‌اند که پیش‌تر معمول نبوده‌است.


دانش

شاهرخ پسر تیمور پیرو جدی علوم و صنایع بود و مسجد گوهرشاد و حرم علی بن موسی‌الرضا که زیارتگاه شیعیان است از اوست. پسر شاهرخ، الغ‌بیگ فرمان داد زیجی (زیج یا زیگ، جدول یا کتابی است برای تعیین احوال و حرکات ستارگان) ترتیب دادند. برادران الغ‌بیگ یعنی بایسنقر میرزا و تاحدی برادر او ابراهیم میرزا که نوه تیمور بودند خود از خوشنویسان طراز اول و از حامیان هنری مهم در تاریخ ایران به‌شمار می‌روند. خلیل نوهٔ تیمور که هیچگونه شباهتی به وی نداشت، کوشش کامل به رفاه و خوشبختی کشور معطوف داشت و خدماتی به دانش و ادب کرد. حسین بن بایقرا نیز حامی علوم و ادبیات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنردوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او پیرو صوفی‌گری و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیه را گرامی می‌داشت و بعد او بود که خاندان تیموریان به صوفی‌گری روی آوردند.


برگی از کتاب جامی که تاریخ ۱۵۵۳ میلادی کشیده شده، نمونه‌ای از هنر شکوفای دوره تیموریان


دورهٔ تیموریان به رغم نابسامانی و منازعات داخلی و درگیری امیران این خاندان با ترکمانان قراقویونلو، دوره رونق فرهنگ، ادبیات، تاریخ، ریاضی و نجوم بود. دربارهای هرات، سمرقند، شیراز، تبریز و اصفهان به سبب هنرپروری و هنرمندی فرمانروایان تیموری، محل تجمع و آمد و شد هنرمندان و ادیبان برجسته بود.


اختلاف مهم دیگر در شیوهٔ حکومتی تیمور با بازماندگانش، نحوهٔ واگذاری بخش‌های حکومت بود. فرمانروایان تیموری با اینکه خود را سلطان می‌نامیدند و قدرت مطلقه‌ای برای خود قائل بودند، چون اقتدار تیمور را نداشتند، برای تثبیت قدرت و حفظ قلمروشان، به حمایت لشکریان نیاز داشتند و چون خزاین حکومتی بر اثر درگیری‌ها و اوضاع نابسامان داخلی تهی شده بود، مجبور به دادن سُیورغال به امیران و حاکمان محلی شدند. در اواخر دوره تیموریان این نوع بخشش به علما و هنرمندان و شاعران نیز تعلق گرفت که نه فقط قدرت حاکمان و امیران لشکری را افزایش داد بلکه موجب فقر و نابسامانی اجتماعی و تضعیف قدرت فرمانروایان تیموری و زوال این خاندان نیز شد.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



ترکمانان قراقویونلو (۷۸۰–۸۷۴ ق /۱۳۷۸–۱۴۶۹م) سلسله‌ای از حکمرانان ترکمن بودند که برای مدت نزدیک به یک سده بر مناطقی از غرب و شمال غربی ایران فرمانروایی کردند

ریشه‌شناسی نام

قراقویونلو واژه‌ای ترکی (مرکب از: قره + قویون + لو) و به معنی صاحبان گوسفندهای سیاه است. این واژه بسته به لهجه محلی گوینده، قره قویونلو یا قاراقویونلو هم تلفظ و نوشته می‌شود.


نام قراقویونلوها نخستین بار در تاریخ در دوره قبل از سلسله صفویه مطرح گردیده‌است. قراقویونلوها که ترکمان بودند ابتدا دست نشاندگان سلسله مغولی جلایری‌ها در تبریز و بغداد بودند. اما در سال ۱۳۷۵ (میلادی) قرا یوسف رهبر قراقویونلوها در پی شورشی علیه جلایری‌ها استقلال خود را از جلایری‌ها اعلام کرد و کنترل آذربایجان، موصل و بغداد را به دست گرفت. تیموریان در حوالی ۱۴۰۰ قرا یوسف را شکست داده و قرایوسف به مصر متواری شد. وی پس از مدتی و در ۱۴۰۶ با کمک حاکمان وقت مصر، مملوکها، دوباره کنترل تبریز را بدست آورد. دولت قراقویونلو در بخش مهمی از سرزمین ایران شامل خوزستان، کرمان، فارس و هرات حضور داشت. واپسین فرمانروای قره‌قویونلو جهانشاه قراقویونلو نام داشت که اوزون حسن از دودمان آق‌قویونلو او را شکست داد و وی را به همراه پسرش کشت.


مجسمه‌ای از زمان قره‌قویونلو

مذهب قراقویونلوها

شیعه یا سنی بودن قراقویونلوها محل اختلاف است، با این وجود مسلم است که آن‌ها سعی در برقراری تعادل میان پیروان این دو مذهب داشته‌اند. مسجد کبود در تبریز از بناهای ساخته شده در دوران قراقویونلوها می‌باشد.

بازماندگان قراقویونلوها

در حال حاضر تیره‌هایی به نام قراقویونلو یا قاراقویونلو در میان بازماندگان ایل شاهسون بغدادی در استان‌های تهران، مرکزی، … و در حوالی استان فارس وجود دارند. بخشی از بازماندگان جهانشاه قراقویونلو حکومت قطب شاهیان را در هند برپا نمودند.


یکی از مشخص ترین بازماندگان اتحادیه قراقویونلو ، ایل بهارلو است که بخشی از آن در بهار و بخشی در فارس مستقر است ، در اسامی طوایف ایل بهارلو طایفه ای بنام بارانلو وجود دارد ، بارانلوها خانواده سلطنتی قراقویونلو را ساختند . پادشاهان قراقویونلو از خانواده قرامحمد برادر بایرام خوجه بودند و به بنی بهرلی نیز شهرت داشتند. علیشکر بیگ بهارلو سردار بزرگ قراقویونلو و برادر همسر جهانشاه قراقویونلو بود ، یک بخش از بازماندگان علیشکر بیگ به هند رفتند ، بیرام خان بهارلو و عبدالرحیم خان بهارلو بزرگان حکومت گورکانیان هند از اخلاف ایشان بودند ، یکی دیگر از نوادگان علیشکر بیگ ، موسی خان بهارلو است ، ایشان و بازماندگانش از اواخر دوره صفوی سرپرست بخشی از ایل بهارلو در فارس بودند.


در ساوه یکی طایفه‌های ایل شاهسون بغدادی می‌باشند و گفته می‌شود که در زمان نادرشاه به ایران انتقال داده شده‌اند. منبع یا منابعی که ارتباط این اقوام و گروه‌ها را به قراقویونلوهای دوره قبل از صفویه ذکر کرده باشد در دسترس نیست. امااین فرضیه خیلی دور از حقیقت نیست. به‌ویژه که قراقویونلوها مدتی حاکمان بغداد نیز بوده‌اند.


دیوان سالاری قراقویونلوها

الگوی دیوان سالاری قراقویونلوها، دیوان سالاری دورهٔ ایلخانی بوده‌است، اگرچه جزئیات دیوان سالاری ایشان در دست ما نیست. در این دوره از دو دیوان تواجی به معنای فرماندهی نظامی و پروانجی، یعنی ریاست خزانه نام برده شده‌است.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.



آق‌قویونلو سلسله‌ای از ترکمنهای سنی بود که بر قسمت‌هایی از قفقاز، شرق ترکیه و شمال ایران از ۱۳۷۸ تا ۱۵۰۸ میلادی فرمان می‌راند. معنی لغوی آق قویونلو صاحبان گوسفندان سفید می‌باشد.

ریشه و تبار و عناوین

احتمال می‌رود که آق‌قویونلو تیره‌ای از ایل بایندر بوده باشد. بایندر در فهرست اصلی قبایل بیست و چهارگانه اوغوزها مندرج در تاریخ رشیدالدین آورده شده‌است. حال آنکه در کتاب ده ده قورقود نام یکی از حکام اوغوز است. طهرانی، مورخ مشهور این سلسله، در کتاب دیار بکریه شجره‌نامه طور علی بیک را با ۵۱ نسل به اوغوزخان شخصیت افسانه‌ای ایل اوغوز می‌رساند که البته چندان قابل اعتماد نیست. به هر حال نام ایل بایندر در سده چهاردهم میلادی در آسیای صغیر سر زبانها افتاده‌است. این فرضیه وجود دارد که بایندریها در فتح آسیای صغیر به دست سلجوقیان شرکت داشته‌اند. ایل بایندر پس از سقوط آق‌قویونلوها در طرابلس، حلب و نیز در جنوب سیواس اسکان گزیدند.

فرمانروایان آق‌قویونلو برای خود از عنوان شاه ایران استفاده می‌کردند و خود را وارث شاهان شکوهمند اسطوره‌ای ایران باستان (فریدون، جمشید و کیکاووس) می‌دانستند. سلاطین عثمانی هم برای ایشان همچون صفویه از عناوینی چون شاه ایران‌زمین یا سلطان سرزمین‌های ایران یا شاهنشاه ایران یا خداوندگار عجم یا صاحب شکوه جمشید، بصیرت فریدون و حکمت دارا استفاده می‌کردند.

تاریخچه

در اواخر دوره ایلخانی در اواسط قرن چهاردهم میلادی، ایلات آق‌قویونلو بین چراگاه‌های قشلاقی ارمنستان در شرق بایبورت و مراتع ییلاقی در اطراف آمِد (دیاربکر) آمد و شد می‌کردند. دربارهٔ آغاز ی آق‌قویونلوها اطلاعاتی در دست است. این امر بدون شک بر اثر تهاجمات مکرر آنان بر حاکمان امپراتوری ترابوزان (کامننونی‌ها) پس از ۱۳۴۰ بود که مورخان بیزانسی را واداشت تا دربارهٔ آنان بیشتر بنویسند. در این منابع از طور علی بیک (پهلوان) حاکم ترکان آمِد صبحت شده که پیشتر در زمره امیران غازان خان بود. هنگامی که ترکمانان تحت فرماندهی وی در سال ۱۳۴۹ در مقابل شهر ترابوزان ظاهر شدند، نتوانستند شهر را متصرف شوند. اما هنگامی که جان کامننوس جوان که هیچ نوع تجربه نظامی نداشت با عنوان آلکسیوس سوم بر تخت امپراتوری تکیه زد، متوجه خطری شد که او را تهدید می‌کند و لذا خواهر خود ماریا دسپینا را به عقد ازدواج فخرالدین قتلغ بیک فرزند علی بیک درآورد و خطر را از امپراتوری خود مرتفع ساخت. قرایولوق عثمان بیک، مؤسس سلسله آق‌قویونلو، که در سال ۱۳۸۹ به دنبال برادرش احمدبیک به سرکردگی آق‌قویونلوها رسید، فرزند همین قتلغ بیک بود. سلسله آق‌قویونلوها در دیاربکر با مرکزیت آمِد در اراضی بین دجله و فرات همراه با اورفا و ماردین در جنوب و بایبورت در شمال امتداد داشت. آق قویونلوها اغلب درگیر منازعات و کشمکشهای خصومت‌آمیز با حکام همسایه و محلی بودند که هدف آن نیز توسعه منطقه‌ای و قلمرو نفوذی ترکمانان بود. خطرناکترین دشمن آق‌قویونلوها در این راه اتحادیه ترکمانان قراقویونلو بود؛ بنابراین وقتی تیمور وارد صحنه شد و قرایوسف و دیگر رؤسای قراقویونلو با وی از در خصومت درآمدند، رهبر آق‌قویونلوها به تیمور ملحق شد و به خدمت او درآمد (۱۳۹۹ میلادی). قراعثمان در نخستین لشکرکشی تیمور به آناتولی طلایه‌دار سپاه تیمور بود و در لشکرکشی بعدی تیمور به سوریه هم نام او در میان بود. قراعثمان بعدها در نبرد انگوریه شرکت کرد. تیمور به پاس خدمات رهبر آق‌قویونلوها لقب امیر بدو بخشید و سرتاسر اراضی دیاربکر را تیول وی ساخت و به این ترتیب دیاربکر تا هفتاد سال پس از آن مرکز ی آق‌قویونلوها بود. پس از مرگ تیمور منازعات در سرزمین‌های مصیبت زده خاور نزدیک ادامه یافت. قراعثمان به خاندان تیمور وفادار باقی‌ماند، گو اینکه حمایت شاهرخ سود چندانی برای او نداشت و تا حدودی موجبات فرارسیدن مرگ او را فراهم ساخت. قراعثمان در زمان لشکرکشیهای سه‌گانه شاهرخ به آذربایجان علیه قرایوسف قراقویونلو همیشه در کنار تیموریان جنگید. اگرچه قرایوسف در آغاز نخستین لشکرکشی مرد اما اسکندربیک دومین فرزند و جانشین وی شد و سرانجام این قراعثمان بود که پس از سومین لشکرکشی شاهرخ در ارزروم بشدت زخمی شد و بر اثر آن در اوت ۱۴۳۵ درگذشت.

افول و صعود مجدد

پس از مرگ قراعثمان، خاندان حاکمه آق‌قویونلوها به مدت یک دهه گرفتار آشفتگی و نابسامانی ناش از منازعات و دسایس بی‌پایان شدند. در این مدت دو تن از فرزندان عثمان بیک، نخست علی‌بیک (متوفی به سال ۱۴۳۸) و سپس حمزه بیک (متوفی به سال ۱۴۴۴) تلاش کردند میراث پدرشان را حفظ و حراست کنند، لیکن در جلوگیری از تهاجمات جهانشاه ناکام ماندند و سرانجام متصرفاتشان به ناحیه بین دیاربکر و ارزنجان محدود شد. پس از آن بر سر جانشینی بین شیخ حسن، فرزند دیگر قراعثمان، و جهانگیر، پسر علی بیک، اختلاف افتاد. اوضاع پس از مرگ شاهرخ بدتر شد و جهانگیر در جنگ با جهانشاه قراقویونلو شکست خورد اما اوزون حسن پسر کوچکتر علی بیک صلحنامه را نپذیرفت و جنگ با جهانشاه را ادامه داد. سرانجام این حسن بود که در تابستان ۱۴۵۳ آمد را متصرف شد و در رأس آق‌قویونلوها قرار گرفت. اوزون حسن توانست قدرت و اعتبار آق‌قویونلوها را بدیشان بازگرداند. وی موفق شد قلمرو حصن کیفا در ساحل دجله و قویولو حصار در ساحل رود کلکیت را تسخیر کند.

در نخستین لشکرکشی به گرجستان قلعه شابین قراحصار را تسخیر کرد و ذوالقدرها را از خالپوت اخراج کرد. اوزون حسن در نوامبر ۱۴۶۷ موفق شد در یک شبیخون جهانشاه قراقویونلو را به همراه فرزندانش محمدی و ابویوسف غافلگیر کرده و اضمحلال امپراتوری آنانرا موجب شود. پس از آن نوبت ابوسعید تیموری بود که به بهانه نجات حسنعلی فرزند جهانشاه که در جنگ با آق‌قویونلوها از او کمک خواسته بود، لشکر خود را به سمت غرب حرکت داده بود. سپاه تیموری به رغم افزونی و توان آن در یک موقعیت بحرانی قرار گرفت. چون از یک سو سرمای سخت زمستان آذربایجان غیرقابل تحمل بود و از سوی دیگر راه‌های تدارکاتی از خراسان توسط اوزون حسن بسته شده بود. ابوسعید در دشت مغان محاصره شده و پس از تحمل صدمات سنگین و شدید به اسارت درآمد. پس از این پیروزی اوزون حسن پایتختش را از دیاربکر به تبریز منتقل کرد. این حرکت به یک مقطع جدید و سرازیر شدن موج بزرگ دوم عناصر جمعیتی ترکمان از آناتولی به کوهپایه‌های ایران انجامید، که به مدت یک سده پس از آن نقش قابل اعتنایی در تحول و توسعه ایران ایفا کردند.

مواجهه با ترکان عثمانی

از زمان فتح قسطنطنیه به دست سلطان محمد، خطر فزاینده توسعه قدرت عثمانی برای غرب روشن شد. از آن سو، اوزون حسن بالاجبار در سال ۱۴۶۱ ناظر فتح ترابوزان به دست عثمانیان بود. در این زمان کوریا، ونیز، ناپل و سایر قدرتهای اروپایی همجهت با ترابوزان، گرجستان و سلاطین ترکمان بودند. اما هنگامی که ونیز سخنگوی اصلی کشورهای غرب شد، اوزون حسن هم سرانجام موقعیت مشابهی در شرق به دست آورد. لاجرم وقتی اوزون حسن در سال ۱۴۷۱ میلادی به قرامان لشکر کشید، واضح بود که مسئله، مسئله برتری و سیادت در آناتولی است. لاجرم برخورد بین سپاهیان سلطان محمد دوم و اوزون حسن در ۱۴۷۳ در نزدیکی روستای باشکنت در اوتلوق بلی رخ داد و عثمانیان پیروز شدند. گفتنی است که اوزون حسن قبل از آن از ونیزی‌ها خواسته بود که ارتش وی را با توپخانه و سلاح گرم تقویت کنند، اما این تسلیحات خیلی دیر به دستش رسید. به موجب پیمان صلحی که پس از آن منعقد شد، رود فرات مرز غربی امپراتوری ترکمانان شد.

امپراتوری پس از اوزون حسن

هنگامی که اوزون حسن در اول شوال ۸۸۲ق/۵ ژانویه ۱۴۷۸م در سن ۵۳ سالگی درگذشت، امپراتوری ترکمان آق‌قویونلو از شعب علیایی فرات تا کویر نمک بزرگ و از کرمان تا ماورای قفقاز و بین‌النهرین و خلیج فارس کشیده شده بود. با اینکه پسرش خلیل سلطان که به جای وی به سلطنت رسید، فقط چند ماه بر سر قدرت بود، ولی برادر جوانش یعقوب توانست پس از براندازی وی، امپراتوری را به مدت دوازده سال در آرامش نسبی نگهدارد. پس از مرگ یعقوب امپراتوری درگیری یک سلسله نزاع‌های بی‌وقفه قدرت شد. در ۸۹۶ق/۱۴۹۱م بایسنقر، فرزند هشت ساله یعقوب، تاجگذاری کرد و یک سال بعد در ۸۹۷ق/۱۴۹۲م توسط رستم خلع شد. رستم توسط قبایل پرناک و قجر تحت رهبری ابراهیم بیک دانا خلیل بایندر حمایت می‌شد. در ۱۴۹۴ ابراهیم بیک بایندر دستور داد که فرزندان شیخ حیدر صفوی که قبلاً پدرشان توسط یعقوب کشته شده بود، به دلیل فعالیت‌های تهدیدکننده در اردبیل بازداشت شوند. اما در این میان کوچکترین پسر به نام اسماعیل فرصت یافت بگریزد و به لاهیجان پناه برد.

در ۹۰۲ق/۱۴۹۷م رستم توسط پسرعمش احمد گوده برکنار شد. احمد به زودی با طغیان امرا به رهبری ابراهیم بیک بایندر روبروی شد و در ۹۰۳ق/۱۴۹۸م در اصفهان شکست خورده و به قتل رسید. پس از آن به‌طور هم‌زمان سه سلطان در نقاط مختلف امپراتوری حکومت می‌کردند: الوند در غرب، قاسم در دیاربکر و محمدی در فارس و عراق عجم. سرانجام در پائیز ۹۰۷ق/۱۵۰۱م اسماعیل صفوی که دو سال قبل از لاهیجان بازگشته بود و با استفاده از نفوذ مذهبی خود توانسته بود عده زیادی از جنگجویان ترکمان را به دور خود جمع کند وتبریز پایتخت اق قویونلوها را به اشغال خود درآورد. شاه‌اسماعیل در تابستان سال بعد کرمان، فارس و عراق عجم و در فاصله سالهای ۱۴–۹۱۳ق/۰۸–۱۵۰۷م دیاربکر و در پائیز ۹۱۴ق/۱۵۰۸م بین‌النهرین را تسخیر کرد. سرانجام با مرگ مراد آخرین سلطان آق‌قویونلو بود که سعی داشت با کمک عثمانی‌ها دوباره تاج و تخت را بازپس گیرد، این سلسله منقرض شد.

اوضاع اجتماعی و اقتصادی

در حکومت‌هایی نظیر آق‌قویونلوها که به صورت اتحادیه ی قبایل موجودیت داشتند (همچون قراقویونلوها و حتی تیموریان)، با سیورغالهای عظیمی از دیدگاه حقوق منطقه‌ای و امتیازات مطلق مواجه هستیم. هنگامی که مناطق جدید تحت سلطه دولت درمی‌آمد، نواحی پیشین حکام محلی به صورت سیورغال به آنان برگشت داده می‌شد. یعقوب و احمد آق‌قویونلو ت تضعیف سیورغال‌ها را در پیش گرفتند. قاضی صفی‌الدین عیسی ساوجی وزیر یعقوب در تلاش برای جلوگیری از رشد نظام سیورغال، موازین و ضابطه‌های خود را در درجه اول علیه صاحبان سیورغال‌های کوچک و متوسط راه انداخت. این تلاش راه به جایی نبرد و قاضی عیسی پس از مرگ یعقوب توسط امرای رده بالا به قتل رسید. تلاش برای تقویت حاکمیت مرکزی و مبارزه علیه صاحبان سیورغال در زمان احمدبیگ تجدید شد که این عمل خشم اشرافیت مقتدر نظامی را علیه‌اش برانگیخت و او نیز پس از هفت ماه حکومت در نبرد با امیران متمرد کشته شد.

میزان مالیات محصولات کشاورزی مکان به مکان و زمان به زمان فرق می‌کرده‌است. در زمان اوزون حسن در اکثر مناطق مالیات پنج یک یا خمس از محصولات کشاورزی رایج بود. قانون‌نامه حسن پادشاه در زمان اوزون حسن تدوین شد و هدف از آن نظام‌مند ساختن مالیات‌ها بود. لاجرم با توجه به ستمی که بر روستاییان روا می‌شد، دور از ذهن بود که تنظیمات اوزون حسن مورد پذیرش عموم قرار گیرد و حدود یکصدسال بعد در اکثر مناطق گرفتن خمس یا اندکی کمتر از آن همچنان برقرار بود.

در این دوره به تدریج اهمیت ایران در تجارت جهانی بر اثر بازشدن راه دریایی هند از طریق دماغه جنوبی آفریقا و درگیریهای مداوم نظامی بین تیموریان و دولت‌های ترکمانان در غرب کمرنگ شد، چه اوضاع متغیر داخلی این دولت‌ها موانعی بر سر راه مفاهیم اقتصاد ی و ملاحظات تجاری ماورای منطقه‌ای ایجاد کرده بود.

شناخت ما از نظام پول رایج دولت آق‌قویونلو دست کم در مناطق شرق آناتولی، از گزارش‌هایی است که در زمان سلطان سلیم اول عثمانی در این مناطق ضبط شده‌است: یک آقچه عثمانی در زمان آق‌قویونلوها معادل با سه قراجه آقچه بود که به درهم نیز شهرت داشت. یک تنکه مساوی با دو آقچه عثمانی و یک شاهروقی (تحریف شده شاهرخی) معادل شش آقچه عثمانی بود.

همچنین نوعی سکه نقره‌ای رواج داشت که وزن معیار آن ۴/۶ گرم (یا ۵/۲ گرم) بود و این سکه نیز تنکه نامیده می‌شد. سکه‌هایی با وزن نصف، یک چهارم و یک‌هشتم سکه مذکور نیز موجود بود. در زمان آق‌قویونلوها در کنار چند سکه رایج تنکه، دینار به خصوص دینار تبریزی در جریان بوده‌است. آق قویونلوها سکه طلایی به وزن یک مثقال شرعی یعنی حدود ۳/۴ گرم ضرب می‌کردند که به احتمال معادل با اشرفی مصری بوده‌است.

فرهنگ و هنر

پس از اضمحلال قراقویونلوها و فتح ایران، نه تنها تختگاه آق‌قویونلوها به شرق (تبریز) منتقل شد، بلکه فرهنگ ایرانی بر شیوه حکومت و فرهنگ آن‌ها تأثیرات بسزایی گذاشت. در دوره اوزون حسن ریاست دیوان (وزیر)، مستوفی الممالک، محرر و میرآخور سلطنتی توسط متصدیان ایرانی اداره می‌شد. تبریز در فاصله بین سلطنت جهانشاه قراقویونلو و سلطنت اوزون حسن و پسر او یعقوب آق‌قویونلو از مراکز عمده هنر کتاب‌آرایی و معماری بود.

از ابنیه دوره اوزون حسن به غیر از مرمت مسجد جامع اصفهان، چیزی باقی نمانده. یکی از تاجران ونیزی که حدود سال ۱۵۱۰م از تبریز دیدن کرده، باغ و قصر هشت بهشت و سایر ابنیه این شهر را توصیف نموده‌است. خمسه نظامی موجود در توپ‌قاپی‌سرای و تاریخ‌الرسل و الملوک طبری که در سال ۸۷۴ق/۱۴۷۰م تحریر شده از آثار تذهیب شده این دوره می‌باشند. دربار حکام ترکمان در تبریز در روزگاری که نگارگری هرات به دلیل اوضاع آشفته ی در قلمرو شرقی تیموریان رو به افول گذاشته بود از هنر کتاب آرایی حمایت شایانی به عمل آورد. فی المثل یعقوب بیک تا پایان عمر خود دوستدار فرهنگ ایران باقی‌ماند.


منبع: ویکی‌پدیا


این نوشتار به نقل از دانشنامه ویکی‌پدیا بود و بهتر است علاقه مندان برای بررسی صحت تمامی موارد مکتوب در این نوشتار تحقیق و مطالعه‌ی بیشتری نمایند.


مرعشیان سلسله ملوک قوامیه یا سربداران مازندران دودمانی شیعه بود که در قرن هشتم هجری در طبرستان حکومت می‌کرد.

سادات حسینی مرعشی که در سرزمین مازندران ساکن بودند، نسبشان به علی بن حسین می‌رسید. مؤسس دولت مرعشیان قوام‌الدین بن عبدالله نیز از حامیان و پیروان علما و رهبران سربداران بوده‌است. جنبش مرعشیان نیز بر این اساس در همهٔ زمینه‌ها از سربداران تأثیر پذیرفت.

قوام‌الدین، ملقب به میربزرگ، که از سادات مرعشی بود در ۷۶۰ هجری قمری مقارن ۱۳۵۹ میلادی، با قیام علیه چلاویان حکومت مرعشی را تأسیس کرد. او پیش از آن‌که به قدرت برسد، با کیا افراسیاب چلاوی، متحد شد، ولی تضاد گوناگون بین آن دو و خوی و اشرافیت کیا افراسیاب»، سبب قیام و در نهایت پیروزی میربزرگ شد و مرعشیان در اندک زمانی تمامی مازندران را در حیطهٔ نفوذ خود درآوردند. نهضت مرعشیان به لحاظ رشد مذهب شیعه دوازده امامی در مازندران و گسترش آن به نواحی مجاور و ارتباط آن با کیاییان، سلسله حاکم بر بیه پیش و رسمی شدن تشیع دوازده‌امامی در زمان صفویان اهمیت دارد.

مرعشیان در واقع هرمی بود که قاعدهٔ آن بر مَلِک‌های کوچک استوار بود. تا وقتی این ملک‌ها تابع مرعشیان بودند، قدرت حکومت استحکام داشت ولی رقابت‌های دیرینه گاه موجب خدعه و دسیسه‌هایی می‌شدند که حکومت مرعشی را تضعیف می‌کرد. همچنین مرعشیان با تکیه بر صوفیان و درویشان قدرت کسب نموده بودند و تا آنگاه که درویشان را در کنار خویش داشتند، قدرت داشته و می‌توانستند به وسیلهٔ آن مردم را به جنگ‌ها بکشانند یا از نیروی مردمی در سرکوب اعتراضات بهره ببرند.

اوج قدرت مرعشیان از زمان تأسیس تا سال ۷۹۵ هجری بود ‌که تیمورگورکانی به طبرستان یورش برد. علت عمدهٔ فروپاشی مرعشیان در درجهٔ یکم ظهور تیمور بوده‌است، البته جنگ‌های پی‌درپی این خاندان با امرای محلی و همسایگان و همچنین دنیاگرایی رهبران بعدی از عوامل فروپاشی این نظام به‌شمار می‌روند. مرعشیان هیچگاه به قدرت اولیهٔ حکومت میربزرگ برنگشت و آن یکپارچگی و وحدت» هرگز به این ناحیه بازنگشت. در زمان صفویه مرعشیان تابع آنان شدند. در زمان شاه عباس یکم شورش‌های پیاپی در طبرستان، وی را بدان واداشت که از پایتخت حاکم را تعیین کند. در دوره صفویان به صورت تدریجی و نهایتاً در عصر شاه عباس، در سال ۹۹۰ قمری، مازندران کلاً تحت سیطرهٔ مستقیم صفویان درآمد. و سادات مرعشی به شیراز، هند و کرمان تبعید شدند.

اوضاع طبرستان و ایران پیش از بنیان مرعشیان

ورود اسلام به طبرستان


File:Umayyad750ADloc.pngطبرستان واپسین سرزمینی بود که اسلام فتح کرد.


پس از فتح ایران توسط عرب‌ها، تعدادی از اشراف ساسانی در طبرستان و گیلان استقلال خویش را اعلام کردند و تا مدت‌ها به آیین زرتشت باقی‌مانده بودند. مبارزهٔ این سلسله‌ها با حکومت‌های عربی که بر ایران تسلط داشتند، سال‌ها دنباله داشت تا اینکه در قرن سوم هجری مردم این دیار با دین اسلام آشنا شدند و عده‌ای به این دین گرویدند. از دلایل ترویج اسلام و علی‌الخصوص تشیع در طبرستان مهاجرت داعیان علوی به این سرزمین، در زمان حکومت عباسیان و بنی‌امیه بود؛ زیرا در این دوران پادشاهان ساسانی‌تبار طبرستان، با امان دادن به ایشان باعث مهاجرت عدهٔ زیادی از شیعیان مخالف به طبرستان شدند.

حکومت‌های شیعی پس از علویان

File:Alavian-persian.svg
قلمرو علویان طبرستان و گیلان در اوج قدرت ایشان


در قرن سوم هجری هم‌زمان با گسترش روزافزون شیعیان طبرستانی و دیلمی، قیام‌ها علیه حکومت عباسیان افزایش یافت. پس از سرکوب قیام‌های مختلف، طاهریان طبرستان را ضمیمه قلمرو خود کردند. با زیاد شدن نیتی‌های مردم طبرستان، آنان داعی کبیر را به رهبری خویش خوانده و سلسلهٔ علویان طبرستان در سال ۲۵۰ه‍. ق توسط وی علیه عباسیان اعلام استقلال نموده و علی‌رغم مخالفت‌های بعضی اسپهبدان و علمای سنّی آن دیار، سراسر طبرستان بدست این دودمان رسید.


در سال ۳۱۶ هجری حکومت علویان با مرگ داعی صغیر نابود شد و مردآویج زیاری حکومت مناطق جنوبی دریای خزر و نواحی بسیاری از ایران را بدست گرفت. پس از مرگ مردآویج چند نفر از سربازانش، سلسله‌ای جدید با نام آل‌بویه بنا نهادند و توانستند برای نخستین بار بغداد را ضمیمه قلمرو خود کنند. سلسلهٔ آل‌بویه توانست بیش از پیش تعالیم شیعی را رواج دهد، ولی در ۴۴۷هجری نابود شد و سلجوقیان قدرت یافتند. در این دوره همچنین فعالیات اسماعیلیان شدت گرفت و حسن صباح در الموت تشکیلاتی ایجاد نمود.


در سال ۶۱۶ه‍.ق با حملهٔ مغول به ایران، پادشاه ایران به آبس گریخت و یک سال پس از آن همان‌جا درگذشت. در سال ۷۳۶ه‍.ق پس از مرگ آخرین حاکم مغولانِ ایران، که ابوسعید نام داشت، سرداران مغولی و حکام ولایات، ایران را تقسیم نمودند و به‌طور کامل بر دفتر و ایوان ایلخانی چیره شده و به آشوب و ناامنی دامن زدند. خلأ قدرت ی در ایران پس از دوره ایلخانان به سیدها و درویش‌ها امکان داد تا تأثیرگذاری خود را اعمال کنند.


شرایط ایران از سقوط ایلخانیان تا استقرار صفویان

File:Iran-anarchy era.svg
دوران ملوک‌الطوایفی در ایران و جایگاه باوندیان در طبرستان

با مرگ ابوسعید بهادرخان آخرین ایلخان مغول در سال ۷۳۶ قمری، ایران دچار وضع ملوک الطوایفی شد. طبق پژوهش فریدون اللهیاری و همکارانش قدرت‌های محلی تلاش کردند با اتکا به نیروی نظامی حکومت تشکیل دهند. اما علاوه بر آن برای استقرار قدرت خود و تأمین مشروعیت ی از عوامل متعددی یاری جستند که در چهار دسته جا می‌گیرند و عبارتند از مغولی، ایرانی، سنی و شیعه. مفاهیم مغولی یعنی فرهنمندی و حق موروثی جانشینان چنگیز توسط حاکمان محلی مغول نظیر چوپانیان، مفاهیم سنی توسط حاکمان مغول و ایرانی سنی نظیر آل مظفر و مفاهیم شیعه توسط سربداران و مرعشیان استفاده شد. دو گرایش مغولی و سنی تدریجاً به حاشیه رانده شد و با پایان حکومت تیموریان کارکرد خود را از دست داد. اما گرایش‌های ایرانی و شیعه تقویت شد و صفویان با تلفیق آن‌ها توانستند وحدت ملی و دولت مرکزی در ایران برقرار سازند.

سربداران

سربداران نام قیامی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ظلم و تعدی حاکمان مغول و عاملان آنان به وقوع پیوست. این نهضت که به قیام سربداران شهرت یافته‌است، از لحاظ وسعت، بزرگ‌ترین، از نظر تاریخی مهم‌ترین جنبش آزادی بخش خاورمیانه در قرن هشتم هجری بود. مهم‌ترین ویژگی‌های این حکومت عبارت بود از: تنفر و انزجار از عنصر مغولی و تثبیت ایدئولوژی تشیع امامی.


این جنبش در ابتدا توسط شیخ خلیفه به وجود آمد اما عدهٔ ناشناسی وی را شبانه در مسجد سبزوار به دار آویختند. پس از شیخ خلیفه، یکی از مریدانش به نام شیخ حسن جوری جنبش را رهبری نمود. پس از مرگ ابوسعید، آخرین ایلخان مغول، دو برادر با نام‌های پهلوان عبدالرزاق باشتینی و وجیه‌الدین مسعود، که از کارگزاران مغول بودند، به سبزوار بازگشتند و رهبری قیام را بدست گرفتند و سرانجام در سال ۷۳۷هجری قمری، این دو برادر با کمک مردم توانستند شهر سبزوار را به تصرف خویش دربیاورند. سپس وجیه‌الدین مسعود، شیخ حسن جوری را که در زندان بود، آزاد نمود با اتحاد شیخ حسن با این دو برادر، دولت شیعه مذهب سربداران در خراسان پدید آمد.


پس از آن امیرمسعود جنگ‌های بسیاری علیه سلسله‌های مجاورش ترتیب داد و توانست سراسر خراسان و گرگان را بدست آورد و در فکر حمله به قلمرو باوندیان بود. فخرالدوله حسن باوندی، که اسپهبد مازندران بود، با وی صلح نمود و ارتش سربداران وارد آمل گشت ولی اسپهبد باوندی با امیرمسعود جنگید، و وی در این جنگ کشته شد.


جنگ‌های داخلی باوندیان، جلالیان و چلاویان

در زمان باوندیان دو قدرت رقیب از خانواده‌های متنفذ» در منطقه وجود داشتند. این دو خاندان که کیاییان جلالی» و کیاهای چلاوی» بودند، عمدتاً به عنوان وزرا و هیأت حاکمهٔ باوندیان مشغول به کار بودند. فخرالدوله حسن باوندی در حالی که کشمکش‌های بسیاری بین این دو خاندان بود، کیا افراسیاب چلاوی، را که برادرزنش محسوب می‌شد، به عنوان سپهسالار برگزید. جلالیان از این اقدام رنجیدند و به قلمرو پادوسبانیان گریختند تا با کمک اسپهبد پادوسبانی به باوندیان حمله کنند ولیکن فخرالدوله با آنان سازش نمود. افراسیاب چلاوی از این عمل ناراحت شد و علیه اسپهبد باوندی توطئه‌چینی» نمود. و سرانجام در روز شنبه، ۲۷ محرم ۷۵۰ هجری قمری دو پسر افراسیاب چلاوی، با نام‌های کیامحمد و کیاعلی، در حمام، اسپهبد باوندی را به قتل رساندند. با قتل فخرالدوله حسن و انقراض باوندیان، چلاویان قدرت را به دست گرفتند.


زمینه‌های قیام میربزرگ

میربزرگ و سربداران

قوام‌الدین مرعشی ملقب به میربزرگ، یکی از بزرگان سادات مرعشی بود. سادات مرعشی از نوادگان شخصی به نام علی‌المرعش می‌باشند که شجرهٔ وی نیز با چهار نسل به زین‌العابدین می‌رسد.

میربزرگ از مقیمان قریهٔ دابو آمل بود. وی تحصیلات ابتدایی علوم دینی را در همان‌جا گذراند و جهت زیارت حرم علی بن موسی الرضا و تکمیل تحصیلاتش به خراسان مهاجرت نمود و در مشهد مقیم گشت. دوران اقامت سید قوام‌الدین در خراسان مقارن با قیام سربداران به رهبری شیخ حسن جوری بود.

میربزرگ با توجه به گزارش‌های تشیع دوازده‌امامی سربداران که هاله‌ای از تصوف را دربرداشته، تحت‌تأثیر قرار گرفته و مرید جانشین شیخ حسن جوری شد.

او در خانقاه سید عزالدین‌سوغندی، یکی از سه مرید جوری اقامت گزید. قوام الدین با گرفتن اجازه عزالدین خانقاه خود را در دابو تأسیس کرد و مریدان متعددی گرد خود جمع کرد.

سمرقندی در کتابش ادعا می‌کند که نخستین سفر قوام‌الدین به خراسان با قتل شیخ حسن جوری و طرح جانشینی عزالدین‌سوغندی مقارن بوده‌است و در میان رقابت‌های شمس‌الدین علی و عزالدین‌سوغندی، سید قوام‌الدین به نزد عزالدین‌سوغندی می‌رفت. سید قوام‌الدین با توجه به گرایش‌های دوازده‌امامی سربداران که هاله‌ای از تصوف را دربرداشت، تحت تأثیر آنان قرارگرفت و مرید سوغندی گشت. قوام‌الدین به خراسان مسافرت می‌نمود و دوباره به آمل بازمی‌گشت. سرانجام عزالدین سوغندی تصمیم گرفت که خراسان را ترک کند و بنابراین به همراه قوام‌الدین راهی طبرستان شد و در همین سفر بود که جانش را از دست داد.


میربزرگ و چلاویان

هنگام بازگشت قوام‌الدین به طبرستان، دو خاندان چلاوی و جلالی صلح نمودند و این درحالی بود که پسران کیاافراسیاب به تازگی فخرالدوله حسن، واپسین اسپهبد باوندی را به قتل رسانده بودند. پس از بازگشت میربزرگ، نفوذ او به حدی زیاد شد که افراسیاب چلاوی از نفوذ و اعتبار وی استفاده کرده و از روی مصلحت مرید وی گردید. و حتی قوام‌الدین یکی از پسران او را به شیخی ملقب کرد.

…چون مردم مازندران آن‌چنان دیدند که رئیس ایشان دست ارادت به دامن سعادت حضرت سید هدایت قباب زده‌است و سید را مقتدای خود دانسته و مرید با ارادت او شده‌است… مردم به جوق و فوج‌فوج و گروه‌گروه نزد سید می‌رفتند و توبه می‌کردند و از فسق و فجور باز می‌آمدند و سیادت پناهی را پیرو مقتدای خود می‌دانستند.

دلیل موافقت قوام‌الدین با درخواست کیاافراسیاب، این بود که هواداران او نیز با این کار بیش‌تر می‌گشتند. چنان‌که منوچهر ستوده در کتاب درویشان مازندران می‌نویسد:

خواص برای اینکه وضع و موقع خود را استوار و پایدار سازند و عوام بدان سبب که سهم بیشتری از دنیا بگیرند و با خواص بر سر یک سفره بنشینند.


جهت‌دار بودن اندیشه‌های میربزرگ موجب نگرانی کیاافراسیاب شد و او با عده‌ای از علمای سنی به م نشست. به نوشته خواندمیر، نتیجهٔ این مشاوره این بود که جهت جلوگیری از اختلال در امور ملک و مال، افراسیاب را به اجتناب از روش سید و تشکیل محکمه‌ای برای وادار کردن قوام‌الدین به دست کشیدن از بدعت درویشی ترغیب نمودند. سپس قوام‌الدین را محبوس کردند. پس از حبس سید قوام‌الدین، کیاافراسیاب با چندتن از افراد خاندان آل‌جلال صلح نمود و درخواست مشاوره با آنان را صادر نمود. هم‌زمان با حبس قوام‌الدین، یکی از فرزندان وی به مرض قولنج، درگذشت و مریدان خشمگین او این واقعه را از کرامات سید دانستند و مصمم به آزادی وی گشتند و بدین ترتیب قوام‌الدین آزاد شد.


جلالک مار پرچین

سید قوام‌الدین مرعشی، پس از رها شدن از حبس، همراه با حامیان و اقوامش به دابو رفت و آمادگی دفاعی خود را افزایش داد. در جنگی که در سال ۷۶۰هجری با نام جلالک مار پرچین رخ داد، درویشان مازندران به رهبری قوام‌الدین توانستند در جنگ بر سپاهیان چلاوی غلبه کنند. به گزارش کتاب حبیب‌السیر، در این پیکار کیا افراسیاب چلاوی و چهار تن از پسرانش به قتل رسیدند. عده‌ای از حامیان و فرزندان کیا افراسیاب نیز به همراهی تنها فرزند بازمانده و کودکش اسکندر شیخی از میدان جنگ گریختند و تا زمان استیلای امیر تیمور گورکانی در دارالسلطنه هرات قرار داشتند.


آغاز حکومت مرعشیان

در پی خروج چلاویان از آمل، قوام‌الدین و جمعیت طرفدارش با ذکر الله‌اکبر و صلوات، شهر را به تصرف درآوردند و پس از بیش از دو قرن، مرعشیان دودمانی از سادات حسینی تأسیس نمودند. قوام‌الدین پس از فتح آمل، در مصلای شهر سخنرانی نموده و پس از آن‌که در باب عقاید دینی، ی، اجتماعی و اقتصادی سخنانی را نقل نمود، از قدرت کناره گرفت و حکومت را به فرزندان خود واگذار کرد.


انتخاب جانشین

نخستین اقدام حکومتی سید قوام‌الدین، برگزیدن جانشین بود. وی ابتدا فرزند بزرگ خویش عبدالله را برای این امر برگزید ولی عبدالله با اظهار تمایل به زهد و گوشه‌گیری این پیشنهاد را رد نمود. سپس قوام‌الدین فرزند دیگرش، کمال‌الدین، را انتخاب کرد. کمال‌الدین این خواسته را پذیرفت تا پدر را به دلیل کهولت سن، در ادامهٔ راه یاری نماید.

در واقع تا زمان حیات میربزرگ، وی رهبری معنوی حکومت را داشت و کمال‌الدین حکومت و ریاست را در اختیار داشت. همچنین میربزرگ هر منطقه از مازندران را تحت کنترل یکی از فرزندانش قرار داده‌بود و همگی آن‌ها از فرزند ارشد تبعیت می‌نمودند.


نبردها

نبرد با جلالیان

میربزرگ از ابتدا گفته بود که خود را فقط وقف امور مذهبی خواهد کرد. پس از آن که کمال‌الدین رهبری حکومت را پذیرفت، برادر دیگر خود، رضی‌الدین را حاکم آمل اعلام کرد. در این هنگام، جلالیان در ساری لشکری فراهم نموده و با تمام قوا پیش به سوی آمل در حرکت بودند و در مامطیر نیز اردو برپا کرده‌بودند تا مانع شکل‌گیری حکومت سادات شوند. همان‌طور که هواداران میربزرگ در ساری نفوذ داشتند، گویا جلالیان نیز به طرفدارانشان در حوالی آمل دلبسته بودند که ساری را ترک نموده و به آنجا لشکر کشیدند.

فرزندان میربزرگ با تذکر به پدر خویش دربارهٔ جلالیان، از وی خواستند که در این نبرد شرکت نماید. سید قوام‌الدین نیز درخواست فرزندان را پذیرفت. سپس میربزرگ هوادارانش را بر دفع فتنه» فراخواند و خود نیز به میدان نبرد آمد. در نبرد پاول‌رود (باول‌رود)، که بین دو سپاه صورت گرفت کیا جلالیان شکست سختی متحمل شده و عقب‌نشینی نمودند و بدین ترتیب مامطیر فتح شد. سپس مرعشیان نام بارفروش‌ده را به آنجا اطلاق کردند. پس از قتل عبدالله، فرزند ارشد میربزرگ، سید قوام‌الدین آنان را همدست چلاویان و مجری طرح آنان معرفی نمود و فرمان انتقام را صادر نمود که موجب شد کمال‌الدین به قلمرو جلالیان تهاجم نماید. در پس این حمله، کیافخرالدین جلال و سپس کیاوشتاسف به همراه فرزندانشان کشته‌شدند. کمال‌الدین در ساری مستقر گردید و حکومت آن شهر را به دستور پدر به عهده گرفت.


نبرد در جنوب

مرعشیان نیم‌نگاهی نیز به آن سوی البرز داشته‌اند و کمال‌الدین بنابرین به سوی سوادکوه لشکرکشی نمود. مسیر این لشکرکشی از منطقهٔ لپور می‌گذشت که جایگاه خاندانی به نام کیائیان بیستون نیز بود. کمال‌الدین هدایایی به این خاندان اهدا نمود و با دختر کیاحسن کیابیستون وصلت نمود.


کیااسکندر سیاوش سوادکوه را تسلیم نمود ولی کیاجلال متمیر به مقاومت ادامه داد تا آنکه با رسیدن فصل پاییز، مرعشیان مجبور به ترک منطقه و بازگشت به ساری شدند. با رسیدن بهار، ارتشی با حمایت رضی‌الدین، حاکم آمل، به این ناحیه بازگشت ولی علی‌رغم فتح سریع فیروزکوه، کیاجلال متمیر هنوز در قلعه مقاومت می‌نمود. سید فخرالدین در پیامی، کیاجلال متمیر را دعوت به تسلیم نمود و کیاجلال نیز با فرستادن هدایایی، از وی مهلت خواست. این هملت به درازا کشید و فصل پاییز دوباره رسید. مرعشیان نیز مجبور به ترک آنجا شدند. بدین شکل، فرزندان میربزرگ در سال ۷۷۶هجری، نزد پدر رفتند و از وی کمک خواستند. در این هنگام سید علی کیا نیز به میربزرگ پناهنده شده‌بود. میربزرگ بر سر این مسئله با سیدعلی م نمود و سرانجام وی گفت که شخصاً در این نبرد شرکت خواهد نمود. سپس مرعشیان از حاکمان رستمدار خواستند که به عهد خود عمل نموده و در این نبرد آنان را همراهی کنند ولی آنان پیمان‌شکنی نمودند.


پس از شروع نبرد و رسیدن خبر حضور سادات گیلان به گوش جلال متمیر، وی اعلام نمود که به شرط میانجیگری علی کیا و دریافت امان‌نامه‌ای برای فرزندانش، تسلیم خواهد شد. پس از انجام درخواست‌های کیاجلال، او درهای قلعه‌اش را گشود و طبق پیامش تسلیم شد. پس از تسخیر دژ، سادات مرعشی اموال دیوانی و اموال باقی‌مانده از دوران حکومت باوندیان را جدا نموده و اموال کیاجلال متمیر را به وی بازگرداندند. او نیز بخشی از این اموال را به سادات گیلان و بخش دیگری را به سادات مرعشی اهدا نمود. پس از آن نیز کیاجلال را به ساری منتقل نمودند و قلعهٔ فیروزکوه را از آن پس به عنوان انبار ذخایر محفوظ داشتند.


نبرد با پادوسبانیان

سید رضی‌الدین، حاکم آمل، با بهانه قرار دادن ظلم حکام رستمدار بر درویشان و حامیان مرعشیان، از پدر و برادر خویش، دربارهٔ برخورد با پادوسبانیان کسب تکلیف نمود. سید قوام‌الدین نیز در پاسخ به این سؤال این‌گونه پاسخ داد:

ملوک رستمدار از آن‌چه فقرا و صلحا کردند، درویشان ما نیز در مقام انتقام برآیند. اکنون به هرچه صلاح شما می‌دانید، بر آن موجب قیام نمایید که حق‌تعالی موافق است.

سرانجام در سال ۷۸۱ هجری، سید رضی‌الدین نامه‌ای به ملک عضدالدوله قباد دوم پور شاه غازی نگاشت و او را به تسلیم دعوت نمود ولیکن قباد نپذیرفت. سپس رضی‌الدین با اجازهٔ میربزرگ، یکی از برادرانش به نام سید فخرالدین را به عنوان حاکم رستمدار معرفی نمود.

میراندشت

نخستین نبرد با پادوسبانیان اندکی پس از مرگ میربزرگ در میراندشت رخ داد. در این نبرد نیروهای مرعشی، توانستند بر پادوسبانیان غلبه کنند، ملک قباد به کجور عقب نشینی نمود و رستمدار به تصرف سادات درآمد. سید رضی‌الدین و فخرالدین تا حوالی کجور قباد دوم را تعقیب نمودند و در سرزمین ناتل، به روستای واتاشان رسیده و آنجا را مرکز عملیات جنگی اعلام نمودند و رستمدار را نیز از همان‌جا کنترل می‌کردند.

لکتر

در بهار سال ۷۸۳ه‍ق ملک قباد دوم در صحرایی به نام لکتر به نیروهای مرعشی شبیخون زد و به آن‌ها ضربات سنگینی وارد ساخت. اما صبح روز بعد، در نبردی که بین دو سپاه درگرفت، ملک قباد دوم کشته شد. پس از آن رستمداریان علیرغم ادامهٔ مقاومتشان، شکست خوردند و قلعه‌های کجور، کلار، هرسی و آبدان توسط سادات فتح شدند. پس از آن نیز سید فخرالدین، واتاشان را به عنوان پایتخت خویش برگزید.

مرگ میربزرگ

میربزرگ در محرم سنهٔ ۷۸۴ وفات نمود.

[۵۸] میربزرگ با سابقهٔ ۲۰ سال حکومت و حدود ۷۰ سال سن، به بستر بیماری افتاده بود.

[۵۹] پس از مرگ میربزرگ، پیروان و هوادارانش، پیکر او را از

بارفروش‌ده به آمل منتقل کرده و در همان‌جا دفنش نمودند. سپس بر

مقبره‌اش گنبدی ساختند که اتمام آن را در سال ۸۱۴ هجری ذکر نموده‌اند.

[۲۲]

[۶۰]

دورهٔ دوم حکومت مرعشیان: پس از مرگ میربزرگ

میربزرگ برای یک دوره بیست ساله، با رهبری کاریزماتیک خود مازندران را به وسیله پسرانش که بینشان در آن زمان اتحادی قوی برقرار بود کنترل کرد (۴ تن از ۱۴ پسرش در کودکی مردند). کمال‌الدین عهده‌دار ساری بود و آمل را به رضی‌الدین، رستمدار را به فخرالدین و کراتوغان را به شرف‌الدین واگذار کرده بود. قدرت مرعشیان از غرب تا سرحد قزوین می‌رسید؛ کیاییان با حمایت آنان کنترل بخش عمده‌ای از گیلان را در دست داشتند، ولی در شرق سید عماد، مؤسس سادات مرتضوی و امیرولی که سعی بر کشتن کمال‌الدین کرده بود تهدید می‌شد.

فتح قزوین

فخرالدین کنترل قزوین را در دست گرفت ولی با مرگ میربزرگ آن را از دست داد. پس از مرگ میربزرگ، با جمع‌آوری سپاهی به قزوین بازگشت تا با مخالفانی که در ایام بیماری میربزرگ، در آن دیار سربرآورده بودند، به جنگ بپردازد. وی پس از نبردش در قزوین، از طالقان به قلعهٔ الموت حمله‌ور شد و آنجا را تاراج کرد.

نبرد در خاور

پس از سرکوب مخالفان در قزوین، شورش سید عماد در هزار جریب نیز سرکوب شد. در این زمان امیرولی استرآبادی گاهی برای آزمودن توان مرعشیان، به قلمروشان دست‌اندازی می‌نمود و یک بار نیز به اشارت وی، به جان سید کمال‌الدین مرعشی سوء قصد نمودند که ناکام ماند. در مقابل سادات مرعشی، با فرستادن نامه‌هایی مستند ضد آن اقدامات، امیرولی را تهدید می‌کردند. سرانجام سید کمال‌الدین تمامی لشکریان مازندران را به فرماندهی فخرالدین به مقابله با امیرولی فراخواند.

امیرولی نیز با شنیدن خبر لشکرکشی مرعشیان، در تمیشه اردویی بر پا نمود و در نبردی که بین دو سپاه درگرفت، امیرولی در نخستین ساعات دفاع بسیاری از سپاهیانش را از دست داد و به کوه‌پایه‌ها گریخت. مرعشیان نیز استرآباد را تصرف و پادگانی در آنجا مستقر کردند.

یورش‌های تیمور

یورش به استرآباد

در سال ۷۹۴ قمری در زمان حکومت مرعشیان، هنگام حمله تیمور، اهمیت منطقه که مانند سدی در مقابل هجوم دشمنان عمل می‌کرد، روشن شد و تیمور به سختی توانست بر این نواحی دست یابد.

مرعشیان برای این که مبادا امیرولی به تیمور بپیوندد، حکومت را به او برگرداندند. تیمور پیش از آنکه با مرعشیان ارتباطی بیابد، دو بار به استرآباد لشکر کشاند. اولین بار سال ۷۸۰ ه‍ق بود که وقتی امیرولی از یورش تیمور آگاه شد، برخی از نزدیکانش من‌جمله امیر حاجی را با انواع پیشکش‌ها به نزد پادشاه تیموری فرستاد. تیمور نیز او را بخشید و استرآباد را به او بخشید. پس از رفتن تیمور، امیرولی اقدامات محافظتی برای حفظ استرآباد انجام داد و دستور داد دور شهر را خندقی بزرگ بکنند و دیواری بلند بسازند و در بالای دیوار، سیخ‌هایی را قرار دهند. تیمور وقتی از اقدامات امیرولی مطلع شد، با لشکر بزرگی، متشکل از سی قشون در سال ۸۷۶ ه‍ق به طرف استرآباد حرکت کرد. لشکر امیرولی شکست خورده، رو به فرار آوردند. امیرولی به سوی ری گریخت و تیمور لشکری به سرداری خدای‌داد بهادر»، شیخ‌علی بهادر»، عمر بهادر» و ایناغ خماری» را در پس او روانه کرد. امیرولی پس از فرار به ری، از راه گیلان به خلخال رفت و در آنجا به قتل رسید. بعد از فتح استرآباد، تیمور پیرک‌پادشاه پسر لقمان‌پادشاه» از نوادگان طغاتیمور را والی آنجا نمود.

پس از تصرف استرآباد به دست تیمور، سادات مرعشی برای جلوگیری از برخورد با تیمور، درصدد فرستادن نماینده‌ای به خدمتش برآمدند. به همین‌دلیل کمال‌الدین فرزندش غیاث‌الدین را به همراه هدایایی به اردوی تیمور فرستاد. سید غیاث‌الدین توسط سید برکه» که از صوفیان مورد احترام تیمور بود به حضورش رسید. تیمور انتظار داشت که خود سید کمال‌الدین شخصاً به خدمتش برسد و لذا به سید غیاث‌الدین توجهی نکرد، اما او را خلعت پوشانید و نصیحتی چند کرد و خود به سوی عراق رفت. سید کمال‌الدین برای بار دوم همان فرزند خود را با تعدادی از سپاهیانش به خدمت امیر تیمور فرستاد و با اینکه وی تا عراق ملازم تیمور بود، ولی نتوانست در دل او رأفت و مهر ایجاد کند. تیمور پس از چندی در سال ۷۹۲ هجری لشکر خود را متوجه خراسان کرد و از آنجا برای تصرف مازندران عزمش را جزم نمود.

سید کمال‌الدین برای بار سوم پسرش، غیاث‌الدین، را با هدایایی پیش تیمور فرستاد و عذرخواهی نمود و در پیامی گفت:

ما جمعی از ساداتیم که در این جنگل مازندران مقیم گشته، به دعای دولت مواظبت می‌نماییم اکنون این حقیر مدتی است به طریق جدّ و آباء خود در این جنگل مازندران با مردم آنچه وظیفه عدل و انصاف است مدعی داشته، به دعای دولت شاهان ذوی الاقتدار مشغولیم. مأمول آنکه نظر عنایت مشمول حال این فقیران گردانیده از ما بجز دعاگویی چیز دیگری توقع ندارند.

از تیمور در کتاب تزوکات تیموری چنین جمله‌ای نقل شده‌است:

اول کسی که به من پناه آورد امیرعلی حاکم مازندران بود که به من پیشکش فرستاد و در مکتوبی که نوشته بود، قید کرده بود که ما جمعی از آل‌علی‌ایم، قناعت به این سرزمین کرده‌ایم ان تأخذ و اقدرتکم اقوی و ان تعفوا اقرب للتقوی» یعنی اگر بگیرید قدرت شما قوی‌تر است و اگر عفو کنید نزدیک به پرهیزکاری است.

درخواست‌های سید غیاث‌الدین مورد قبول تیمور واقع نشد و به فرمان تیمور، وی را گروگان گرفتند و سپس برای نصیحت به کمال‌الدین، او را بازگرداندند.


File:Timur Golden Horde campaign.jpg

نقشهٔ لشکرکشی تیمور که به فتح طبرستان انجامید

یورش به مرعشیان

پس از آنکه تیمور غیاث‌الدین را بازگرداند، خود نیز در پی او روان شد. ظهیرالدین در مقایسهٔ تعداد لشکریان مرعشیان و تیمور نوشته‌است: لشکر ایشان نسبت به لشکر تیمور همچو قطره و دریاست.»

بنابراین، مرعشیان به انبوه درختان جنگلی، که به نظر می‌رسید موضعی غیرقابل نفوذ باشد، پناه بردند. تیمور نیز دستور داد که درختان را قطع نموده و جنگل‌ها را نابود کنند. سرانجام نیز، پس از چند روز، نبرد سنگینی بین دو طرف آغاز شد.

تیرباران سپاهیان مرعشی، بسیاری از سرداران تیمور را کشت؛ اما تیموریان نیز بسیاری را کشتند. کمال‌الدین از تیمور درخواست امان نمود. تیمور در پاسخ به درخواست شرطی وضع نمود:

هر یک از بزرگان و مهتران این ولایت فرزندان خود را با مال چند ساله پیش ما فرستند و چون فرزندان ایشان در کوچها با ما باشند، پدران ایشان را ما امان دهیم.

مرعشیان این شرط را نپذیرفتند و در قلعهٔ ماهانه‌سر» سنگر گرفتند. در منابع مختلف مقاومت مرعشیان در این قلعه، از یک هفته» تا دو ماه و شش روز» آورده شده‌است. مرعشیان این قلعه را ناگشودنی می‌دانستند؛ لیکن تیمور شیوهٔ جنگی جدیدی اتخاذ نمود.

لشکر تیمور قلعه را محاصره کردند و از کنارهٔ دریای قم»، کشتی‌هایی مجهز به آتش‌انداز به سوی قلعه رفته و نفت و آتش به میان قلعه انداختند. در این مرحله، مرگ یکی از سرداران تیمور، به نام خواجه علی بهادر، وی را خشمگین نمود. تیمور پس از آن شخصاً در عملیات جنگی دخالت نمود. چنانکه حصاری پس از حصاری فرو می‌ریخت. سرانجام، پنجشنبه مورخ دوم شوال ۷۹۵ ه‍ق، استمرار تهدیدات تیمور، موجب شد تا کمال‌الدین مجبور شود دروازهٔ واپسین حصارها را نیز بگشاید.

تبعید سادات مرعشی

تیمور پس از آنکه سادات را به اسارت گرفت، در فکر توجیه اعمال خلاف ادعاهای خویش در احترام گذاردن به اهل‌بیت پیامبر اسلام بود، چنانچه نقشهٔ جدیدی طراحی کرد:

پس از آنکه اهالی قلعه از سنگرشان بیرون آمده و صف کشیدند و نزد تیمور زانو زدند، اسکندر چلاوی نزد تیمور رفته و گفت:این‌ها خونی من‌اند، پادشاه به من بسپارند تا قصاص بکنم.» تیمور نیز در پاسخ به وی گفت:این‌ها تنها خونی تو نیستند، ملک رویان را نیز اینان کشته‌اند. ملک طوس را نیز حاضر گردانید تا خونی او با او سپرده شود، تا قصاص بکند.»

پس از حاضر شدن ملک طوس پادوسبانی در این مجلس، تیمور از او خواست تا آنکس را که خونی اوست، قصاص نماید. ملک طوس، با این عمل مخالفت کرد و گفت:

ایشان هیچ‌کدامین مردم ما را قتل نکرده‌اند که بر ما قصاص لازم آید شرعاً، زیرا که در صف هیجاء تیری از نوکران ایشان برکسان ما آمده مرده‌اند یا به شمشیری مجهول به شرف هلاک پیوسته باشند. عجب اگر این قتل را قصاص جایز باشد و دیگر آن که ایشان سیداند، هر که ایشان را بکشد فردا روز قیامت یقین در پهلوی یزید لعین باید استادن و سؤال ایزدی را جواب دادن و مرا طاقت شرکت یزید نیست. باقی شما حاکمید.

امیر تیمور گورکانی، چون این سخنان را شنید، به ملک سعدالدوله گفت:

رحمت بر تو باد که مرا و خود را از آتش دوزخ نجات دادی لعنت بر اسکندر شیخی که می‌خواست، مرا همعنان خویش، به نار جحیم رساند.

سپس اسکندر چلاوی و چند تن دیگر، رشانقه» را از سادات» جدا کرد و به دستور تیمور هر کس که سید نبود را، قتل عام» نمودند. تیمور پس از آن، برای اینکه مرعشیان دوباره به حکومت نرسند و منطقه را دچار شورش نکنند و همچنین برای آنکه آن‌ها را تحت نظر داشته باشد، فرمان داد سادات را به فرارود، مرکز حکومتش، انتقال دهند. به فرمان تیمور همهٔ مرعشیان را در کشتی نشانده و به فرارود بردند. چنان‌که کمال‌الدین را به خوارزم، مرتضی و عبدالله را به چاچ، فخرالدین را به کاشغر و زین‌العابدین را به سیرام تبعید کردند. تیمور نیز پس از تبعید سادات مرعشی، حکومت ساری را به جمشید قارن غوری و آمل را به اسکندر شیخی و رستمدار را به ملک طوس و نور را به ملک کیومرث اهدا نمود.

وقایع پس از تبعید مرعشیان

تیمور ساری و آمل را غارت» و مردم آنجا را قتل عام» کرد. بسیاری از مردم آمل از شهر گریختند و راهی ساری شدند تا آنکه آمل به قحطی» دچار شد. اسکندر شیخی در این زمان برای آوردن غلات از گیلان کمک خواست ولی با وجود تلاش‌های او، برای ازدیاد جمعیت و بازسازی اقتصاد، این شهرها رونق سابقشان را بازنیافتند. مقارن همین ایام اسکندر مشهد میربزرگ را تخریب نمود. سید عزالدین رکابی، داماد کمال‌الدین مرعشی، هم در بازگشت از گیلان در جنگل‌ها کمین نمود و مدتی علیه اسکندر قیام نمود که در آخر اسکندر چلاوی با کمک قارن غوری، حاکم ساری، و خراسانیان در خدمت او، عزالدین رکابی را شکست داد و او و پنج پسرش را کشت.

پس از مدتی اسکندر چلاوی به دلایل نامعلومی علیه تیمور شورش نمود و مدتی بعد در جنگل‌ها متواری شد و در شیرود دوهزار به قتل رسید و سر بریده‌اش به دو پسر زندانی‌اش در قلعه فیروزکوه نشان داده شد. تیمور بعداً از آنان عذرخواهی کرد. پس از قتل اسکندر، تیمور تش را نسبت به مرعشیان تغییر داد چنانچه در سفرش به گیلان، به قصد یافتن اسکندر، غیاث‌الدین مرعشی ملازم وی بود. همچنین پس از مرگ اسکندر، حکومت آمل را به سید علی بن سید کمال‌الدین سپرد و به سید علی قول داد، وقتی به فرارود رسید، دیگر سادات مرعشی را نیز رها نماید؛ ولی پیش از رسیدن به آنجا وفات یافت. در این مدت چند تن از فرزندان میربزرگ نیز درگذشتند. کمال‌الدین، حاکم سابق مرعشیان، از جمله این افراد بود که در کاشغر وفات یافت و بعدها مریدانش، استخوان‌هایش را به ساری آوردند و دفن کردند.

دورهٔ سوم حکومت مرعشیان: بازگشت به طبرستان

پس از مرگ تیمور، رفتار جانشینش، شاهرخ، با بازماندگان سادات مرعشی که در فرارود می‌زیستند مسالمت‌آمیز بود؛ چنانچه به آنان اجازهٔ بازگشتن به مازندران داد. در ابتدای ورود مرعشیان به طبرستان، پیرک پادشاه، حاکم استرآباد، اجازه‌شان را معتبر ندانست آنان را محبوس نمود و اموالشان را ضبطکرد. با شورش مردمان ساری و سپس حرکت مردم آمل به سوی استرآباد، پیرک پادشاه سادات مرعشی را در سال ۸۰۹ه‍جری قمری با هدایایی رها کرد.

در این دوره از حکومت مرعشیان، حکومت دو قسمت شده و بخشی از عموزادگاه در ساری و بخشی دیگر در آمل حکومت می‌کردند. تدریجاً درگیری میان حاکمان آمل و ساری برای کسب قدرت بیشتر، رشد کرده و درگیری‌های خانوادگی به نزاع و جنگ دو شهر مبدل شد.

سید علی ساروی و آملی

پس از رهایی سادات، آن‌ها به ساری رفته و در قلعه‌ای اقامت گزیدند. پس از چند روز فرزندان رضی‌الدین به آمل رفتند و حکومت شهر را از سید علی، فرزند کمال‌الدین، گرفت. سید علی نیز به ساری رفته و با رایزنی و استناد به وصیتنامه‌های میربزرگ و کمال‌الدین، بارفروش‌ده را به برادرش، غیاث‌الدین، سپرد. سپس حکومت آمل را با موافقت سادات مرعشی، به سید قوام‌الدین دوم، فرزند رضی‌الدین، واگذار کرد. لیکن حکومت قوام‌الدین دوم، به درازا نکشید؛ چنانچه سید علی آمل» علیه برادر زاده‌اش، سید علی ساری، با جمعی از درویشان در جنگل‌های اطراف آمل شورید. علی ساری نیز با، به حکومت رسیدن سید علی آمل، موافقت نمود. پس از به حکومت رسیدن علی آمل، در سال ۸۱۲ هجری، وی با خانوادهٔ سید رضی، کیای گیلان، وصلت کرده و روابط سادات مرعشی و کیاییان گیلان را زنده نمود.

حکومت مرتضی

پس از آن که علی ساری به جای خودش، در نماز عید قربان، فرزندش مرتضی را فرستاد، غیاث‌الدین نامه‌ای تهدیدآمیز به سید علی نگاشت. سپس علی ساری با نصیرالدین، به م نشست و از او برای پسرش بیعت گرفت. در سال ۸۲۰هجری علی ساری وفات یافت و فرزندش، مرتضی، بر مسند نشست. نصیرالدین برای مرتضی از علی آمل، ملک کیومرث و فرزندان رضی‌الدین بیعت گرفت و نامه‌ای به شاهرخ رساند و در آن درخواست حکم مازندران را برای مرتضی نمود.

یکی از مشاوران مرتضی، به نام اسکندر روزافزون، به این فکر افتاد که غیاث‌الدین را که در زندان حبس بود، بکشد تا از خطرات احتمالی بکاهد ولی مخالفت بزرگان خاندان، ن صاحب نفوذ و نصیرالدین مانع این عمل شدند. نصیرالدین پس از آن ظاهراً از کلیهٔ فعالیت‌های ی کناره‌گیری نمود. مرتضی از او درخواست نمود تا به ساری بازگردد و به فعالیتش ادامه دهد ولی وی نپذیرفت. پس از آن در سال ۸۲۲ هجری، مرتضی به جنگ نصیرالدین شتافت و او را شکست داد. پس از آن که نصیرالدین در نبرد لپور» شکست خورد، گریخت و سادات کیای گیلان او و خانواده‌اش را پذیرفتند. در این هنگام، بین مرتضی و علی آمل اختلافاتی روی داد و در سال ۸۲۴ هجری، علی را از آمل بیرون کرده، قوام‌الدین دوم را بر مسند نشاندند. سرانجام نیز علی آمل و نصیرالدین به ترتیب در سال‌های ۸۲۵ و ۸۲۶ و مرتضی در ۴ صفر ۸۳۷ هجری درگذشتند.

حکومت محمد

پس از مرگ مرتضی، فرزند وی، محمد، زمام امور را به دست گرفت. در ابتدای حکومت محمد، غیاث‌الدین در زندان وفات یافت. همچنین کمال‌الدین بن قوام‌الدین دوم» حکومت آمل را پس از مرگ پدرش بدست گرفت و با تابعیت از محمد بن مرتضی به حکومت ادامه می‌داد. بهرام، ولد اسکندر روزافزون، به محمد پیشنهاد نمود که حکومت آمل از کمال‌الدین بگیرد و به یکی از پسران خویش اهدا کند. وقتی محمد، کمال‌الدین را به ساری فراخواند، او از فرمان سر باز زد. سرانجام کمال‌الدین در نبردهای پیش‌آمده شکست خورد و به تنکابن پناهنده شد و عبدالکریم حکومت آمل بدست گرفت. ولی مخالفت طرفداران کمال‌الدین آغاز شد و آملیان پس از علنی کردن حمایت خود از کمال‌الدین، عبدالکریم بن محمد را از شهر خارج نمودند. ظهیرالدین نیز که در گیلان مستقر بود، به همراهی کمال‌الدین شتافت. پیروزی آسان، آملیان را به این فکر انداخت که ساری را نیز از سلطهٔ محمد خارج کنند. ظهیرالدین دربارهٔ این موضوع نوشته‌است: چون در سنهٔ هشتصد و چهل، کاغذ مردم ساری به حقیر رسید و سید کمال‌الدین به آمل متمکن گشت هم کاغذی بنوشت و از ملک کیومرث هم کاغذی به نام حقیر ستاند و طلب به جد نمود عزم جزم کرده روان گشته آمد.

در نخستین نبردی که محمد و مثلث ملک کیومرث، سید ظهیرالدین و سید کمال‌الدین»انجام دادند، لشکر ساری از ظهیرالدین شکست خورد. سپس مرتضی، توسط محمد، در رأس لشکری به سوی ظهیرالدین فرستاده شد و او نیز شکست خورد. پس از آن محمد یکی از فرزندانش را با هدایایی نزد امیر هندو» فرستاد و کمک خواست. امیر هندو با لشکر قومس و جرجان به آمل رفت و در موضع مرک» میان وی و کمال‌الدین جنگی سهمناک» به وقوع پیوست که به شکست آملیان انجامید. پس از جنگ، کمال‌الدین با طرح توطئه‌ای»، به حکومت آمل دست یافت و مرتضی را کنار

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها